مرگ آرتمیو کروز؛ من نیاز دارم! پس تخیّل می‌کنم

نگاهی کوتاه بر رمان‌های آئورا، مرگ آرتمیو کروز و گرینگوی پیر

پایگاه خبری نمانامه: کارلوس فوئنتس (۲۰۱۲-۱۹۲۸) عضو حزب کمونیست، با تحصیلات در رشته‌ی حقوق، دیپلمات و سفیر مکزیک در لندن، پاریس، هلند، پرتقال و ایتالیا بود. وی با توجه به حرفه خود و پدرش با زندگی و فرهنگ آمریکایی، آمریکای لاتین و کشورهای دیگر آشنایی کامل داشته که بخشی از خمیر مایه اصلی کار نویسندگیش را تشکیل می‌دهد. وی در دانشگاه‌های معتبری چون هاروارد، پرینستون، کمبریج، پنسیلوانیا و… سابقه تدریس داشته و برایش افتخار بوده که تولدش با داستایوفسکی و کورت ونه‌گات یکی بوده است. وی علاوه بر رمان وداستان نمایشنامه‌های متعددی نوشته که همگی به صحنه رفته‌اند همچنین در حوزه سینما با مارکز و کارگردان‌های معروف همکاری تنگاتنگی داشته است به عنوان مثال فیلم جوجه طلایی را با همکاری مارکز و با الهام از اثری از خوان رولفو به روی پرده برده است. وی کتابی هم به نام پرده نقره‌ای که نظرات وی را در مورد سینما بیان می‌کند به رشته تحریر در آورده است. از کتاب معروف گرینگوی پیر فیلمی با بازی گریگوری پگ و جین فوندا تهیه شده است. از آثار مطرح و ترجمه شده وی می‌توان به آئورا، مرگ آرتمیو کروز، گرینگوی پیر، سر هیدرا، کنستانسیا، پوست انداختن و… اشاره کرد.
به یقین می‌توان گفت که فوئنتس نه تنها یکی از تناورترین سرشاخه‌های هنر و ادبیات آمریکای لاتین است که بی‌تردید یکی از قوی‌ترین نویسندگان اثرگذار و ماندگار قرن بیستم در جهان خواهد بود. درنقد و بررسی آثار پربار این نویسنده کتاب‌ها و مقالات بسیاری در حوزه‌های گوناگون از جمله سیاسی، اجتماعی، روانشناسی و بررسی تحولات آمریکای لاتین نوشته شده است و باز از طرفی اشاره به زندگینامه پر حادثه وی و معرفی کاملی از کتاب نامه‌اش هر کدام به تنهایی می‌تواند موضوع بحث و بررسی مقالات بسیاری باشد. حتی به نظر نگارنده مطالعه برخی از آثار فوئنتس بدون آشنایی و مطالعه پیش نیازهای مرتبطی چون تاریخ و جغرافیای یک برهه خاص از آن سرزمین اجتناب ناپذیر است.
بنا بر این در این اندک تنها با نگاهی اجمالی و شتاب زده به بررسی شاخصه‌های مهم چند اثر این نویسنده اشاره‌ای خواهیم کرد.

آئورا
رمان کوتاه و بحث برانگیز آئورا یکی از شاخص‌ترین آثار فوئنتس بوده که با ادبیات جادویی و سوررئال ویژه این نویسنده در هم تنیده است. بومی‌گرایی و جغرافیای خاص آن منطقه تمامی جریان‌های هنری و ادبی آن سرزمین را از دیگر نقاط جهان متمایز کرده است. به عنوان نمونه در گرینگوی پیر و مرگ آرتمیو کروز ما نه تنها به مطالعه یک اثر ادبی پرداخته‌ایم که بیشتر با بررسی و ژرف‌کاوی انقلاب‌های آن سرزمین روبرو هستیم. اگر چه رمان آئورا هم از جریان‌های انقلابی بی‌نصیب نمی‌ماند اما به طور کلی از لحاظ سبک و درون‌کاوی شخصیت‌های رمان با بقیه آثار این نویسنده متفاوت است.
