یارمحمدخان کرمانشاهی سردار مشروطه

یارمحمدخان کرمانشاهی از قهرمانان انقلاب مشروطه است. یارمحمدخان در دوره جوانی در توپخانه تیپ کرمانشاه استخدام شد و به درجه نایبی رسید. یارمحمدخان با اندیشه آزادی‌خواهی وارد کمیته غیرت کرمانشاه شد و در کنار عده‌ای از آزادیخواهان کرمانشاه مانند حاج آقا محمد مهدی، میرزاعلی خان سرتیپ خانه خراب، ابوالفتح میرزا دولتشاهی و. . . به فعالیت پرداخت. هنگام برخورد مشروطه خواهان و مستبدان در کرمانشاه، همراه دو هزار تن از آزادیخواهان در کنسولگری انگلستان در کرمانشاه متحصن شد. پس از رفع تحصن همراه برادرخوانده‌اش، حسین خان کلاهی عازم تهران شد.

یارمحمدخان کرمانشاهی از قهرمانان انقلاب مشروطه است. یارمحمدخان در دوره جوانی در توپخانه تیپ کرمانشاه استخدام شد و به درجه نایبی رسید. یارمحمدخان با اندیشه آزادی‌خواهی وارد کمیته غیرت کرمانشاه شد و در کنار عده‌ای از آزادیخواهان کرمانشاه مانند حاج آقا محمد مهدی، میرزاعلی خان سرتیپ خانه خراب، ابوالفتح میرزا دولتشاهی و… به فعالیت پرداخت. هنگام برخورد مشروطه خواهان و مستبدان در کرمانشاه، همراه دو هزار تن از آزادیخواهان در کنسولگری انگلستان در کرمانشاه متحصن شد. پس از رفع تحصن همراه برادرخوانده‌اش، حسین خان کلاهی عازم تهران شد. در قم از به توپ بستن مجلس و اشغال تهران به دست قزاق‌های لیاخوف آگاه شد و از آنجا به تبریز رفت و به آزادیخواهان از جمله ستارخان و باقرخان پیوست. او و یاران وفادارش در شکست حصر تبریز در سال ۱۲۸۷ نقش تعیین کننده‌ای داشتند. یارمحمدخان در سیزدهم مهرماه سال ۱۲۹۰ ه.ش ساعت حدود ۱۰ صبح زیر سقف پوشیده تاریکه بازار مشغول رایزنی برای حمله نهایی به سپاه سالارالدوله بود که تیری از یکی از سوراخ‌های سقف بازار شلیک شد و یکی از همراهان سردار به زمین افتاد. یارمحمد خان برای ردیابی مسیر گلوله سرش را بالا آورد و تیر دوم به صورتش شلیک شد و او را از پا درآورد. عامل قتل او را فرمانفرما، حاکم وقت کرمانشاه دانسته‌اند. یارمحمدخان سومین سردار مشروطه نام گرفته است.

احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» درباره یارمحمدخان این تنها سردار  کُردِ به‌صف مشروطه‌خواهان پیوسته می‌نویسد: «تنها کسانی که از شهرهای ایران به یاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند، در آن روزها که مجلس به همه شهرها تلگراف فرستاده یاوری می‌طلبید، او با یک برادرخوانده و یک دوست که نام‌های هردو حسین‌خان بود، تفنگ و اسب خریدند و آهنگ تهران کردند که به یاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از بمباران مجلس آگاه یافته و با سختی از بیراهه خود را به تبریز رساندند.»

پس از مشروطه و پیدایش حزب دموکرات و اعتدالیون، یارمحمدخان به دموکرات‌ها پیوست. سال ۱۲۹۰ خورشیدی که «سپهدار» رییس‌الوزرا شد، به‌عنوان عضوی از اعتدالیون، کینه خود را از یارمحمدخان دموکرات تاب نیاورد و در اول فروردین دستور بازداشتش را صادر کرد. در روز ۱۳ فروردین همان سال حکم تبعیدش از ایران صادر شد. می‌خواستند از راه سرزمین مادری‌اش، به عراق ببرندش که به هنگام انتقال، مردم به هواداری او برخاستند و با زور او را آزاد کردند. انجمن ولایتی و مردم با تلگراف‌های بسیار، لغو تبعید و اقامت یارمحمد خان در کرمانشاه را خواستار شدند و دولت ناچار آن را پذیرفت. سردار دیروز حالا به حکم نوکیسه‌گان امروز، تبعیدی سرزمین مادری بود.

زنده‌یاد علی‌اکبر نقی‌پور مولف کتاب «یارمحمدخان سردار بزرگ مشروطه» پیوستن یارمحمدخان به مشروطه‌خواهان را حاصل احساسات لحظه‌ای و مرام پهلوانی‌گری او نمی‌داند و اندیشه آزادی‌خواهی را در او نهادینه شده می‌بیند و در گفت‌وگوی خود با روزنامه اعتماد ملی می‌گوید: «یارمحمدخان از آنجا که سابقه توپچی‌گری هم داشت، وقتی به مشروطه‌خواهان پیوست می‌خواست از انرژی و پتانسیل خود در این راه استفاده کند. درواقع یارمحمدخان آدم سیاسی خاص و باتجربه‌ و باسوادی بوده و صرفا به‌خاطر مسائل احساسی وارد مبارزات دوران مشروطیت نشد. درضمن یارمحمدخان با مجتهد آزادیخواهی به نام حاج سیدمهدی در کرمانشاه ارتباط داشت و شاید بتوان گفت که یارمحمدخان در سال‌های قبل از مشروطه جزو مریدان او بود. در واقع نطفه آزادیخواهی در ذهن این انسان به مرور شکل می‌گیرد.»

