نقد و بررسی فیلم سینمایی «چشم و گوش بسته»

به قلم: ابراهیم عمران

چرا نشود برای فیلم های به اصطلاح کمدی بی محتوا نقد نوشت و از دریچه سینما به واکاوی آن پرداخت؟
البته مراد از کمدی و طنز در برگیرنده همه اشکال کمدی نیست که در همین سینمای ایران بوده اند کمدی هایی که می شد آنها را هم تحمل و هم نقد کرد و در زیر پوست شان به نوعی، جامعه را بیشتر و بهتر شناخت. مراد از این پیش قلیانی به قول قدما، نقبی است به آخرین ساخته فرزاد موتمن به نام «چشم و گوش بسته»، کارگردانِ به حتم دنبال کننده سینمای حرفه ای دنیا که هم مدرس کاربلد سینماست و هم سینما را خوب می شناسد. گویا ایده این فیلم از روی فیلم «شر نشو، شر نبین» see no evil,hear no evil ساخته آرتور هیلر کارگردان کانادایی است. زوجی نابینا و ناشنوا که به واسطه کشته شدن فردی در مغازه فرد ناشنوا، به اتهام قتل بازداشت شده اند. در این میان گروه به ظاهر تبهکار در پی یافتن جعبه ای ارزشمند هستند که فرد مقتول در مغازه جاساز کرده بود. و طبیعتاً پای پلیس نیز به میان کشیده میشود و در روزی که این دو متهم روانه دادسرا هستند، به واسطه فرد دیگری که در ماشین اعزام است؛ مورد کمین قرار می گیرند و از مهلکه می گریزند و داستان بی محتوای این زوج مثلا خلافکار با بازی امین حیایی در نقش ناشنوای فیلم و بهرام افشاری به عنوان کاراکتر نابینا آغاز می شود.
اینکه جناب موتمن سینما را بخوبی میشناسد، هیچ بحثی نیست و نیاز به گفتن ندارد که این فیلم به حتم به دلایل بهره مالی ساخته شده است؛ ولی می توان از ایشان پرسید حجم گرته برداری از موسیقی و فیلم های مورد علاقه ، چه کارکردی برای سینمای داخلی آن هم در نوع کمیک دارد؟ و اصولاً آیا سینمای کمدی و طنز، باید مابه ازای بیرونی هم داشته باشد؟ و یا می توان در خلا و تصورات ما، نقش بندد و به پرده سینما رسد؟ هماره شاید برای مخاطب عادی سینما، حرکات و اکت ِ هنرپیشه ها در چنین نقش هایی جالب باشد و خنده بر لبانشان بنشاند. ولی بهره بردن از نقصی در اعضای بدن (حال این بار نه مادرزادی) بلکه در بوکس؛ تا چه می تواند مجاز باشد؟ و آیا حرکات و رفتار این فرد کور(چون اصرار داشت کور نامیده شود و نه نابینا) در عالم واقع هم چنین است؟
سکانس افتتاحیه و در معرفی فرد کور، دست بر قضا دراطراف و نزدیک روزنامه «ایران سپید» (روزنامه مخصوص نابینایان)بود که اگر دوستان ِسازنده اطلاع می داشتند، می توانستند پرس و جو کنند که فرد نابینا چه حرکات و رفتاری در زندگی روزمره دارد و صرف ِ به در و دیوار خوردن و افتادن در جوی آب (هر چند به واقع) نمی تواند برای همه صدق کند؛ هر چند در وجه کمیک و دیگر اینکه چرا این نوع فیلم سازی بر اساس دو زوج دست و پا چلفتی بر پایه شوخی های مستتر و پیدایی است که می توان آن را به نوعی گل درشت در فیلم یافت؛ تا بدانجا پیش رود که حتی بازیگر نیز توان بیان آن را نداشته باشد؟ خطوط قرمزی که در کارهای سطحی و بی محتوا رد می شود، شاید برای خنداندن تماشاگر به کار آید، ولی از دید سینما، نمی توان آنرا مفید دانست. از کارگردانِ شبهای روشن که بلد است از بازیگر بازی بگیرد و می داند چه بازیگری را در چه نقشی استفاده کند، دور از ذهن بود که مانی حقیقی را در نقش رییس باند، با آن ظاهر بی مورد و پوریا پورسرخ را در نقش زیر دست انتخاب کند. به هر حال مشکل مالی اگر وجود دارد این دوستان که رایگان کار نمی کنند و اگر نگره مالی آنچنان لحاظ نشود، باید گفت این کارگردان است که سعی در آن دارد گونه های دیگر فیلم سازی را هم تجربه کند که فی نفسه ایرادی نمی توان بر آن داشت. صحبت اما ادامه سطحی سازی نازلی است که دامن سینما را فرا گرفته و گویا پایانی هم بر آن نیست‌ و افسوس زمانی بیشتر می شود که کاربلدان این رشته هم خودخواسته و نا خواسته و چشم و گوش بسته تن بدان می دهند.