نقش مسعود میرزا در قیام مشروطه!

به قلم: مهدی کاردان کارشناس تاریخ

□ مسعود میرزا، پسر بزرگ ناصرالدین‌شاه، از جهتی پسر چهارم ناصرالدین‌شاه بود. از آن‌جا که چند تن از فرزندان ناصرالدین‌شاه در کودکی فوت کرده بودند، از این جهت مسعود میرزا را در زمان خودش می‌توان پسر بزرگ ناصرالدین‌شاه به‌شمار آورد.۱

او در سال ۱۲۶۶ ه‍.ق. متولد شد. مادر او عفت‌السلطنه، دختر رضاقلی‌بیک، غلام و پیش‌خدمت بهمن میرزا (پسر چهارم عباس میرزا نایب‌السلطنه) و از جمله‌ی زنان صیغه‌یی ناصرالدین‌شاه بود که در زمان ولیعهدی خود او را به ازدواج خویش درآورد.۲ با این‌که ظل‌السلطان پسر ارشد شاه بود و قانوناً می‌بایست به ولایتعهدی انتخاب گردد، امّا پسر دوم شاه، مظفرالدین‌ میرزا، که سه سال از ظل‌السلطان نیز کوچک‌تر بود، به سمت ولایتعهدی برگزیده شد و تنها علت این امر نیز آن بود که مادر مظفرالدین میرزا شاهزاده و از خانواده‌ی سلطنتی بود، ولی مادر ظل‌السلطان زنی از خانواده‌ی فرودست بود که از زنان عقدی شاه نیز نبود.۳

این امر باعث شد که ظل‌السلطان در تمام دوران حکمرانی خویش و حتا پس از بروز انقلاب مشروطه، تمام تلاش خویش را مصروف به این امر نماید که به مقام ولایتعهدی و سپس به مقام پادشاهی دست یابد.

مسعود میرزا در سال ۱۲۷۷ ه‍.ق. ملقّب به یمین‌الدوله شد و در سال ۱۲۸۵ ه‍.ق. ملقّب به ظل‌السلطان گردید.۴ در سال ۱۲۸۲ هـ.ق. همدم‌السلطنه، دختر میرزا تقی‌خان امیرکبیر را به عقد او درآوردند. ظل‌السلطان در کتاب خاطرات خویش، امیرکبیر و اقداماتش را بسیار می‌ستاید.۵

او در سال‌های ۱۲۷۸ تا ۱۲۹۱ ه‍.ق. به حکومت مازندران و استرآباد و نیز سه‌بار به حکومت فارس و یک‌بار به حکومت اصفهان منصوب شد، سرانجام از سال ۱۲۹۱ ه‍.ق. حکومت سی و چهارساله‌اش را بر اصفهان آغاز نمود.۶ از این تاریخ تا اوایل مشروطیت، به مدت ۳۴ سال حاکم مطلق و مسلط بر اصفهان بود و از سال ۱۲۹۵ تا ۱۳۵۰ ه‍.ق. به‌تدریج حاکمیت‌های چهارده ایالت دیگر نیز به آن اضافه گردید.

در این دوران اوج قدرت، اکثر کسانی که با او برخورد داشته و در نوشته‌های خویش از او نام برده‌اند، او را شخصیتی سخت‌کش، بی‌رحم و حیله‌گر معرفی کرده‌اند.۷ ادوارد براون در مورد شخصیت ظل‌السلطان می‌نویسد: «آدمی بی‌هدف، خواهان تخت سلطنت مطلقه، یا یک ستمگر بی‌عاطفه و یک مستبد شرقی، حیوانی آدمی‌صورت که ظالم بالفطره است و گاهی ظاهری آراسته به فهم دارد.»۸

