“گیله وا” ملغمه ای ازعشق، تاریخ و زندگی!

منتقد: جبارآذین

تازه ترین سریال تلویزیونی اوج، با نام گیله وا، ملغمه ای بود ازعشق و خشونت و مبارزه و زندگی و تاریخ در بستر گوشه ای ازحماسه جنگلی ها که بنا داشت، با رویکرد معنوی وارزشی، راوی یک عاشقانه تاریخی اجتماعی باشد، ولی نه عاشقانه بود و نه آن دوی دیگر! در واقع تاریخ و جنگل و مناسبات اجتماعی آن دوران، بهانه هایی بودند تا سازندگان این مینی سریال آماتوری که بزرگترین مشکل آن، ضعف پژوهش های تاریخی و اجتماعی و هنری بود، یک داستانک عاشقانه میان یک مسلمان و مسیحی را مکرر کنند!

گیله وا، فاقد جذابیت های داستانی، نمایشی، بصری و تصویری بود وآدمکهای آن بیشتر تیپ و بری از شخصت پردازی بودند. آنچه نیز به عنوان مناسبات زندگی خانوادگی اجتماعی و شرایط کمرنگ سیاسی سالهای جنگ و قحطی در ایران، در آن تکرار شد، کلیشه فیلم ها و سریالهایی بود که با استفاده از لوکیشن شمال و تصاویر کارت پستالی، توسط برخی سازندگان شمالی این نوع آثار به تصویر درآمده بود.

هیچ کدام ازکاراکترها بویژه شخصیت های تاریخی از جمله میرزا کوچک خان و فضا سازی های گیله وا، باور پذیر نبودند و تصویرسازی از دلدادگان سریال هم فارغ از هرگونه نوآوری و پردازش متنوع و خلاق هنری، سایه هایی بیرنگ ازجنس عاشقانه هایی بود که درانواع فیلم ها و سریال ها دیده بودیم . داستانک دلبرانه گیله وا، در هر شرایط دیگر تاریخی و اجتماعی و خانوادگی هم می توانست رخ دهد، زیرا مبارزات جنگلیها و اوضاع سیاسی و اجتماعی آن برهه از تاریخ معاصر و درگیری با بیگانگان و انگلیسی ها به دلیل سطحی نگری داستان، فیلمنامه و ساختار هنری در گیله وا، جایی نداشتند. این مینی سریال، نگاهکی محقرانه هم به سریال فاخر “درچشم باد” و فیلم “یتیم خانه ایران” داشت و گاف هایی نیز در قسمت نخست، مانند استفاده از واژه هایی ناپسند چون پتیاره و صحنه مسخره شکار و رام کردن اسب سیاه به نمایش گذاشت. در این صحنه، احمد، یکی از کاراکترهای سریال، در یک نما، برگردن اسب سیاه وحشی طنابی می اندازد که روی دهان و پوزه اسب قرارمی گیرد، اما در نمای بعد که اسب، او را به دنبال خود می کشد، طناب بر گردن اسب است!

در قسمت بسیار ضعیف و پیش پا افتاده آخر هم، افزون بر صحنه و نحوه ضعیف دستگیری اهالی روستا توسط انگلیسی ها و ورود میرزا و یارانش، یک معجزه هم اتفاق افتاد. در قسمت قبل، احمد برای رسیدن به میرزا، اسب وحشی سابق را رها کرد و با قایق به راه خود ادامه داد، اما در قسمت آخر، در حالی که از حال رفته است، یکباره با چند کیلومترفاصله، اسب سیاه ظاهرمی شود و احمد را به مقصد می رساند!

آیا این قبیل تولیدات متوسط و ضعیف را باید به حساب در جازدن سازمان اوج و حمایت های رفاقتی آن گذاشت، یا افول آن! چرا که گیله وا هم مانند سریال ضعیف دیگر اوج که اندکی قبل از تلویزیون پخش شد، در فرم، محتوا و پرداخت هنری، حرفی برای گفتن نداشت!