دوم شخص و چرایی آن در آئورا از آنجا که در راوی دوم شخص، مخاطب شخصیت اصلی داستان شده و خواننده خود به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان درگیر شده و خود را در ماجراهای داستان شریک می‌داند و از طرف دیگر احساس نزدیکی و یکی شدن خواننده با روایت داستان بیشتر از هر نوع روایت دیگری است، به نظر نگارنده نویسنده در این رمان بسیار آگاهانه و به جا و در راستای فرایند نهایی رمان از این نوع زاویه دید استفاده کرده است.
استفاده از دوم شخص (تو) در ادبیات، سابقه دور و درازی داشته است که به عنوان نمونه به غیر از آثار بزرگان در قرن‌های گذشته و ادبیات کهن سرزمین خودمان می‌توان به رمان اگر شبی از شبهای زمستان مسافری از ایتالو کالوینو و در آثار ایرانی به اثر کینه‌کشی از محمود گلاب دره‌ای و شاه‌کشی از محمد کاظم مزینانی و پاگرد سوم از یارعلی پورمقدم و… اشاره کرد.
به طور کلی دوم شخص مخاطب توانایی نویسنده را برای بیان خطابه‌های دستوری در لایه‌های گوناگون تاریخ و زمان بالا می‌برد.
ریچاردسون معتقد است: ” زاویه دید دوم شخص، پیشرفت نو و هیجان‌انگیزی در دنیای ادبیات داستانی است و شاید حتی پس از جریان سیال ذهن مهم‌ترین شیوه نوین روایی در داستان محسوب شود.”
آئورا آنگونه که گفته‌اند نام دیگر “تمنا” است یا به عبارتی همان هاله نور و انرژی که در اطراف و درون هر چیزی وجود دارد شاید هم به گونه‌ای معنای وجود است اما تمنا در این اثر نمی‌تواند تنها به معنای خواستن و استغاثه باشدو شاید هم نزدیک به عرفان در شرق است که به قول صائب تبریزی “عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت / این ندانست که در ترک تمناست بهشت”
از مولفه‌های مهم رمان آئورا می‌توان به داستانهای موازی و تو در تو با یک فرآیند و درون مایه واحد اشاره کرد که در پرسه‌ای در گذار زمان از حال به آینده و از آینده به گذشته و این دو زمان را به زمان حال آوردن و به بقا و ماندگاری پیوند دادن اشاره کرد.
“آگهی در روزنامه می‌خوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمی‌آید. می‌خوانی و باز می‌خوانی. گویی خطاب به هیچ کس نیست مگر تو. حتی متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش داده‌ای می‌ریزد. بار دیگر می‌خوانیش. ”آگهی استخدام: تاریخدان جوان، جدی، با انضباط. تسلط کامل بر زبان فرانسه محاوره ای.””
از شاخصه‌های مهم دیگری که در این رمان با آن روبرو هستیم فضای سوررئال و ادبیات جادویی منحصر به فردی است که نویسنده به وسیله آن جاودانگی و بی‌مرگی را در فضایی به نمایش می‌گذارد که از هر گوشه آن بوی مرگ، پوسیدگی و رخوت می‌آید. تاریکی و فضای نمور همه جا را فرا گرفته است، موش‌ها همه چیز را می‌جوند، خرگوش‌ها زمان را پاره می‌کنند و جسمیت زن در فراواقعیتی در حال فرسایش است اما در همان حال تمنا و شیفتگی ماندگاری به سراغش می‌آید و در انکار مرگ و نابودی می‌گوید: “من به دنبال جوانیم می‌روم، جوانیم به دنبال من می‌آید.”
در آئورا همچنین ما با نوعی از کهن‌الگو‌های جهانی و نماد و سمبل‌های منطقه‌ای روبرو هستیم که همراه با عرفان خاصی (نزدیک به عرفان سرخپوستی کاستاندا) تولید هاله‌های انرژی و آرامش می‌نماید. نمادها و سمبل‌هایی که به آنها اشاره کردیم بعضاً در همین رمان و در اهداف معنایی آن به کار می‌آیند. حیاط قدیمی و تاریک خزه بسته، موش‌ها و خرگوش‌ها، خوراک هر روزه‌ای که با جگر پخته می‌شود، گذاشتن بشقاب برای کسانی که حضور فیزیکی ندارند، تاریخ‌دان جوان ومشتاق، استحاله روح کونسئلوی مُسن در آئورای جوان که به تمنای زندگی برخاسته و جاودانگی را طلب می‌کند.