یکی از اهداف مهم که ظل‌السلطان از ابتدای جوانی در پی دست‌یافتن به آن بود، رسیدن به مقام ولایتعهدی و در نهایت رسیدن به مقام پادشاهی بود. بنابراین تلاش او در این دوره، کنارزدن مظفرالدین میرزا بود تا خود به مقام ولایتعهدی برسد.۹ از آن‌جا که او از لحاظ مالی دارای توان بالایی بود و مردم در مورد او می‌گفتند که: «یه‌خورده از شاه کوچک‌تر است»۱۰، او سعی نمود تا از توان خویش برای رسیدن به سلطنت استفاده نماید. به همین دلیل ارتش قدرتمندی ایجاد نمود که می‌توانست هرآن در اجرای منویاتش او را کمک کند و اگر می‌خواست، چنان‌که خود گفته بود: «اگر بر برادر خود یعنی ولیعهد قانونی مملکت بشورد و مدعی سلطنت او شود، از او پشتیبانی نماید.»۱۱ این ارتش در سال ۱۸۸۶م. شامل بیست و چهار فوج ۱۵۸۰۰ نفر و ۶۰۰۰ تفنگ و ده توپخانه و هشت‌دسته سوار نامنظم که جمعاً ۲۱۰۰۰ نفر و ۷۰۰۰ اسب می‌شود، می‌شد.۱۲

در این زمان، ظل‌السلطان با قدرتی که برای خویش فراهم ساخته بود، در مناطق تحت کنترل خویش به‌صورت کاملاً مستقل عمل می‌نمود و کم‌تر به فرمان‌ها و دستورهای شاه اعتنا می‌نمود۱۳ و نیز ضدّیت او با مظفرالدین میرزا و رقابت برای رسیدن به هدف اصلی خویش در این زمان که همان مقام ولایتعهدی بود، زبانزد خاص و عام بود، تا جایی که شایع شده بود او دستور داده است تا استادهای اصفهانی شمشیری برای او بسازند و روی تیغه‌ی آن «مظفرکَُش» حک کنند.۱۴

از حدود سال‌های ۱۳۰۰ ه‍.ق. به بعد، او خود را داوطلب این سمت قرار داد، حتا دست به اعمال اقداماتی برای تحقق هدف خویش زد. از جمله حاضر شد یک میلیون تومان به شاه تقدیم کند تا این‌که شاه مظفرالدین میرزا را از ولایتعهدی معزول و وی را بجای او به ولایتعهدی تعیین نماید. از آن‌جا که ظل‌السلطان با انگلیسی‌ها کاملاً مربوط بود و در خدمت سیاست‌های آن‌ها بود و با رقیب آن‌ها، روس‌ها، مخالف بود، انگلیسی‌ها در حمایت از ولایتعهدی او در روزنامه‌ی تایمز شرحی دایر بر تعریف از وی و تکذیب از مظفرالدین میرزای ولیعهد چپ نمودند۱۵ و نیز در این زمان شدت عمل ظل‌السلطان و نیز طمع‌کاری‌های او علیه رعایا و ایلات ساکن در نواحی زیر فرمانش که در منابع به کرّات از آن یاد شده، از جمله بیرون‌آوردن زمین‌های مرغوب از دست رعایا، دریافت مالیات‌های زیاد و نیز سرکوب ایلات بختیاری و کشتن ایلخانی ایل بختیاری به مکر باعث شده بود که اذهان علیه او باشد.۱۶ بدین ترتیب در این زمان ظل‌السلطان مظهر قدرتی شده بود که موجب نگرانی شاه شده بود، به‌خصوص با روی‌کارآمدن مستوفی‌الممالک و ازدواج دختر او با پسر ظل‌السلطان، این قدرت افزایش بیش‌تری یافت.۱۷

با مرگ مستوفی‌الممالک و روی‌کارآمدن امین‌السلطان، اوضاع دگرگون گردید. از آن‌جا که امین‌السلطان فردی جاه‌طلب بود، درصدد برآمد تا رجال و شاهزادگان قاجاری را که هریک به سمت یکی از پسرهای شاه تمایل داشتند تا به حکومت‌های ولایات تحت اداره‌ی آن‌ها مأمور شوند، وابسته به خود نماید. بنابراین هدف امین‌السلطان آن شد که به کاهش قدرت دو پسر شاه یعنی ظل‌السلطان و کامران میرزا بپردازد. چنان‌چه او در این اقدام موفق می‌شد، می‌توانست خود را به‌عنوان یک قدرت مطرح که سایر رجال درباری باید از او حساب ببرند، جا بیندازد و همگی را وادار نماید تا سر به اطاعت او دربیاورند.

