«پنجره ای نبود» نوشته بابک ابراهیم پور

گزارش: گلپر فصاحت کارشناس ادبی

نمانامه: این کتاب دارای ۱۶ داستان کوتاه و ۲ داستانک است. اکثر داستان ها به شیوه ی اول شخص روایت می شود. داستان ها رئال هستند و گاهی نیز به سوررئالیسم نزدیک می شوند. مضمون بیشتر داستان ها عشق و تنهایی انسان است؛ ضمن آنکه نویسنده بر آن است که زشتی ها و تلخی های زندگی را به نمایش بگذارد و گاهی به چالش بکشد. نویسنده تلاش کرده تا اتفاقات تلخ جامعه ی اطرافش را در قالب داستان روایت کند. نگاهی اجمالی به برخی از این داستان ها داشته باشیم:

“رقص در غبار” که بر اساس یکی از نقاشی های پیکاسو نوشته شده، داستان تنهایی پیرمردیست که عزیزی را از دست داده است، و این اتفاق باعث منزوی شدنش شده است. انزوایی که باعث می شود، پیرمرد شب ها برای تاب آوردن این غم به سازش پناه ببرد و موسیقی غمگینی را بنوازد… .

“میهمانی جن ها” در نقد خرافه پرستی مردم عوام نوشته شده، ضمن آنکه سعی شده کمی چاشنی طنز به آن اضافه شود. نویسنده در داستان با اجنه ها شوخی می کند و آن ها را به چالش می کشد… .

“وراجی های ذهن یک خاک بر سر” داستان روشنفکری خسته و بریده از جامعه است که ابتذال دنیای اطرافش را تاب نمی آورد و به انتحار می رسد… .

“این شهر شاعر ندارد” داستان شاعریست متعهد و عاشق که در گیر و دار زندگی پر تلاطم عاشق می شود. آرمان شخصیت اصلی داستان از کودکی با فقر دست و پنجه نرم می کند. به دانشگاه می رود و برای معیشت کارگری می کند. در این بین دیوانه وار عاشق مریم می شود و… .

“تشنج” داستانی است که نویسنده آن را بر اساس نقاشی های جکسون پولاک، نقاش آمریکایی نوشته است. “تشنج” وحشت و خشونت جهان معاصر را به نقد می کشد و این پرسش اساسی را مطرح می کند که انسان ها برای چه چیزی یکدیگر را می کشند؟!

“نجات دهنده مرده است” داستان مرد عاشقی است که رنج عشق و زندگی او را بیمار و دیوانه کرده است. این شخصیت عشق را تنها نجات دهنده ی خود می داند و همواره به دنبالش می گردد.

“آ.ب+” داستان فردیست که مبتلا به یک بیماری نادر است، و چون امیدی به درمان ندارد تصمیم به خودکشی می گیرد. تنها یک دختر با خصوصیات خاص می تواند او را درمان کند. شخصیت شیر گاز را باز می کند و به تخت خواب می رود. اما اتفاقات دیگری رقم می خورد… .

“من کافکا را کشتم” داستان نویسنده ایست که از بس جنون کافکا شدن دارد و می خواهد مثل کافکا بنویسد، تصمیم به قتل این نویسنده ی بزرگ می گیرد. بنابراین خودش را وارد دنیای داستانی کافکا می کند تا بتواند او را بکشد… .

“با من سقوط کن مصدق” داستانی عاشقانه است که در بستر سیاسی انقلاب ۵۷ رخ می دهد. در این داستان راوی چندین بار عوض می شود و از تکنیک سیال ذهن استفاده شده است. در داستان با فضای تظاهرات مردم علیه نظام استبداد شاهنشاهی روبرو می شویم، و البته شخصیتی که در این شلوغی به دنبال همسرش می گردد… .

“مجنون” داستان نویسنده ایست که از رنج زندگی به انتها رسیده، همه چیزش را باخته و تنها به مرگ و نیستی فکر می کند. فضای داستان در بیمارستان روایت می شود. نویسنده خودکشی کرده و او را برای احیا به بیمارستان آورده اند و… .

