نقد و بررسی هیولا ساخته مهران مدیری

علی رفیعی وردنجانی

«هیولا» اثر متفاوت مدیری نیست، بلکه همان ساختار «جایزه بزرگ» و «شب های برره» را دارد که شمایل امروزی به خود گرفته و امروزی بودنش نه تنها به جذابیت آن اضافه نمی کند،  بلکه فرم مدیری را دچار تشویش اجتماعی کرده است.

*فرهاد اصلانی هیولا نیست!

مهمترین منظره یک رسانه، شاخص های هنری آن است و این هنر است که به رسانه معنای زندگی می دهد؛ به همین دلیل فی المجلس سینما و اخیراً شبکه خانه ای هنر محسوب نمی شوند، اما می توانند با رعایت فرم درام که عاری از هرگونه برداشت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بعضاً فرهنگی است، به هنر تبدیل شوند . مدیری قبل از آنکه یک هنرمند باشد ، چهره برجسته رسانه کشور است. این شهرت هرچند تضمینی برای دیده شدن اوست، اما هیچ ضمانتی نیست که آثار او حتماً بیانگر هنر و یا درد مردم اند. اساساً مهران مدیری  بعد از «شب های برره» تبدیل به یک پروپاگاندا شد و این جذابیت با جدایی قاسم خانی ها و اخیرا با همکاری دوباره آنها در هیولا شکل پیچیده تری به خود گرفت. همین طور انتخاب فرهاد اصلانی برای بازی در هیولا بیش از این که کاربرد هنری داشته باشد، تضمینی است برای باقی هیولایی که همچنان در پوست خود دست و پا می زند. شبنم مقدمی بعد از سریال «هفت سنگ» ابژه طنز جدیدی از خود نشان نداده است و همچنین گوهر خیر اندیش با قبول بازی در این سریال به «ارتفاع پست» سینمای ایران پشت کرد. مدیری با سیامک انصاری، سعید پیردوست و دیگر یاران همیشگی اش شاید بتواند به هنر تبدیل شود، اما با انتخاب جدید مجبور است روایتی را پیش گیرد که با فرم مدنظرش فاصله بسیار دارد .

*نهایتاً لبخند!

شناخت جامعه برای یک رسانه بسیار مهم است. اگر بپذیریم که مدیری برای مردم برنامه تولید می کند (همانگونه که طی این سال ها به خوبی نشان داده)، جامعه را با خاستگاه شخصیتی خود مورد مقایسه قرار می دهد، نه آن طور که باید باشد. طبق بررسی های روانشناختی، هر شخصی خواسته ای از جامعه دارد و به همان نسبت جامعه نیز از اشخاص، اما خواسته شخص از جامعه به مراتب بزرگ تر و زورگویانه تر از دیگری است. به عنوان مثال در سریال «هیولا»، مدیری کاشفی است که «داف خاف» را چال کرده است! همچون رئیسی رفتار  می کند که مثل پدرخوانده پوزخند می زند. زندگی شخصی خود را درگیر مسائل اجتماعی کرده، بدون آن که دلیلش را مطرح کند. از روابط متعدد می گوید، اما تعدد آنها کوچکترین تعجبی برای مخاطب امروزی ندارد. قیاس مع الفارق دو خانواده کاشف و شرافت، مقایسه بالا دستی و پایین دستی نیست، بلکه شمایلی مجسمه وار از جنبشی است که می گوید : اگر ثروت و آسایش ابدی می خواهی، باج بده و پاچه خواری کن . هیچکدام از این موارد بیانگر یک جامعه ایرانی نیست و نخواهد بود. وظیفه یک رسانه است که درد مردم و ضعف مدیریتی را به زبان ها و ژانرهای مختلف بیان کند، اما ابداً وظیفه هنر و هنرمند نیست که با نقطاط ضعف جامعه اش کاسبی راه بیندازد. هنر برای تسکین روان آدمی  زاده شده است و تنها ابژه ای که باعث تسکین ذهن و روان انسان خواهد شد عشق است. در هیولا نه تنها ابژه ای به نام عشق دیده نمی شود، بلکه عشق را با دستان کاشف مچاله شده به شرافت تقدیم می کند. عشق مچاله شده همان پول خرد هایی است که راننده تاکسی برای بازگرداندن اضافه کرایه به مسافر خود هدیه می کند.

*شوخی کردم آقای مدیری!

مهران مدیری اخیرا! به هیولای رسانه کشور تبدیل شده؛ هیولایی که به جنگ «ممنوعه»، «نهنگ آبی» و شکستن رکورد «شهرزاد» رفته است. حتی صفت هیولا در پرسوناژهای این سریال دیده نمی شود. به ابعاد تاریخی درام دو گونه شناخت شخصیتی تعریف می شود؛ اول آنکه شخصیت به موازات جامعه شهرت دارد و در بیان نقاط ضعف و قدرت آن مولف اغراق می کند. دوم  شخصیت تماماً از طرف جامعه ناشناس است و بیان آن نیاز به رعایت دایره درام و ساختن انزوا و شهرت در روایت است. ذاتاً هیولا از هیچکدام این عناصر برخوردار نیست و تنها گرایش به اغراق است که داستان را بزرگ و هیولا می کند. چنین موضوعی قطعاً شخصیت و هنر نمی سازد، تنها با هدر دادن وقت مخاطب سرگرمی و لبخند های کاذب ایجاد می کند و ای بسا این لبخند ها در آینده حساسیت جامه نسبت به نقاط ضعفش را بیشتر کند. فاصله مهران مدیری با جامعه کم نشده است بلکه با هنر افزایش یافته. میزان دریافت هنری از «شب های برره» به مراتب از «مرد هزارچهره» بیشتر بوده، در «درحاشیه» که نمود هنری، تنزل فراوانی می کند و اخیرا با «هیولا» به صفر رسیده است. امیدوارم مدیری به دوران هنرمندی خود بازگردد .