امین‌السلطان برای رسیدن به این آمال خویش، ظل‌السلطان را به‌دلیل دارابودن قدرت زیاد انتخاب کرد، زیرا اگر او را از اریکه‌ی قدرت به زیر می‌کشید، خودبه‌خود کامران میرزا نیز حساب کار خویش را می‌کرد، در واقع او با یک تیر دو نشان می‌زد. بنابراین دست به کار شد. او برای رسیدن به این هدف، شروع به ایجاد ظن و تردید در ذهنیت ناصرالدین‌شاه از قدرت ظل‌السلطان نمود، ظن و تردیدی که از قبل زمینه‌های آن با اقدامات ظل‌السلطان فراهم شده بود، چنان‌که به بخش‌هایی از آن اشاره شد. این تردید‌ها توسط روس‌ها دامن زده شد و آن در مورد قدرت ارتش ظل‌السلطان بود که ذهنیت شاه را به‌شدّت به خود مشغول نموده بود.۱۸ به همین دلیل، شاه ژنرال واگنرخان، صاحب‌منصب اتریشی که در خدمت قشون ایران بود را ظاهراً برای ملاحظه‌ی قشون ظل‌السلطان و باطناً برای تحقیق از میزان قدرت ارتش خصوصی او به اصفهان فرستاد. او پس از بازدید از افواج خصوصی ظل‌السلطان، به ناصرالدین‌شاه گفته بود: «هریک از فوج‌های پسر شما با یک فوج سرباز آلمانی برابر است.»۱۹ این گزارش، ناصرالدین‌شاه را از قدرت پسرش بسیار نگران کرد. به این ترتیب در سال ۱۳۰۵ ه‍.ق. ظل‌السلطان از مقام تمام حکومت‌های خود غیر از اصفهان محروم گردید و فقط عده‌ی محدودی از لشکریانی که به آن اتکای فراوان داشت، در اختیار او ماند. از آن پس، اگرچه توانست در سال ۱۳۰۷ و ۱۳۰۹ ه‍.ق. حکومت نواحی محدودی از ولایات سابق را مجدداً به‌دست آورد، امّا هرگز قدرت گذشته‌ی خویش را به‌دست نیاورد. حتا در سال ۱۳۱۰ ه‍.ق. ظل‌السلطان به خیال افتاد که به‌جای کامران میرزا وزیر جنگ شود، تشبثاتی هم نمود، امّا اقدامات او در این مورد نتیجه نبخشید و روس‌ها جداً با وزیر جنگ‌ شدن او مخالفت نمودند.۲۰ در سال ۱۳۱۳ ه‍.ق. که ناصرالدین‌شاه به‌وسیله‌ی میرزا رضا کرمانی ترور شد، همه‌ی رجال و درباریان منتظر حرکت ظل‌السلطان برای به‌دست‌گرفتن سلطنت بودند، ولی برخلاف انتظار عمومی، ظل‌السلطان به مظفرالدین شاه طی تلگرافی اعلام کرد: «تا حال نوکر پدر تاجدارم بودم و به صداقت نوکری و جانفشانی می‌کردم، حال به همان‌طور خود را نوکر شما می‌دانم و در مراتب جانفشانی حاضرم.»۲۱ از جانب مظفرالدین‌شاه نیز ظل‌السلطان در حکومت یزد و اصفهان ابقا شد.

