نگاهی به فیلم «فهرست شیندلر» با موضوع هولوکاست

به قلم: برومند شکری

نمانامه – در پرداختن به رویدادهای دراماتیک در سینما با موضوعات تاریخی عوامل مهمی چون فضا و طراحی صحنه و لباس دارای اهمیت است. و در مضمون هایی که قرار است یک رخداد فاجعه باری چون هولوکاست را به تصویر بکشد، شخصیت پردازی اهمیت صدچندانی پیدا می کند.

چرا که این شخصیت ها هر یک نقش مهمی در تاریخ آن جامعه داشته اند که اگر فیلمساز نتواند شخصیتی که در بستر تاریخ، یک هویت واقعی دارد را به مخاطب معرفی  کند، ناکام خواهد ماند.

فراموش نکنیم که موضوعات تاریخی همواره دارای اشکالاتی هم به لحاظ مضمون و هم به لحاظ فرم و فضا خواهد بود. چون نمی توان آن طور که در بستر تاریخ رخ داده است را در فضای امروز به تصویر کشید.

از طرفی فیلم تاریخی همواره مقوله ای چالش برانگیز بین مورخان و فیلمسازان بوده است. تفاوت دیدگاه بین مورخ که حرفه او تکیه بر اسناد مکتوب است و فیلمساز که براساس یک رخداد، موضوعی را دستمایه خود قرار می دهد، دور از انتظار نیست.

در مورد فیلم فهرست شیندلر که براساس یک فاجعه تاریخی نه بر علیه یهودیان بلکه بر علیه کل بشریت رخداده است، اهمیت همه این موضوعات را بیشتر و پیچیده تر می کند.

در فیلم «فهرست شیندلر» ما با شخصیت «اسکار شیندلر» مواجه هستیم که یک هویت منحصر به فرد در یک مقطع تاریخی داشته است و در کوره راهترین نقطه و نکته زمان، ناجی انسانهای بیگناهی بوده، که در قلمرو یک حکومت مستبد و خشن به دام افتاده اند. و این موضوع مهم برای اینکه در قالب یک فیلم به مخاطب معرفی شود، باید دریچه ای برای نفوذ مخاطب در قهرمان و یا عوامل خشن آن وجود داشته باشد.

برخی از منتقدان مدعی هستند که فیلم فهرست شیندلر دریچه شخصیت پردازی بسته ای دارد و مخاطب هیچ گونه کنش و واکنشی در قهرمان فیلم نمی بیند که به تبعه آن ضد قهرمان به وجود آید.

همان طور که گفته شد فیلمساز با ساخت چنین فیلمی با احساسات میلیون ها انسان مواجه بوده است و از طرفی هوش و ذکاوت قهرمان خود را چنان قوی می بیند که او را بی نیاز از شعارهای کلیشه ای می بیند.

کارگردان تا انتهای فیلم اجازه نفوذ مخاطب به قهرمان خود را نمی دهد. چون قصد ندارد در پروسه قهرمان شدن اسکار شیندلر دخالتی داشته باشد. ولی افرادی چون «ایتزاک اشترن» که از همان جامعه یهودی است و به دلیل حرفه حسابداری و توانایی مدیریت در کارخانه شیندلر مشغول است، در پیرامون او قرار داده است که در این تکامل انسانی، او را یاری کنند. در این پروسه یعنی همان جایی که قرار است اسکار شیندلر یک دیالوگ با مفهوم و یک تصمیم انسانی بگیرد، نقش همین افراد در این جریان به خوبی احساس می شود.

به لحاظ روانشناسی کارگردان در عاقلانه ترین جهت، اسکار شیندلر را هدایت می کند تا از او یک ناجی بسازد. از یک طرف ما با تلخی، سیاهی و تراژدی دردناکی همراه هستیم که سرد و خاموش است. مثل اینکه به یکباره بخشی از وجودت کنده شود و تو فقط مات و مبهوت به جای زخم خیره شده باشید!

در این فضای سرد و تاریک، عزا برای قربانیان هیچ معنایی ندارد. آدمها سر به زیر و فرمان بر هستند. چون دریافته اند، کوچکترین اشتباه به مرگ فجیعی منجر می شود.

در نگاه منتقد ممکن است ضعف عمده فیلم «فهرست شیندلر» ساخته ایستیون اسپیلبرگ  در شخصیت پردازی قهرمان قصه یعنی اسکار شیندلر باشد.  شخصیت در نظر مخاطب رفتاری ابهام آمیز در برخورد با رخدادهایی که در اطرافش رخ می دهد دارد. چرا که منتقد منتظر شعار و یا حداقل یک اختلاط پنهانی شخص با خود است تا مخاطب با عمق درونی و خط فکری شخصیت قصه آشنا شود.

اما کارگردان این را خوب فهمیده است که نباید یک قهرمان بزرگ مثل اسکار شیندلر را با یک شخصیت تخیلی در قالب فیلم خود بسازد و اتفاقا شاید یکی از مهمترین نقاط قوت قصه در همین یک نکته باشد.

نگاه مخاطب از دریچه شخصیت به یک رخداد تلخ تاریخی ممکن است در قصه تعلیق ایجاد کند ولی نمی تواند کمکی به ارتباط مخاطب با قهرمان قصه کند.

همه چیز سریع و آنی اتفاق می افتد. مرگ توسط عوامل نازی و شخص فرمانده اردوگاه یعنی «آمون گوت» بدون هیچ دلیلی  رخ می دهد. مثلا زن مهندسی که از فنداسیون کار راضی نیست و فقط طبق دانش مهندسی خود اظهار نظر می کند، مغزش متلاشی می شود.

