نقد و بررسی مستند اعتراض وارد نیست!

به قلم: علی فرهمند

پایگاه خبری نمانامه: گل آقا مهاجر افغان، بیست و چند ساله، ساکن یک کانکس در گوشه‌ای از پایتخت و کار روزانه‌اش جمع کردن توپ از توی زمین ورزش‌گاه؛ امّا حرفه‌اش -حرفۀ یواشکی‌اش؛ تنیس؛ یک تنیس‌باز نسبتاً خوب -بهتر از خیلی‌ها. هروقت، وقت فرابرسد -شب یا روزش فرقی نمی‌کند- توپ و راکت و عیشِ تمرین می‌شود زندگی‌اش. امیدش همین وقت‌های کوتاه و ضربه‌ها که می‌زند به توپ و با هر شوک، انگار خالی می‌کند خودش را از فشارهای روزگار؛ امّا همیشه که وقت نیست، و همیشه که تنها نیست! یکی هست بالأخره که از سرِ حسادت و «فلانی که افغانی است، چطور از من بهتر؟» کاری براش بتراشد و او را از آن‌چه هست؛ حرفه‌اش، دور کند و به‌جای پخش کردن توپ، وادار شود به جمع کردن آن، و «گل آقا» که همیشه جوان نیست! به‌جای بازی توی زمین، زمینِ توی بازی، بازی‌اش می‌دهد. در کنارش، «کشمیر» مربی تنیس است و همین اوضاع و احوال را دارد. هر لحظه ممکن است دیگر بهش شاگرد ندهند، و از کشوری که بهش پناه آورده، خارج شود. و اسماعیل که ظاهراً از این دو هم بازی‌اش بهتر امّا همگی آینده‌شان مه‌آلود، و دوتای دیگر… و شاید ده‌ها نفر دیگر… این‌که استعداد داری، می‌دانی چیزی خواهی شد، می‌درخشی امّا گیرِ جبر جغرافیا اُفتاده‌ای. و زمان دارد جوانی‌ات را با خودش می‌برد. این‌ها البته تفسیر نیست. آن‌چه دیده شد -به ‌عنوان مستند- بیش از این‌ها می‌گفت که وقت برای این پنج تنیس‌باز افغان تنگ است. یک‌جورِ جالبی این تنگی زمان را القا می‌کرد، و همین اعصاب را بهم می‌ریخت: کاری که سازندگان پشت دوربین و بعد توی اتاق تدوین در راستای پررنگ جلوه دادنِ گذر زمان کرده‌اند که بیننده احساس کند جوانی و انرژی «گل آقا» و دیگران دارد از دست می‌رود و در این مملکت انگار نمی‌توانند به آرزوهایشان برسند! بیننده خود را می‌گذارد جای آنان و همذات‌پنداری -که اگر من بودم… و هر روز شاهد بر باد رفتن عمر و استعداد و آرزو! یعنی تصویر سعی در القای همان حسی دارد که در واقعیتِ مستند؛ یعنی اثر ضبط صرف حرف‌های سوژه‌هاش نیست و همان قصه را با زبان خود می‌گوید؛ یعنی برخلاف بسیاری از این «هنر و تجربه»ها که نه هنر است و نه تجربی، اثر فرم دارد:

کارگردان‌های مستند «اعتراض وارد نیست» (فرناز و محمدرضا جورابچیان) در ستینگ (مکان/ زمان) اثر راهبردی را برای درک اجمالی بیننده از مهم‌ترین دغدغۀ سوژه‌ها -گذر عمر- و به دور از برانگیختگی ملودراماتیک پایه‌ریزی کرده‌اند: این‌که در چه زمان (قبل و بعدِ کدام موقعیت‌ها) از سوژه چه چیزهای مهمی باید پرسید که اصل مطلب ادا شود، و کجا باید بیش‌تر باهاش بود و خلاصه روند شکل‌دهی یک شخصیت که به آرزوهاش نرسیده و بعید هم که برسد و البته تدوین «بهمن کیارستمی» که در راستای نگاه کارگردان‌ها، تا می‌شده بُریده و به‌جاش نماهای خالی از شهر شلوغ، خیابان‌ها، پیاده‌روها و در تضاد با آن، باشگاهِ تنیس خالی نشان می‌دهد؛ باشگاهی که می‌توانست در کنار بازیکنان حرفه‌ای ایرانی، مهاجرانِ -حتّی غیرقانونی- دیگر کشورهای همسایه را هم پناه دهد. چرا ندهد؟ کدام چیزمان قانونی است که این‌یکی باشد! مسئله این‌جا «سرنوشت» است. تقابل بین پیری و جوانی. سرخوردگی. نابودی استعداد و سرکوب ذوق. قانون را با این چیزها چه‌کار؟ امّا به نظر می‌رسد مستند از این مسئلۀ اجتماعی فراتر می‌رود و پرسشی را از خلال توضیحات پنج نفر نسبت به زندگی‌شان مطرح می‌کند: اصلاً مگر قانون است که مهاجر افغان یا هر کشور دیگر را به عرصۀ شهرت ورود نمی‌‌دهد؟ مستند «اعتراض وارد نیست» معضل را تا حدی معلول فرهنگ می‌داند؛ نگاه مردم نسبت به مهاجران افغان. مردم می‌گویند «افغانی» و هزار زخمه و کنایه. و حالا مسئول کشور هم جزو همین مردم است و حتّی اگر قانون دستش را باز بگذارد، نوع نگاه بدوی‌اش دست و بالش را بسته. به همین خاطر است که مثلاً تزویر آن مسئول ورزشی نسبت به «گل‌آقا» به وقت دیدن دوربین بیش از حد خودنماست یا آن دیگر که در دفتر کارش دائماً «من، من» می‌کند که مثلاً اگر من نبودم این‌ها همین توپ را هم جمع نمی‌کردند. و دوربین که ساکن در حال ضبط است و بعد واکنش شخصیتِ ما که صداقت نگاهش می‌ارزد به صدتا از آن آقایان… و خلاصه… استفاده از این نماهای خالیِ باشگاه، مکان را آن‌طور که در نظر «گل آقا»هاست نشان می‌دهد؛ مکانی پر از انتظاری ملال‌آور؛ جایی که توش عمرهای شخصیت‌های ما می‌رود به انتظار یک اتفاق به ظاهر ساده امّا ناممکن. «گل آقا» منتظر یک رخداد ساده است؛ نه حتّی در حدود یک معجزه؛ «یه چرخش، یه جهش، یه این‌طرفی، یه اون‌طرفی»… همین، و همین هم نمی‌شود. دوربین می‌کوشد رخوتِ سرشار از انتظار و اُمید را منتقل کند و تدوین آن را در موجزترین شکل پدید آورده. صداها نیز؛ «صدای محیط»، روزمره‌گی را تشدید می‌کند. و نوک اشارۀ انگشت دوربین و دوربین‌داران، مردم؛ ما و فرهنگِ ما -که ناخودآگاه عامل چنین موقعیت‌هاست. از این روی جسارتاً «اعتراض وارد نیست» تُف سر بالاست. به قصد پرداخت یک موضوع غریب می‌کوشد امّا در نهایت خودش را؛ خودمان را هدف می‌گیرد و چه خوب راهبردی است و چه بد سرنوشت این چند نفر که کوتاه روی پرده آمدند و اکنون -همین حالا- معلول نیست چه بر سرشان آمده است!

امّا از جبر جغرافیا گفته شد. «جبر جغرافیا» را برای افغان‌ها به‌کار بردم و ناگاه فرو ریختم در خود که مثلاً اگر این پنج نفر ایرانی بودند، همه چیز گل و بلبل؟ کمی شوخی است. این را یکی از شخصیت‌ها هم در مستند اشاره می‌کند که اگر می‌دانست در ایران -فارغ از «چارتا» خیابان زیبا- چه خبر است، هیچ‌وقت نمی‌آمد، و در این راستا، پایان تلخ‌ زمانی است که اسماعیل قصد خروج از ایران کرده و لب مرز گیر می‌اُفتد و به تبع، بازگشت به وطن که افغانستان است و ایران نیست و اگر ایران بود مگر فرقی داشت؟ بنابراین؛ ما ایرانی‌ها «اعتراض وارد نیست» را خوب درک می‌کنیم و از طرفی چندان هم تکان نمی‌خوریم که هر روز ممکن است یکی از آسیای شرق مثلاً -راه دور چرا؟ یکی از همین ترکیه بیاید و «اعتراض وارد نیست ۲» را دربارۀ ما -اصلاً خودِ من- بسازد؛ امّا برگردیم، مستند قابل قبولی است و نه تنها خوب فکر شده -که سوژۀ بکر آن جان می‌دهد برای «فیلمی از آکی کوریسماکی»- بلکه خوب اجرا شده است. و از دل این اجرای خوب است که می‌شد نقِ اجتماعی زد امّا چه فایده که در این جبر جغرافیایی، اعتراض هم وارد نیست!