“زخم” داستان نویسنده ایست که دچار ملال و بیهودگی شده و از شاد زیستن و خندیدن بی بهره است. نویسنده ای که سالها در فضای ادبیات خواند و نوشت و حالا به خستگی و یأس فلسفی رسیده است و در پی تغییری بنیادین در روش زندگی کردنش است. شبی پس از خستگی به رخت خواب می رود که ناگهان با “هنر” به عنوان یک کاراکتر روبرو می شود. می نشیند پای صحبت های هنر که به مانند استادی او را به ادامه ی خلق کردن و نوشتن تشویق می کند… .

“داغ” داستان نویسنده ایست متعهد و جویای بهبود جهان. نویسنده ای که خودش را نسبت به دنیای اطرافش مسئول می داند. اما یک زخم کهنه سالهاست روانش را می خراشد. زخمی که سالها پیش در زمان جوانی اش بر جانش نشسته. مریم دختری که نویسنده در زمان دانشجویی عاشقش شده بود و بعد مریم به سادگی رهایش می کند و می رود و نویسنده را دچار غم وحشتناکی می کند. نویسنده از شدت درد جدایی، سیگاری را بر مچ دستش خاموش می کند. همین زخمِ سوختگی سیگار سالها عذابش می دهد و مریم را برایش تجلی می کند. درنهایت نویسنده برای رهایی از این زخم کهنه دست به کار وحشتناکی می زند… .

“قصاب” داستان نویسنده ایست که جنون نوشتن دارد. نویسنده ای که با زندگی دلخواه پدر و مادرش بیگانه است، در اتاقش کز کرده و مدام می نویسد. داستان، روایت مبارزه ی یک نویسنده با استبداد پدرش است. پدر بار ها سعی در توقف فرزندش می کند اما فرزند دیوانه وار می نویسد و راهش را از خانواده جدا می کند. داستان در نقد استبداد پدر سالارانه نوشته شده. مادر این فرزند نقشی منفعل و منزوی دارد و گوش به فرمان پدر خانواده است. در نهایت اتفاق فجیعی رخ می دهد..

“یک پنجره نبود” یک عاشقانه ی غمگین است و نویسنده سعی کرده به واژه ی “انتظار” مفهومی عاشقانه بدهد. فردی مدت ها در کنار پنجره ای می نشیند و انتظار آمدن مریم را می کشد… .

“مریمی که یهودا شده بود” داستانی تکنیکال است. در این داستان راوی مدام عوض می شود. یک نقاش عاشق، در غم عشق سابقش مریم که ترکش کرده، دست به خودکشی می زند و پس از احیا، برای تاب آوردن این درد بزرگ شروع می کند به کشیدن پرتره ای از مریم. صد ها نقاشی از مریم می کشد اما به قول خودش هیچکدام دلخواهش نمی شود، چرا که در همه ی آنها مریم مغموم است، او می خواهد مریمی را بکشد که خندان است، اما نمی تواند. در نهایت راوی ای که روایت این داستان را بر عهده دارد از شدت غم نقاش، کم می آورد… .

در برخی داستان ها به شخصیتی بر می خوریم به نام مریم. مریم به عنوان معشوقی ظاهر می شود که کل محور داستان بر کنش و واکنش های او و رفتاری که با عاشق می کند، روایت می شود. واژه ی مریم با کلمات عشق، جدایی و غم معنا می شود. مریم در تک تک داستان ها غالبا با شخصیتی ثابت ظاهر می شود. به عنوان مثال مریمِ داستان “این شهر شاعر ندارد” با مریمِ داستان “داغ” تفاوت چندانی ندارد. نویسنده می خواهد تصویری ثابت، دنباله دار و کلیدی از این شخصیت ارائه دهد.
ویژگی بارز این کتاب تلخی داستان هایش است. تلخی ای که نه شبیه ناتورالیسم ادبیات داستانی ایران و نه حتی شبیه رئالیسم کثیف ادبیات امریکاست. تلخی این داستان ها شاید برای عده ای از مخاطبان آشنا باشد، آنها که هدایت و کافکا را خوانده باشند.