ممکن است مخاطب تا اینجا به عمق فاجعه هولوکاست و کشتار یهودیان در لهستان توسط نازی ها پی نبرده باشد. ولی با ورود آمون گوت فرمانده خشن و دیوانه ای که از کشتن نهایت لذت را می برد، حساب کار دستش می آید!

آمون گوت از بین چند دختر یهودی که ساکن در اردوگاه هستند، یکی را برای پیشخدمتی در ویلای خود انتخاب می کند. اما رفته رفته به دختر دل می بازد و اسکار شیندلر با مراوداتی که با آمون گوت به واسطه قراردهای کاری که دارد، به این قضیه پی می برد.

اسکار شیندلر برای کارخانه های خود نیروی کار نیاز دارد که ارزان ترین آن یهودی هایی هستند که در اردوگاه نازی ها زندگی می کنند. به همین دلیل با نفوذی که در حزب نازی و همچنین ارتباطاتی که با افسران عالی رتبه آلمانی دارد، صدها نفر از یهودیان را در کارخانه خود مشغول به کار می کند.

در این فاصله اتفاقاتی رخ می دهد که مخاطب را به شک می اندازد. یعنی زمانی که آمون گوت خانه را بر سر اهالی یهودی نشین خراب می کند و بیشتر کارگران اسکار شیندلر کشته می شوند، روز بعد به ضیافت نهار آمون گوت دعوت می شود و وقتی آمون گوت از کت و شلوار اسکار شیندلر تعریف می کند و از او می خواهد خیاط چنین لباسی را به او معرفی کند، او در پاسخ می گوید:

احتمالا خیاط آن کشته شده است…

یک دیالوگ سرد و طعنه آمیز که لبخند آمون گوت را در صورتش می خشکاند. اینجا درست همان نقطه ای است که برای نخستین بار مخاطب یک نفوذ خیلی عمیق و باریک در اسکار شیندلر پیدا می کند.

رفته رفته اسکار شیندلر در خلوت هایی با آمون گوت او را به معانی و مفاهیم ارزشمندی دعوت به بخشیدن می کند و اینکه لازم نیست به واسطه قدرتی که دارد، آدم بکشد.

آمون گوت تحت تاثیر صحبت های اسکار شیندلر برای یک روز فقط یک روز آدم نمی کشد. غروب همان روزی که مرتکب جنایتی نشده است و به ویلای خود بر می گردد، پسر نوجوان یهودی که نظافتچی منزل اوست و نتوانسته لکه وان حمام را پاک کند، به ظاهر می بخشد. اینجا دوباره خوی وحشی گری او به جوش می آید و پسر نوجوان که در محوطه اردوگاه در حال رفتن به منزل است، با تفنگ تک تیرانداز نشانه می گیرد و به قتل می رساند.

نمونه دیگری که مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد زمانی است که آمون گوت تصمیم می گیرد همه افراد پیر و سالمند را با واگن قطار حمل مهمات به جای دیگری منتقل کند. در چنین شرایطی که همه افراد مانند منگنه در واگن با فضای کاملا بسته ای بهم چسبیده اند و تشنگی یک به یک آنها را به دست و پا انداخته، ناگهان اسکار شیندلر سر می رسد و وقتی با چنین وضعیت اسفباری مواجه می شود، برای خندیدن آمون گوت و افسران نازی پیشنهاد می دهد با شیلنگ های قدرتمند آب، واگن ها را به آب ببندد.

در واقع او می داند که اگر هر چه زودتر به آنها آب نرسد صدها نفر انسان بی گناه در واگن های قطار کشته می شوند و با چنین اقدامی که به ظاهر برای مسخره کردن یهودیان است، جان صدها را نفر از خطر مرگ تشنگی نجات می دهد.

در اینجا مخاطب آگاه می شود که در این فضای سرد و خشن که خبری از هیچ نوع انسانیتی از جانب نازی های آلمانی نیست، یک ناجی به اسم اسکار شیندلر وجود دارد که به اندازه توانش، روزنه امیدی برای انسانهایی است که فقط جرمشان یهودی بودن است.

در لحظات پایانی فیلم که اسکار شیندلر همان فردی که به ظاهر همه توانش برای جمع کردن پول و ثروت اجیر شده، تصیمم می گیرد با آمون گوت فرمانده اردوگاه وارد معامله شده و هزار و صد نفر اسیر را از او بخرد و به شهر دیگری در لهستان منتقل کند. آمون گوت در قبال چمدان های پر از پول که همه سرمایه اسکار شیندلر است این معامله را قبول می کند و در این میان پای همان خدمتکار منزل آمون گوت هم به میان می آید و او مجبور می شود مبلغ هنگفتی را در قبال او بپردازد.

در نهایت اسکار شیندلر هزار و صد نفر انسان بیگناه یهودی را به شهر دیگری منتقل می کند و در کارخانه مهمات سازی که به ظاهر قرار است پوکه تانک بسازد، مشغول به کار می کند. کارخانه با خطر ورشکستگی مواجه می شود و در همین زمان سوت پایان جنگ به صدا در می آید و اسکار شیندلر همه کارگران خود را جمع کرده و پرده از کار مخفیانه ای که با کمک همسرش و همچنین حسابدار یهودی اش یعنی ایزاک اشترن انجام داده است بر می دارد و سکانس پایانی همان لحظاتی است که مخاطب نمی تواند جلوی اشک خود را بگیرد.

چرا که اسکار شیندلر مکنوئات قلبی خود را در طول این سالها رو می کند و در میان یهودیانی که برای بدرقه اش جمع شده اند با گریه و اشک به دکمه یقه اش که طلا است، اشاره می کند که چرا هنوز او را دارد، در حالی که می توانست برای نجات جان یک انسان صرف می کرد…