نقش سید ضیاء در کودتای ۱۲۹۹!

به قلم: دکتر محمدرضا جلالی نائینی

□ سیّدضیاءالدین طباطبایی عامل سیاسی کودتای ۱۲۹۹ هجری‌خورشیدی و نخست‌وزیر کودتا، در حدود یک‌صد روز در ایران حکومت کرد و بعد از سقوط دولتش به خارج تبعید شد و پس از بیست‌ویک‌ سال به وطن بازگشت و قبل از ورودش به ایران، شهروندان یزدی‌اش او را از حوزه‌ی شهر یزد به‌وکالت چهاردهمین دوره‌ی قانون‌گزاری انتخاب کرده بودند، و چون مجلس چهاردهم تشکیل شد، دکتر محمّد مصدق ـ قهرمان بزرگی ملّی ایران و مرد سال ـ به اعتبارنامه‌ی سیّد اعتراض کرد و شرح مبسوطی بیان فرمود. سیّد هم برای دفاع خود شجاعانه مسؤولیت کودتای ۱۲۹۹ را به‌عهده گرفت و توانست نظر اکثریت نمایندگان را جلب کند و پس از کفایت مذاکرات، با رأی مخفی اعتبارنامه‌اش تصویب شد و در واقع مجلس چهاردهم، عمل کودتا را در شرایط آن زمان به‌رسمیّت‌ شناخت و موجب شد که سیّد بار دیگر بتواند در سیاست مملکت در مجلس و خارج از مجلس فعالیت کند و عملاً پشت پرده، رهبری اکثریت نمایندگان مجلس را به‌عهده بگیرد.

در همین سال (۱۳۲۲)، چند تن از نویسندگان جوان پُرشور که من هم یکی از ایشان بودم، بر آن شدند که با سیّدضیاءالدین ملاقات کنند و نظراتش را بسنجند و ارزیابی کنند و بفهمند که سیّد بر همان عقاید انقلابی است یا این‌که گذشت زمان بیست‌ویک ساله، او را ملایم کرده… یا نه…

برای دیدار با سیّدضیاءالدین، به‌وسیله‌ی رضا صرّاف‌یزدی (= رضا صرّاف‌زاده) که از یاران و دوستان نزدیک سیّد بود، وقت ملاقات گرفته شد. ساعت ده صبحی رفتیم به خیابان ثریّا (= سمیه‌ی فعلی) واقع‌شده در تقاطع خیابان فردوسی. برادرزاده‌ی سیّد به‌نام محمودآقا که جوانی مؤدب و خوش‌برخورد و زیرک بود، ما را به اتاق پذیرایی هدایت کرد. هنوز چهار، پنج دقیقه از ورود جوانان نگذشته بود که سیّد وارد سالن شد و خوش‌آمد گفت و با گرمی به صحبت پرداخت. نخست پرسید: چه می‌کنید؟ گفتیم: در برخی روزنامه‌ها مقاله می‌نویسیم. سیّد گفت: من هم در جوانی ابتدا در شیراز و بعد در تهران به روزنامه‌نگاری می‌پرداختم و بر گفته‌ی خود افزود که: روشن‌کردن افکار جامعه بزرگ‌ترین خدمت است. یکی از جوانان گفت: در شرایط کنونی که در کشور قوای نظامی بیگانه حضور دارند و جان و مال و آزادی ملّت ما را به مخاطره افکنده‌اند، چه می‌توان کرد؟!

سیّد گفت: ما به نیروی ایمان و خواست خدا، همه‌ی اجانب را از خاک مقدس ایران بیرون خواهیم راند و امروز، روز یأس نیست و رسالت شما این است که در روزنامه‌ها صدای مظلومیت ملّت ایران را به گوش ملّت‌های جهان برسانید تا میهمانان ناخوانده نتوانند ما را بی‌سر و صدا خفه‌کنند و مقاصد سوء خود را به‌کار برند.