علت این‌که ظل‌السلطان نتوانست در این زمان آرزوی دیرینه‌ی خود را برای پادشاهی تحقق بخشد، به این دلایل می‌باشد که: اولاً، قدرت و توانایی سابق به‌کلی از او سلب شده بود، ثانیاً با وجود دوستی و روابط نزدیک او با انگلیسی‌ها، انگلیسی‌ها میل داشتند که در این موقع ایران در آرامش کامل باشد و به‌دست روس‌ها بهانه‌ی اغتشاش و عدم امنیت داده نشود، ثالثاً، امین‌السلطان هم با توجه به عداوتی که با ظل‌السلطان داشت، کاملاً بر امور مسلط بود و موجبات سلطنت مظفرالدین‌شاه را از هر حیث فراهم آورد. بدین ترتیب ظل‌السلطان تا زمان مرگ مظفرالدین‌شاه و روی‌کارآمدن محمدعلی‌شاه، حاکم اصفهان باقی ماند. او در تمام این دوران، یعنی از ابتدای حاکمیت خویش بر اصفهان، توانست با اقتداری که داشت، امور این شهر و مناطق تحت نفوذ خویش را منظم سازد. ولی از سوی دیگر بخش بزرگی از بناهای قدیمی اصفهان را از قبیل شمس‌آباد، فتح‌آباد، نمکدان باغ کومه، باغ کاوفس و… را دستور داد تخریب کنند. منظور او از این تخریب آن بود که هیچ‌گاه نظر ناصرالدین‌شاه به اصفهان جلب نشود.۲۲

انقلاب مشروطیت

هم‌زمان با انقلاب مشروطه در صفر سال ۱۳۲۵ ه‍.ق.، مردم اصفهان در اعتراض به حکومت ظل‌السلطان و ظلم‌ها و سخت‌کشی‌های او در اصفهان، دست به قیام زدند و تقاضای برکناری او را کردند. چون از تهران تقاضای آنان پذیرفته نمی‌شد، بازارها بسته و پافشاری بسیار نمودند. مجلس هم، ‌چون برافتادن این‌گونه فرمانروایان ریشه‌دار را به سود مشروطه می‌دیدند، در این موقعیت با معترضین همراهی نمودند، در نتیجه ظل‌السلطان پس از ۳۴ سال حکومت بر اصفهان از حکومت آن معزول گردید.۲۳

چنان‌که قبلاً نیز اشاره شد، ظل‌السلطان، عموی محمدعلی‌شاه همیشه خود را وارث و مستحق تخت و تاج سلطنت ایران می‌دانست، همین که نهضت مشروطه آغاز شد و به نفع ملیون خاتمه یافت و کشمکش میان محمدعلی‌شاه و مشروطه‌خواهان درگرفت، به خیال افتاد از اوضاع آشفته استفاده کند، شاید به آرزوی دیرینه‌ی خود که همان رسیدن به تخت و تاج سلطنت بود، نائل گردد. برای این منظور، راهی جز این نبود که محمدعلی‌شاه به‌دست مشروطه‌خواهان از میان برداشته شود و او به یاری آنان پادشاه بشود. بنابراین پس از عزل از حکومت اصفهان و آمدن به تهران، خود را طرفدار مشروطه نشان داد و با سران مشروطه بنای آمد و شد را گذارد. مشروطه‌خواهان که با حریف زورمندی چون محمدعلی‌شاه دست به گریبان بودند، مشروطه‌خواهی ظل‌السلطان را به نفع خود تصور کردند و با این‌که او را ظالم و ستمگر می‌دانستند و محال بود به سلطنت او راضی شوند، امّا تصور می‌کردند که کمک ظل‌السلطان به مشروطه، منجر به تضعیف محمدعلی‌شاه خواهد شد.۲۴