از موارد دیگری که در این رمان قابل تامل است تاویل پذیری آن است و از آنجا که آئورا یک رمان تو در تو با اندک شباهتی به کارهای بورخس است و در تمامی آن در سورئال و واقعیت در رفت و برگشت است خواننده می‌تواند آن را به عنوان یک اثر سیال ذهن و جادویی مورد مطالعه قرار دهد و هم می‌تواند با کمی امعان نظر به عنوان یک واقعیت مورد بررسی قرار دهد. مولفه مهم دیگر این اثر عناصر بینامتنی بوده که نویسنده بخشی از زندگی خود را در آن نشان داده است. همچنین با شخصیت‌هایی روبرو هستیم که دچار استحاله می‌شوند و شخصیت دختر به یک پیرزن و پسر جوان دانشجوی تاریخ به یک ژنرال تبدیل می‌شوند.
در مورد نماد گرایی هم ژنرال یورنته که ما تنها از طریق خاطراتش و دیالوگ‌هایی که بین بقیه شخصیتها رد و بدل می‌شود با او آشنا می‌شویم می‌تواند نماد و سمبل نظامی‌گری تاریخی در برهه‌ای از زمان و منطقه خاصی از جهان باشد و این با حضور فیلیپه مونترو به خوبی توجیه‌پذیر است و آنگونه که برخی از منتقدان اضهار نظر می‌کنند “فوئنتس به جای ژنرال نظامی می‌توانست هنرپیشه یا معلم یا هر شخصی را به جای وی بگذارد” با توجه به بافت داستان و موارد فوق به این مهم می‌رسیم که فوئنتس تمام این موارد را مد نظر داشته است.
در مورد استفاده از سمبل‌ها، کهن‌الگوها و آوردن عناصر بِینامَتنی چنان که خود فوئنتس هم واضح و بی‌پرده به این موضوع اشاره می‌کند و هدایت هم جایی به آن اشاره کرده است “هیچ کتاب یتیمی در جهان وجود ندارد و هر کتابی می‌تواند زاده کتاب دیگری باشد.”

مرگ آرتمیو کروز
دل مشغولیِ بزرگ کارلوس فوئنتس در مرگ آرتمیو کروز بیش از هر چیز انقلاب و تاریخ مکزیک و نگرانی از حاصل آن همه جان‌فشانی و تلاش مردمان آن سرزمین بوده است. فوئنتس در این رمان اِبایی ندارد تا اضطراب خویش را از حال و آینده این انقلاب بیان دارد و گویی همان مضمون معروف و تاریخی را باور دارد که بسیاری از انقلاب‌های جهان فرزندان خود را می‌خورند و اگر حکومت و دولت جباری را از میان بر دارند در قرارداد نانوشته‌ای دیکتاتور دیگری را با همان شاخصه‌های قبلی به جای او می‌گمارند: “بیچاره این کشور که در هر نسل توانگران قدیمی را از میان بر می‌دارد و اربابان تازه‌ای را به جایشان می‌نشاند که به همان اندازه جاه طلب و حریص‌اند.” ( مرگ آرتمیو کروز)
از مولفه‌های بزرگ فوئنتس در بیشتر آثارش و از جمله همین کتاب عدم پایبندی و نماندن در سبک و شیوه خاصی در نوشتن است. وی خود را مقید نمی‌داند تا صرفاً در ادبیات جادویی، سوررئالیسم، پست مدرن و رئالیسم بماند و ما در مرگ آرتمیو کروز همه اینها را در کنار هم می‌بینیم. خودش این مطلب را در مقاله‌ای با نام “از چشم فوئنتس” که عبدالله کوثری ترجمه کرده است به خوبی توضیح می‌دهد:
“همواره کوشیده‌ام به منتقدانم بگویم طبقه‌بندی نکنید، بخوانیدم. من نویسنده‌ام نه یک نوع ادبی. در پی ناب بودن رمان بنا بر معیارهای مانوس خود نباشید، خویشاوندی این نوع با نوعی دیگر را نجویید… متاسفم که دست کم در مکزیک، در این کار کم و بیش شکست خوردم….زبان همچون نان و عشق، با دیگران تقسیم می‌شود، و انسانها در سنتی شریکند. هیچ آفرینشی بدون سنت نیست هیچکس از هیچ نمی‌آفریند.”