در این هنگام یکی از جوانان از سیّد پرسید: شما آماده‌اید باز هم نخست‌وزیر شوید؟ سیّد پاسخ داد: امروز باید هرکس را که اکثریت مجلس به او اعتماد کند، پشتیبانی کرد و یک‌صدا وحدت‌ نظر خود را برای حفظ منافع ملّت ایران حفظ کنیم. مایی و منی نباید فعلاً مورد بحث و علاقه باشد. در این میان یکی از جوانان از سیّد پرسید: مقاله‌ی مرا در روزنامه قرائت فرمودید؟ سیّد پاسخ داد: بلی خواندم. نویسنده پرسید: چه‌طور بود؟ سیّد پاسخ داد: بی‌انصافی شده بود. شما نسبت خیانت به وثوق‌الدوله داده بودید. نویسنده گفت: عاقد قرارداد ۱۹۱۹ میلادی خائن نیست؟ سیّد گفت: اگر انعقاد این قرارداد خیانت باشد، من این خیانت را روی دست وثوق‌الدوله گذاشته‌ام و از این رو من خائنم! نویسنده گفت: چرا خیانت نیست؟ سیّد گفت: من در آن زمان روزنامه‌ی رعد را انتشار می‌دادم و خبری به‌دستم رسید که دولت انگلیس با خزعل وارد مذاکره شده تا در خوزستان یک امارت‌نشین عربی تشکیل بدهند. به وثوق‌الدوله تلفن کردم که عرضی دارم. گفت: اگر خصوصی است با تلفن بگو و اگر مربوط به امور مملکتی است فردا بیا عمارت بادگیر نخست‌وزیری با هم صحبت کنیم. در آن وقت در تمام ایران پست و تلفن و تلگراف زیر نظر انگلیس‌ها بود.

فردا رفتم به نخست‌وزیری (شمس‌العماره‌؛ عمارت بادگیر) و پس از سلام و تعارفات معمولی گفتم: چه نشسته‌ای که انگلیس‌ها وارد مذاکره‌ شده‌اند با خزعل که در خوزستان یک امارت‌نشین عربی تشکیل بدهند. وثوق‌الدوله سخت ناراحت شد. من به او گفتم: ناراحتی ندارد. گفت: جدایی خوزستان ناراحتی ندارد؟!

گفتم: من فعلاً خبری به‌دستم رسید و به شما دادم. این خبر اگر دروغ بود که ناراحتی ندارد و اگر راست بود، نشستن و غصه‌خوردن و دست روی دست گذاشتن دردی دوا نمی‌کند. شما با وسایلی که در اختیار دارید، اول تحقیق کنید که خبر صحیح است یا نه؟ اگر خبر درست بود، من راهش را جلوی پای شما می‌گذارم که این کار صورت نپذیرد و آسیبی به مملکت وارد نشود. وثوق‌الدوله این پیشنهاد مرا پذیرفت. بعد از پنج تا شش هفته‌ای به من تلفن کرد و گفت: آقا سیّد آن خبری که داده بودی متن قضیه است، بیا بنشینیم و با هم تبادل‌نظر و تدبیری اتخاذ کنیم تا این خطر از سر ایران رفع شود.

من نزد وثوق‌الدوله رفتم. او گفت: شما ما را از خواب غفلت بیدار کردید، حالا به‌نظر شما چه باید کرد؟ گفتم: پیش از هر اقدامی شما تحقیق کنید که انگلیس‌ها از خزعل چه می‌خواهند؟ هرچه از خزعل می‌خواهند، شما به آن‌ها بدهید. وثوق‌الدوله گفت: چه فرقی می‌کند؟ گفتم: اگر دولت انگلیس با خزعل قرارداد منعقد کند، خوزستان خارج از محدوده‌ی ایران واقع می‌شود و اگر شما با خزعل قرارداد ببندید، خوزستان در داخل محدوده‌ی ایران قرار می‌گیرد. اکنون که مجلسی نیست، شما قرارداد با دولت انگلیس منعقد کنید و موادی که به نفع ایران است به مورد اجرا بگذارید و موادی که به زیان ایران است، مماطله و مسامحه کنید. زمان به نفع ایران می‌چرخد. من هنگام انقلاب روسیه در روسیه بودم. روس‌ها به‌زودی روی پای خود ایستادند. به محض این‌که مردم، روی پای خود ایستادند، انتخابات مجلس را آزادانه برگزار کنید و بگذارید مردم نمایندگان خود را انتخاب کنند و چون مجلس تشکیل شده، وکلای مردم قرارداد را مردود اعلام خواهند کرد و دو نامه‌ای هم که میان ایران و انگلیس مبادله شده، اثرش کان لم یکن خواهد شد و دیگر خطر تجزیه‌ی خوزستان از بین رفته و زیانی به ما نخواهد رسید. وثوق‌الـدولـه در فکر فرورفت و پس از دقایقی چند گفت: با پیشنهاد شما برای بقای تمامیت ارضی ایران موافقم و راه صحیح و عملی خوبی است.