ظل‌السلطان نیز برای این‌که خود را طرفدار مشروطه‌خواهان نشان دهد، دو بار اعانات قابل توجهی برای تأسیس بانک ملی و کمک به خزانه که توسط مجلس اول جمع‌آوری شد، پرداخت.۲۵ در گیر و دار درگیری مشروطه‌خواهان و محمدعلی‌شاه، بویژه در حادثه‌ی توپخانه، مقداری تفنگ و فشنگ در اختیار سربازان ملی گذاشت،۲۶ البته مخبرالسلطنه در این مورد می‌نویسد: «آتش روشن بود و ظل‌السلطان کمک سوخت می‌کرد و دامن‌گیر مجلس می‌شد.»۲۷ این نزدیکی ظل‌السلطان به مشروطه‌خواهان، سوءظن زیادی در محمدعلی‌شاه تولید کرد و او یقین پیدا کرده بود که میان مشروطه‌خواهان و ظل‌السلطان پیمان و قراردادی منعقد شده است تا او را خلع و ظل‌السلطان را به‌جای او بنشانند. این عامل باعث شد تا محمدعلی‌شاه بیش از پیش برای ازمیان‌برداشتن مشروطه عزم خویش را جزم نماید و از سوی دیگر تصمیم گرفت تا ظل‌السلطان را از تهران دور کند. به همین منظور، او را فرمانفرمای کل فارس و بنادر نمود و سفارت روس و انگلیس هم که جداً از محمدعلی‌شاه دفاع می‌کردند، چون وجود او را در تهران نامناسب دیدند، به او فشار آوردند که فرمان شاه را اطاعت کند و به فارس برود.

عامل گرایش حمایت انگلیس و روسیه از محمدعلی‌شاه در این زمان، به‌دلیل انعقاد قرارداد ۱۹۰۷م. بود، زیرا در این زمان منافع هر دو دولت ایجاب می‌کرد تا محمدعلی‌شاه بر مسند قدرت باقی بماند، چنان‌که در نامه‌یی که سفیر روس به جلال‌الدوله، پسر ظل‌السلطان، نوشت، این مضمون کاملاً مشهود می‌باشد: «شما در کار سلطنت شاه (محمدعلی‌شاه) اخلال می‌کنید، این مطلب با معاهدات و قرارادادهای شما مخالف است، صریح می‌نویسم که دولت روس و انگلیس برای تغییر سلطنت موجود موروثی ایران حاضر نیستند و این اقدامات شما برای شما و خانواده‌ی ظل‌السلطان عاقبت وخیم دارد.»۲۸

ظل‌السلطان چند ماهی که در فارس حکومت نمود، توانست آرامش را در آن ایالت برقرار نماید.۲۹ در حادثه‌ی سوءقصد به جان محمدعلی‌شاه و بمب‌اندازی به جانب کالسکه‌ی او، چون این حادثه نزدیک خانه‌ی ظل‌السلطان رخ داده بود، از جمله کسانی که مورد سوءظن واقع گردید، او بود. در آستانه‌ی به توپ بسته‌شدن مجلس، از جمله بهانه‌هایی که برای توجیه عمل شاه مورد دستاویز واقع شد، اوراقی بود که ظاهراً از سوی دربار بین مردم پخش شده بود و مضمون این اوراق این‌گونه بود که مجلس تصمیم دارد برخلاف قانون اساسی محمدعلی‌شاه را خلع و ظل‌السلطان را به‌جای او به پادشاهی بنشاند.۳۰ به‌دلیل کینه‌ی سخت محمدعلی‌شاه از ظل‌السلطان، زمانی که محمدعلی‌شاه به باغ‌ شاه رفته بود، فرمان دستگیری جلال‌الدوله، پسر ظل‌السلطان را صادر کرد. در همین زمان، ظل‌السلطان نیز به مشروطه‌خواهان وعده‌هایی برای فرستادن نیرو  به تهران جهت حمایت از مشروطه‌خواهان علیه محمدعلی‌شاه می‌داد.۳۱ این وعده هرگز محقق نشد و هنگامی که مجلس به توپ بسته شد، از جمله اولین مکان‌هایی که توسط مهاجمین غارت شد، خانه‌ی ظل‌السلطان بود. در این هنگامه‌ی سخت، ظل‌السلطان بیش از این نکرد دست به دامن دولت‌های همسایه زده، برای جان و دارایی خود زینهار خواست.»۳۲

