نگاهی به کتاب مرغ شهدخوار نوشته «ساندرو ورونزی»

 

پایگاه خبری نمانامه: رمان ” مرغ شهدخوار” آخرین اثر ساندرو ورونزی رمان نویس, مقاله نویس و روزنامه نگار ایتالیایی است, که در سال ۲۰۱۹ نوشته شده است, در همان سال عنوان کتاب سال ایتالیا را به خود اختصاص داد. در سال ۲۰۲۰ساندرو ورونزی با این کتاب به مرحله نهایی جایزه استرگا راه یافت و برای بار دوم موفق شد این جایزه ارزشمند را از آن خود کرد.

قهرمان رمان جدید ساندرو ورونزی, مارکو کارراست که مادرش به او لقب مرغ شهد خوار داده است. چرا که کاراکتر اصلی داستان در کودکی از کمبود هورمون رشد رنج می برده است و به لطف درمانهای پزشکان رشدش هم اندازه هم سن و سالانش شد. اما این لقب در بزرگسالی مارکو بیشتر برازنده اوست. مارکو کاررا در مواجهه با موقعیت های سخت زندگی برای سقوط نکردن به تکاپو می افتد. درست همانند مرغ شهدخوار که مدام و با سرعت بالا بال می زند.

لوییزا زن مورد علاقه مارکو کاررا در نامه ای به او می نویسد که تو یک مرغ شهد خوار هستی، زیرا مانند مرغ شهد خوار تمام انرژی خود را صرف ثابت ماندن می کنی.

صدای یکنواخت بالهای مرغ شهدخوار و مهارت پروازش یکسره در تمام داستان ساندرو ورونزی از سرعت نوشتار و دیالوگهای ضربه دارش به گوش می رسد.

شروع داستان از پایان زندگی مارکو کاررا سخن می گوید. روانکاوی به نام دانیله کارادوری با مارکو تماس می گیرد تا به او خبر خیانت همسرش و در پی آن جدایی آنها را بدهد…

اما در ادامه داستان مانند مرغ شهدخوار که توانایی پرواز به عقب را دارد, به عقب بر میگردیم به ویلای ساحلی خانواده کاررا, اگرچه داستان به ساحل, چترهای آفتابی, تعطیلات و … اشاره می کند ولی خبری از لذت غواصی و شنا نیست, ما در داستان با غرق شدن مواجه می شویم, آن روی سکه دریای زیبا.

مارکو کاررا از پدری مهندس و مادری معمار متولد می شود, برادری به نام جاکومو دارد که در دوست داشتن لوییزا رقیب اوست ولی سر انجام به آمریکا مهاجرت می کند و صاحب زن و فرزند می شود, خواهری به نام ایرنه هم داشته که در دریا غرق شده است. مرگ ایرنه اولین تراژدی ویرانگر زندگی مارکو است.

ازدواج با مارینا – زنی که به او خیانت می کند – زندگی دشواری برایش رقم می زند. اما مارکو به خاطر تنها دخترش ادله همچنان به بال زدن ادامه می دهد, تا زندگی ادله را تامین کند.

سراسر داستان با فلاش بک های زندگی مارکو مواجه هستیم, نوستالژی هایی که از طریق نامه هایش به معشوق سابقش لوییزا و به برادرش جاکومو به ما منتثل می شود, اندک اندک تکه های پازل زندگی مارکو را کنار هم می گذارد تا تصویری کامل را به خوانندگان نشان دهد.

مارکو در حسرتی مدام غوطه ور است, در حسرت آنچه که میتوانست باشد ولی نشد, یا آنچه علاقه داشت انجام دهد ولی نداد.

مارکو در میان طوفان های مدام زندگی اش همیشه به دنبال نقطه ثبات و اتکایی است تا بی حرکت بماند, او از تغییر روی گردان است اما روزگار برایش حوادث دیگری رقم می زند.

ساندرو ورونزی اذعان می کند کاراکتر مارکو کاررا از شخصیت خودش بسیار دور است. زیرا طرفدار ” آهسته گام برداشتن” و ” مخالف تغییر” است.

اما درون هرکدام از ما یک مارکو کاررا پنهان است که نومیدانه می کوشد در مقابل تغییرات بایستد تا اطمینان حاصل کند همه چیز همانطور باقی می ماند که از اول بوده است.

از قضا تمام ما همانطور که آدله دختر مارکو احساس می کنیم, با نخی نامرئی به نزدیکترین دیواری که اطرافمان وجود دارد وصل هستیم, و بنا به دلایلی این دیوار را کسی نمی بیند به همین دلیل مجبور هستیم همیشه به دیوار امنمان یچسبیم تا از زمین خوردن توسط دیگران در امان بمانیم یا اینکه دیگری پایش به نخ ما گیر نکند و آسیب نبیند.

رشته ای که مارا مجبور می کند از مسیرهای شکستمان دور نشویم تا هیچکس در اطرافمان دچار لغزش و اضطراب نشود.

مارکو کاررا بعد از رو در رو شدن با واپسین اتفاق دردناک زندگی اش که مرگ دخترش آدله است, در می یابد باید دست از گذشته و حال بردارد و به خود را وقف نوه اش ” میرایجین” آدم آینده بکند.از اینجا به بعد مرغ شهدخوار دست از پرواز ساکن و رو به عقب بر میدارد و رو به جلو حرکت می کند تا میرایجین به عنوان انسان آینده بدرخشد.

رمان ” مرغ شهدخوار” نوشته ساندرو ورونزی به دست سید مهدی موسوی ترجمه شد و در سال ۱۴۰۰ شمسی در نشر کتاب خورشید به چاپ رسید.

غزل قربانپور