این پژوهشگر و تاریخ نگار کُرد، یارمحمدخان را از آخرین سرداران فدایی مشروطیت ایران می‌داند که اکثر تاریخ‌نویسان او را فراموش کرده‌اند و کسانی که یادی از او کرده‌اند، بسیار به‌اختصار به او پرداخته‌اند. هم‌چنین جایگاه یارمحمدخان در انقلاب مشروطیت ایران را بایسته و درخور فداکاری و جانبازی‌های او در راه آزادی نمی‌داند.

یارمحمدخان تا روزی که دشمنی دولت مرکزی با مجاهدین مشروطه را عیان و بی‌پرده ندیده بود برای حفظ مشروطه به یاری دولت می‌کوشید. اما پس از مدتی با برداشته شدن پرده از دشمنی دولت با مجاهدینی که مشروطه را به بار نشاندند، دگرباره با قیام شرافتمندانه و بی‌باکانه به نبرد آزادی‌ستیزان رفت. یارمحمدخان برای دست‌یابی به فرمانفرما به سمت سنندج لشکر کشید اما خبرچینان فرمانفرما او را از قصد یار محمدخان آگاه کردند و فرمانفرما از مسیری دیگر بدون برخورد با یار محمد خان خود را به کرمانشاه رساند. یارمحمدخان دوباره به کرمانشاه بازگشت و پس از محاصره شهر خواهان تسلیم فرمانفرما شد. او و یارانش از ۵ تا ۱۲ مهرماه ۱۲۹۱ خورشیدی شهرکرمانشاه را در محاصره داشتند.

بازار کلوچه‌پزهای کرمانشاه… با حجره‌های فراوان، و با سقف‌های بلند و گنبدهای پی‌درپی که بر هرگنبد روزنی نهاده‌اند معبر نور و روشنی. راهی که منتهایش به ارگ حکومتی فرمانفرما حاکم کرمانشاه می‌رسد. ‌شب سیزدهم مهر، یارمحمدخان و یارانش در آستانه همین بازار، دستار و کلاه از سر می‌گیرند و سوگند می‌خورند تا پیروزی نهایی هرگز دوباره آن را بر سر نگذارند. جنگی که بعدها تاریخ از آن با نام «جنگ سرپتی» یاد کرد. آنها با دومین ضرباهنگ ساعت بزرگ مناره مسجد عمادالدوله، وارد شهر می‌شوند و از چندین جهت به قلب سربازان فرمانفرما می‌زنند. نبرد خونین و سنگر به‌سنگر تا سپیده‌دم ادامه دارد. آنها به دروازه‌های شهر می‌رسند و تقریبا تمام شهر را به تسخیر خود درمی‌آورند. باقی‌مانده نیروهای فرمانفرما درگرد عمارت دولتی جمع شده تا مانع از سقوط ارگ و فرمانفرما شوند. عمارت دولتی به محاصره نیروهای مجاهدین درمی‌آید و راهی تا تصرف ارگ نیست. حالا بازار سرپوشیده آخرین سنگری است که با سقوطش، ارگ فتح خواهد شد. اما صبح روز سیزدهم مهر ۱۲۹۱ خورشیدی، از شکاف یکی از گنبدهای سقف همان بازار، تیری روانه آزاده‌جانی برپای‌ایستاده و بردبار می‌شود ت دگرباره سودای آزادی را از سر آزادی‌خواهان بیاندازد. تیری که قلب مشروطه را نشانه می‌رود و سردار سربلند آن را از تکاپوی آزادی‌خواهی می‌اندازد. وقتی‌که یارمحمدخان زیر سقف پوشیده بازار مشغول رایزنی برای حمله نهایی است، درحالی‌که صدای ساز پیروزی از نهفت جان رزم‌آوران به گوش می‌رسد، یکی از مزدوران فرمانفرما به‌نام «معتضد» این سودای آزادی‌خواهان را در عمق تاریخ مدفون می‌سازد تا با قتل آخرین سردار مشروطه شرم‌سار تاریخ شود. معتضد تیری از یکی از سوراخ‌های سقف بازار به یکی از همراهان یارمحمدخان شلیک می‌کند و او را بر زمین می‌اندازد. یارمحمدخان برای ردیابی مسیر گلوله سرش را بالا می‌آورد و تیر دوم به صورت او شلیک می‌شود. معتضد بعدها به‌پاس این خوش‌خدمتی املاک اطراف صحنه را پاداش می‌گیرد. سردار دلیر مشروطه حالا در نبردی نارویاروی از پا درمی‌آید. فردای همان روز، پیکر سردار را به فرمان فرمانفرما به تخته می‌بندند و در شهر می‌گردانند. حالا گُردِ کُرد در انبار اداره بهداشت کرمانشاه در خیابان نقلیه آرمیده است. بی‌که مزارش میعادگاه آزادیخواهانی باشد که وام‌دار اویند. نه قتلگاهش را به یادگار سنگی نهاده نه آرامگاهش را به پاسداشت بارگاهی نهاده‌اند. دیری نام او در تاریخ ناپیدا مانده بود و حالا دیری ست مزارش ناپیداتر. شاید به‌همین روست که کاستلیو در کتاب «هنر شک ورزیدن» می‌نویسد: «آیندگان از خود خواهند پرسید: چه شد پس از آنکه روشنای صبح یک‌بار بردمیده بود ما دیگر بار مجبور شدیم در ظلمات روزگار بگذرانیم؟» …