ظل‌السلطان در حمایت دولت انگلیس و به دستور محمدعلی‌شاه، به خارج از ایران تبعید شد. هنگامی‌که در اروپا ساکن بود، وقایع ایران را دنبال می‌کرد. حاج مخبرالسلطنه از دیدار خودش با ظل‌السلطان در این مورد می‌نویسد: «هر روز که خبر پیشرفت ستارخان می‌رسد، مشروطه‌طلب است، هر روز که عین‌الدوله پیشرفتی می‌کند، به سلام می‌نشیند.»۳۳ ظل‌السلطان پس از آگاهی از سقوط محمدعلی‌شاه، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت، به امید این‌که از موقعیت پیش‌آمده به نفع هدف دیرینه‌ی خویش استفاده نماید، امّا از تصمیم خویش دولت‌های انگلستان و روسیه را مطلع نساخت تا بازگشت او را تضمین نمایند. بنابراین هنگامی که وارد انزلی شد، از جانب حکومت رشت بازداشت شد و به او اخطار شد که آزادی به او داده نمی‌شود، مگر این‌که جریمه‌یی برابر با سیصدهزار تومان بپردازد و یکصدهزار تومان را پرداخت و سپس با دخالت دولت انگلستان آزاد شد و دوباره به اروپا بازگشت.۳۴

ستارخان، سردار ملی مردم دلیر و پیشتاز آذربایجان، در پیروزی انقلاب مشروطیت، بیش‌ترین سهم را داشتند. دلاوری‌ها و از خودگذشتگی‌های ستارخان (سردار ملی) و باقرخان (سالار ملی) چنان بود که تاریخ مشروطیت را بدون ذکر نام این دو نمی‌توان نوشت؛ دو مردِ بزرگی که از میان پایین‌ترین طبقات اجتماعی ایران برخاستند و در برابر قوای استبداد از جانفشانی و ایثار دریغ نکردند و حقوق ملت را از حاکمیت وقت استیفا کردند. از «رهبران مشروطه» سخن بسیار گفته‌اند، امّا دو سردار شیردل مشروطیت، ستارخان و باقرخان، اهمیتی فراتر دارند که از توده‌ی مردمِ فردوست برخاستند و در دل توده‌ی ملت جای گرفتند. ستارخان دلّال اسب و مال‌فروش و باقرخان بنّایی ساده بود؛ امّا توانستند بر نیروی استبداد داخلی و استعمار خارجی پیروز شوند. در تواریخ مشروطیت آمده است که وقتی قوای نظامی روسیه، تبریز را در حلقه‌ی محاصره گرفته و راه ورود خوار و بار را بر شهر بسته بودند، قونسول روسیه نزد ستارخان آمد و از او خواست که برای نجات جان خود پرچم روسیه را بر سر در خانه‌اش نصب کند. ستارخان گفت: من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران درآیند، چه‌طور خودم زیر بیرق بیگانگان بروم؟! امّا چه می‌توان کرد که ما هیچ‌گاه قدرِ رهبران واقعی خود را ندانسته‌ایم. وقتی که ستارخان، سردار بزرگ و پیروزمند ملی، فاتحانه به تهران آمد، یک‌باره شهر تهران چنان جوشید و خروشید و چنان استقبال گرم و پُرشوری از سردار بزرگ آزادی کرد که تا آن زمان، چنان استقبال و شور و هیجانی دیده نشده بود. شدت احساسات مردم به‌حدی بود که پیرمردی می‌خواست فرزند خود را پیش پای سردار ملی قربانی کند، ولی هنگامی‌که مجلس شورای ملی می‌خواست به پاس این خدمات و زحمات ایثارگرانه برای ستارخان مستمری برقرار کند، سردار معظم خراسانی (عبدالحسین تیمورتاش که سال‌ها بعد وزیر دربار رضاشاه شد)، در مجلس گفت: مگر امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که سردار اسلام بود، بابت شجاعت‌ها و رشادت‌هایش در میدان جنگ پول گرفت؟ اگر ستارخان برای رضای خدا جنگیده، ملت به او بدهکار نیست!! پس از چندی در همین تهران و در پارک اتابک به پای همین سردار ملی تیر زدند که سرانجام چنان سرداری از زخم آن جان سپرد. در ماه‌های آخر عمر، سردار ملی در کاروان‌سرایی واقع در دروازه قزوین می‌زیسته و از درد پا می‌نالیده و از حیث معاش نیز تا حد افسوس‌آوری دچار مضیقه بوده است. *    *    * این نیز چند سطر از شعر نعمت میرزاده (م. آزرم) برای ستارخان: ستارخان به خواب من آمد / هراسناک و برآشفته / دست چپش حمایل گردن / و تکیه بر عصا / استاده در سه‌راهی پُل رومی / نگاه دوخته سوی جنوب / انبوه سبلتان سپیدش در
باد / افشان خشم پیر. گفتم: «درود به سردار!» / فریاد برکشیدم: «سردار زنده‌باد!».  

