نقدی به فیلم Zoe ساخته دریک دورمس

پایگاه خبری نمانامه: این همان داستان جذاب پینوکیو است همان رویای انسان شدن والبته چیزی فراتر از آن! ،  فیلمی که ورای حیطه ی منطق و احساس ، مخاطب را درگیر خود می کند و با  روایت شاعرانه ی خود و فرم جذاب چنان مخاطب را به درون خود می کشد که بعد از پایان نیز مخاطب همچنان در خلسه ی شعر باقی می ماند و حس تلخی و شیرینی  را یکجا تجربه می کند.

باید اعتراف کنم  دریک دورمس کارگردان جوانی که به هیچ وجه منتظر اکران این فیلمش نبودم  بسیار من را شگفت زده کرد و در سالی که اعتقاد داشتم یکی از بدترین سال های سینمایی در طول تاریخ است آبروی سینما را به تنهایی خرید ، زوئی فیلمی است که به عمیق ترین مسائل انسانی که هنوز علم هم عاجز از تعریفش است پا می گذارد یعنی عشق و احساسات ، به راستی  چیزی که روبه روی ما است یعنی آینده ی رباتیک که ژاپنی ها اعتقاد دارند تا سال ۲۰۵۰ رنسانسی را به پا خواهند کرد چگونه است؟ ربات هایی که شبیه به انسان هستند و امروزه نیز به شکل ابتدایی خود رسیده اند و هر روزه نیز پیشرفته تر می شوند  اگر روزی به جایی برسند که بتوانند احساسات را بروز دهند چه چیزی در انتظار انسان خواهد بود؟ انسانی که در تکنولوژی غرق شده و آسیب های این مدرنیسم زدگی  کم شدن ازدواج و بچه دار نشدن است که مشکل بسیاری از جوامع  شده  و باعث شده ملت های  امروزی پیر تر و البته تنها تر از قبل شوند و همین روند است که باعث شده انسان جاه طلب خود را در شمایل یک خالق در بیاورد و موجودی را خلق کند که بتواند با آن هم به سود مالی برسد و هم نیاز انسانی که در آینده ی فوق تکنولوژیک برایش به وجود می آید که از جمله مهمترین آن تنهایی و عشق است را برطرف کند اما مشکل در همین جا نهفته است و شاید خود بحثی فلسفی بطلبد که در این مقاله نمی گنجد و تنها اشاره ای کلی به آن میکنم.

در این مورد یعنی عشق بین انسان و ربات اگر از کسی سوال کنیم خصوصا کسی که اعتقادات مذهبی نیز دارد به احتمال زیاد می گوید این کار گناه است و ربات تنها یک جسم مادی است که روحی در بدن ندارد و نمیتواند عواطف را درک کند و به مانند خالق خود یعنی انسان به درک موجودیت اطراف خود برسد. اما شاید بتوان سوال های دیگری هم مطرح کرد مثلا  اگر اعتقاد داریم روحی وجود دارد که ما نمیبینم و قبولش داریم! که مایه ی اصلی انسانیت است که خالق ما به ما داده و گفته شده این روح قسمتی از خودش  است و همین باعث شده هر انسانی به ذات میل به خوبی داشته باشد آیا این روح در دنیای مادی انسان نمیتواند همان کد های صفر و یکی باشد که یک برنامه نویس با توجه به زیست و نگرش خود به رباتی که می سازد بدهد؟ این همان روحی نیست که کول (ایوان مک‌گرگور) به ربات هایش می دهد؟ و تازه اینکه این موضوع نیز وجود دارد که همانطور که ربات ها نسبت به ذهن انسان محدودیت دارند و درک کمتری از خالق خود دارد همین نسبیت بین انسان و خدا نیز وجود دارد که تازه فاصله ی درک انسان با علم نامحدود خداوند بسیار بیشتر از فاصله یک ربات و یک انسان است و اگر قرار باشد از عشق میان خالق و مخلوق صحبت کنیم آیا همین رابطه میان انسان و خدا وجود ندارد که میگویند عشق الهی که روح انسانی را جلا می دهد حال سوال اینجاست اگر رباتی خلق شود که علاقمند به خالقش باشد و اینکه با نزدیک شدن به خالق خود همانطور که ما با نزدیک شدن با خدا احساس بهتری پیدا میکنیم او نیز احساس خوبی پیدا کند چه اشکالی دارد و تازه اگر این احساس خوب دو طرفه شود یعنی انسان نیز از ان لذت ببرد همانطور خداوند قطعا تمام بندگان خود را دوست دارد چه مشکلی پیش می آید؟ البته در اینجا مقایسه ی انسان و خدا نیست خداوند خالقی نا محدود و انسان موجودی محدود و فانی است که مخلوقش نیز این محدودیت ها را دارد  اما منظور سوالی کلی است که من جوابی به آن ها نمی دهم و تنها ذهن پرسشگرم باعث به وجود آمدن این سوال ها شده به مانند فیلسوفی ک به هر موضوعی حتی کم اهمیت نیز شک دارد و چه به رسد به این موضوعی که انسان به دنبال عملی شدنش است و به اعتقاد خیلی ها آینده ی انسان را شکل می دهد ، جهانی که ربات ها و انسان ها در کنار هم زندگی خواهند کرد و این احتمال که چنین شرایطی برای ربات هایی چون زوئی (لیا سیدو) و انسان هایی چون کول به وجود بیاید وجود دارد و آنجاست که شا باید تصمیم بگیرید کسی که عاشقش شده اید واقعی است تا شاید اشک هایش را ببینید!