آن‌گاه بر آن شد که با دولت انگلیس برای انعقاد قرارداد وارد مذاکره شود. در حدود شش ماه، میان دولتین ایران و انگلیس درباره‌ی قرارداد ۱۹۱۹ مذاکراتی صورت گرفت و سرانجام پیش‌نویس قرارداد تهیه گردید.

وثوق‌الدوله یک روز به من تلفن کرد و گفت: آقا سیّد! قراردادی که روی دست ما گذشتی، پیش‌نویس‌اش حاضر شده، بیا بخوان، نظری داری بده.

من رفتم نخست‌وزیری و با او به‌دقت مواد را خواندیم و سه چهار ایراد گرفتم. گفتم: شما طرح متقابل برای اصلاح این مواد بدهید. گفت: انگلیس‌ها حاضر نیستند حتا یک واو آن تغییر یابد.

من گفتم: اگر چنین است، بروید امضا کنید.

او گفت: من امضا می‌کنم، ولی شما هم در روزنامه‌ی رعد از این قرارداد، دفاع کنید.

گفتم: من با زبان خودم و روش خودم دفاع خواهم کرد.

چیزی نگذشت که متن قرارداد امضا شد و دولت ایران رسماً انعقاد آن را اعلام داشت و در روزنامه‌ها چاپ شد. من هم در روزنامه‌ی رعد از قرارداد همان‌گونه که قول داده بودم، مقاله‌ای بر این تقریب نوشتم که ایران در شرایط فعلی، مانند بیماری است که نیاز به یک عمل جراحی دارد و این قرارداد به امید بهبودی ناگزیر تنظیم و مبادله شده است.

وثوق‌الدوله از نحوه‌ی دفاع من ناراحت شده بود و تلفن کرد که این مقاله مخالفت با قرارداد بود یا موافقت؟ پاسخ دادم من به زبان و شیوه‌ی خودم همان‌طور که گفته بودم، عمل کردم و با قهر روزنامه را هم سه چهار روز منتشر نکردم و آن‌گاه وثوق‌الدوله تلفن کرد و خواهش کرد که روزنامه را منتشر کنم و همین کار را کردم.

سیّد در این هنگام گفت: اگر قرارداد ۱۹۱۹ منعقد نشده بود، انگلیس‌ها با شیخ خزعل قرارداد بسته بودند و امروز که شما این‌جا نشسته‌اید، ما صاحب خوزستان نبودیم. او حیثیت خود را برای حفظ تمامیت ارضی ایران از دست داد و ما به پاداش چنین خدمت بزرگی او را خائن می‌خوانیم. یاللعجب! چشم باز و گوش باز و این عمی…؟

من گفتم: آقا آن‌چه فرمودید، یکی از اسرار تاریخ ایران است و مردمی که به باطن قضیه وقوف نداشتند، حق داشته‌اند که قرارداد را به زیان استقلال و تمامیت ارضی ایران بدانند.

در کتابی آبی نیز آمده که انگلیس‌ها می‌خواستند خوزستان را از ایران جدا کنند و سیّدضیاءالدین این خبر را به وثوق‌الدوله رسانید و وثوق‌الدوله مانع نقشه‌ی انگلیس‌ها شد. نوشته‌ی مرحوم دکتر قاسم در یادداشت‌های مرحوم دکتر قاسم غنی و هم‌چنین در کتاب آقای سیروس غنی از صدق سخنان سیّدضیاءالدین طباطبایی حکایت دارد. نگاه کنید به مآخذ مذکور.