ظل‌السلطان در اواخر جنگ بین‌الملل اول به اصفهان مراجعت نمود و در باغ نو عمارت اختصاصی خود منزوی گردید. در اواخر عمر، غرق‌شدن فرزندش بهرام میرزا سردار مسعود در دریای مانش سبب تأثیر منفی شدید در روحیه‌ی ظل‌السلطان گردید. سرانجام در ۲۲ رمضان سال ۱۳۳۶ ه‍.ق. در سن ۷۰ سالگی درگذشت و جنازه‌ی او را به مشهد انتقال داده، در آن‌جا به خاک سپردند.۳۵   

پی‌نوشت‌ها

۱ـ مستوفی‌، عبدالله، شرح زندگانی من، چاپ سوم ۱۳۷۱، ج ۱، صص ۹۷ـ۹۸؛ سپهر، محمدتقی‌خان، ناسخ‌التواریخ، تهران، ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۱۵۱۴. ۲ـ ویلس، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه، تهران، ۱۳۶۳، صص ۵۵ـ۵۶. ۳ـ کرزن، جرج. ن، ایران و قضیه‌ی ایران، ترجمه‌ی وحید مازندرانی، تهران، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۵۴۵؛ بنجامین، ایران و ایرانیان، ترجمه‌ی مهدی کردبچه، تهران، ۱۳۶۹، صص ۱۴۱ـ۱۴۲. ۴ـ مستوفی، همان، ج ۱، ص ۹۸؛ ویلس، همان، ص ۳۵۵. ۵ـ ظل‌السلطان، مسعود میرزا، خاطرات، تهران، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۱۷۷. ۶ ـ اعتمادالسلطنه، محمدحسن‌خان، تاریخ منتظم ناصری، به‌کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۶۷، ج ۳، صص ۱۹۱۶ـ۲۱۴۳. ۷ـ بنجامین، همان، ص ۱۴۰؛ دولت‌آبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۳۷. ۸ ـ براون، ادوارد، انقلاب ایران، ترجمه‌ی همایون مبشر، تهران، ۱۳۳۸، صص ۱۹۷ـ۱۹۸. ۹ـ دیولافوآ، ژان، ایران، کلاه و شوش، ترجمه‌ی محمد فره‌وشی، تهران، بی‌تا، صص ۲۷۰ـ۲۷۱. ۱۰ـ مستوفی، همان، ج ۱، ص ۴۳۳. ۱۱ـ فووریه، سه سال در دربار ایران، ترجمه‌ی عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۶، ص ۲۰۷. ۱۲ـ کرزن، همان، ج ۱، ص ۵۴۶؛ بنجامین، همان، ص ۱۶۱ـ۱۶۲. ۱۳ـ دولت‌آبادی، همان، ج ۱، ص ۱۲۰. ۱۴ـ مستوفی، همان، ج ۱، ص ۳۷۶. ۱۵ـ اعتمادالسلطنه، محمدحسن‌خان، روزنامه‌ی خاطرات، تهران، ۱۳۵۰، ص ۳۸۹؛ دولت‌آبادی، همان، ج ۱، ص ۳۱۷.