همین پیش مقدمه که سوال های بسیاری را مطرح کرده و باعث درگیری عقل و احساس شده کار بزرگی بوده که کارگردان دریک دورمس انجام داده ،که  تا قبل ورود  به نقد فیلم و ساختارش  مجبور باشم کمی در موردش بنویسم. چیزی که در مورد هر فیلمی پیش نمی آید و آثار محدودی بوده اند که اینگونه در مورد آن ها نوشته ام. اما به سراغ فیلم برویم چیزی که بیش از همه به چشم می آید نماهای کلوزاپ و مدیوم است و فضای افسرده ای که به درستی دنیای انسان های مدرن را ترسیم می کند و تنهایی که آن ها از آن رنج می برند را به نمایش می گذارد کارگردان می داند فیلم تماما در مورد احساسات است پس تا میتواند به صورت ها نزدیک می شود و تاثیر این احساسات را در پرسوناژ های خود نشان می دهد در این بین تدوین آرام و دوربینی که در اکثر مواقع ایستا است فرم و ریتم فیلم را به درستی شکل داده و هر گاه که عواطف بازیگران در اوج خود قرار میگیرد مانند جایی که زوئی و کول برای نمایش ارتعاشات صدای خود شروع به فریاد میکنند و گویی زوئی شعری را نیز میخواند دوربین به عقب می آید تا زیبایی و حس آزادی را به نمایش بگذارد و جایی برای نشان دادن این احساسات باز کند! همچنین این نمای دور را زمانی میبینیم که زوئی و کول در اوج خوشگذرانی به دریاچه ای میپرند تا شنا کنند به غیر از این موارد که در نمایش احساسات خوب شخصیت ها است دیگر فضای لانگی را نمیبینیم  و حس خفقان و تنهایی در تمام طول فیلم موج می زند اما در نمای آخر فیلم یک استثنا وجود دارد و با اینکه احساسات در اوج خود قرار داشتد و انتظار می رفت دوربین کمی دور شود و هردو شخصیت را در یک قاب نشان دهد با انتخاب بهتر کارگردان بسته ی صورت زوئی را که گویی معجزه شده و کول فرشته ای برای تبدیل کردن این پینوکیو به انسان شده است! به نمایش می گذارد وقطره اشک هایی که تاثر زیادی بر صحنه میگذارد را نشان می دهد  و اگر این صحنه جور دیگری اجرا می شد و دوربین این نمای نزدیک و اشک را نشان نمی داد فرم فیلم از بین می رفت و مخاطب به آن حس جذاب ناب سینمایی نمی رسید و این میزان ریزه کاری برای کارگردانی با این سن بسیار قابل توجه است و نشان از آینده ی درخشان دریک دورمس دارد او به درستی میفهمد که حد و اندازه ی مدیوم سینما چیست و این را هم میفهمد که هنر یعنی ورود به قلمرو احساس از این رو از هر نوع توضیخ  فلسفی و علمی دوری میکند و به نمایش احساسات با فرم درست خود می پردازد و این کاری است که کم تر کارگردانی از پس آن بر می آید  آن هم زمانی که کارگردانان با چنین موضوعی یعنی رابطه ی انسان و ربات مواجه می شوند. زوئی به با فاصله بسیار بهتر از فیلم های بدی چون her و Ex Machina و توانسته عمق شخصیت هایش را عیان کند و احساساتشان را به مخاطب بدهد و بخشی از این انتقال احساسات نیز بخاطر تیم بازی گری بینظیر فیلم است لیا سیدو که چهره اش به زیبایی حد فاصل بین یک انسان و ربات رعایت می کند ومخاطب را بین این دوگانگی قرار می دهد و همچنین ایوان مکگرگور که نگاه های بینظیرش کافی است تا تا احساسا را منتقل کند. زوئی همچنین ثابت می کند عشق میتواند بیش از هر آمار کامپیوتری قدرتمند باشد حتی اگر تمام ارقام صفر باشند! در نهایت باید بگویم زوئی بی شک یکی از بهترین فیلم های سال و از برترین فیلم های عاشقانه ی چند سال اخیر است.

نویسنده: محمدعلی مترنم