۱۶ـ دولت‌آبادی، همان، ج ۱، صص ۴۰ـ۴۱؛ بنجامین، همان، ص ۱۰۸ـ۱۰۹؛ بروگش، هنریش، سفری به دربار سلطان صاحبقران، ترجمه‌ی مهندس کردبچه، تهران، ۱۳۶۷، ج ۲، صص ۳۵۵ـ۳۵۶. ۱۷ـ مستوفی، همان، ج ۱، ص ۳۷۵؛ دولت‌‌آبادی، همان، ج ۱، ص ۴۲. ۱۸ـ مستوفی، همان؛ روزنامه‌ی اعتمادالسلطنه، ص ۵۴۵. ۱۹ـ ملک‌آرا، عباس میرزا، شرح حال، به‌کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۱، ص ۱۷۲؛ معیرالممالک، دوستعلی‌خان، رجال عصر ناصری، تهران، ۱۳۶۱، ص ۲۲۵. ۲۰ـ روزنامه‌ی اعتمادالسلطنه، ص ۸۴۷. ۲۱ـ ملک‌آرا، ص ۲۰۳. ۲۲ـ مجدالاسلام کرمانی، احمد، تاریخ انقلاب مشروطه‌ی ایران، اصفهان‌، بی‌تا، ج ۱، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ دولت‌آبادی، ج ۴، ص ۱۱۲؛ دیولافوآ، صص ۳۰۸ و ۳۴۲. ۲۳ـ کسروی، احمد، انقلاب مشروطه‌ی ایران، صص ۲۲۷ـ۲۲۸؛ هدایت، مخبرالسلطنه، گزارش ایران، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۹۰؛ براون، ص ۱۴۶؛ دولت‌آبادی، ج ۲، صص ۱۱۸ـ۱۱۹. ۲۴ـ ملک‌زاده، مهدی، انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ۱۳۷۱، ج ۴، صص
۸۵۷ ـ ۸۵۸. ۲۵ـ احتشام‌السلطنه، خاطرات، به‌کوشش سیدمحمدمهدی موسوی، تهران، ۱۳۶۶، ص ۶۱۰؛ دولت‌آبادی، همان، ج ۳، ص ۱۵۵. ۲۶ـ ملک‌زاده، همان‌جا. ۲۷ـ خاطرات و خطرات، ص ۱۶۱. ۲۸ـ ملک‌زاده، ج ۳، ص ۶۸۸. ۲۹ـ کسروی، ص ۵۳۶؛ دولت‌آبادی، ج ۲، ص ۲۱۲؛ خاطرات و خطرات، ص ۱۷۹. ۳۰ـ دولت‌آبادی، ج ۲، ص ۲۸۴. ۳۱ـ کسروی، صص ۶۰۰ ـ ۶۰۳.
۳۲ـ کسروی، ص ۶۷۲؛ براون، ص ۳۵۷ـ۳۵۸. ۳۳ـ خاطرات و خطرات، 
ص ۱۸۱. ۳۴ـ فخرایی، ابراهیم، گیلان در جنبش مشروطیت، ۱۳۵۶، ص ۱۴۳. ۳۵ـ معیرالممالک، ص ۲۲۵؛ بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۷۱، ج ۴، ص ۹۹.