شرح احوالات جلال آل احمد

نزول اجلالم به باغ‌ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲، کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه «داور» دست گذاشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت… دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم، امّا دارالفنون کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدرم اسم نوشتم.

روزها کار، ساعت‌‌سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل و شب‌ها درس، و توشیح دیپلم آمد زیر برگه‌ی وجودم (در سال ۱۳۲۲).

و… دانشکده‌ی ادبیات را تمام کرده بودم (۱۳۲۵) و معلّم شدم (۱۳۲۶). سه سالی بود که عضو حزب توده بودم، و انشعاب در آذر ۱۳۲۶ اتّفاق افتاد. به‌دنبال اختلاف‌ نظر جماعتی که ما بودیم ـ به رهبری خلیل ملکی ـ و رهبران حزب، پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت. در این مدّت سکوت است که مقداری ترجمه می‌کنم. سه‌تار هم مال این دوره است، هم در این دوره است که زن می‌گیرم و زنم سیمین دانشور است که می‌شناسید. اهل کتاب و قلم…

و اوضاع همین جورهاست تا قضیه‌ی ملّی‌شدن نفت و ظهور جبهه‌ی ملّی و دکتر مصدق که از نو کشیده می‌شوم به سیاست و از نو سه سال مبارزه‌ی دیگر… تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به‌علّت اختلاف‌نظر با دیگر رهبران نیروی سوم ازشان کناره  گرفتم… مبارزه‌یی که میان ما از دوران جبهه‌ی ملّی با حزب توده در این سه سال دنبال شد، به گمان من یکی از پُربارترین سال‌های نشر فکر و اندیشه و نقد بود. بگذریم که حاصل شکست در مبارزه به رسوب خویش، پای محصول کشت همه‌مان نشست. شکست جبهه‌ی ملّی و برد کمپانی‌ها در قضیه‌ی نفت ـ که از آن به کنایه در سرگذشت کندوها گپی زده‌ام ـ سکوت اجباری مجددی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جدّ در خویشتن نگریستن… و سفر به دور مملکت و حاصلش اورازان، تات‌نشین‌های بلوک زهرا و جزیره‌ی خارک، مدیر مدرسه، ۱۳۳۷ حاصل اندیشه‌های خصوصی و برداشت‌های سریع عاطفی از حوزه‌ی بسیار کوچک امّا بسیار مؤثّر فرهنگ و مدرسه. امّا با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه.

انتشار غرب‌زدگی ۱۳۴۱، که مخفیانه انجام گرفت، نوعی نقطه‌ی عطف بود در کار صاحب این قلم و یکی از عوارضی این که کیهان ماه را به توقیف انداخت.

کلافگی ناشی از این سکوت اجباری را مجدداً در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد در کردم. در نیمه‌ی آخر سال ۴۱ به اروپا به مأموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتاب‌های درسی؛ در فروردین ۴۳ به حج؛ تابستان‌ا‌ش به شوروی، دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره‌ی بین‌المللی مردم‌شناسی؛ به امریکا در تابستان ۴۴، به دعوت سمینار بین‌المللی و ادبی سیاسی دانشگاه هاروارد و حاصل هر کدام از این سفرها، سفرنامه‌یی که حجش چاپ شد، به اسم خسی در میقات و مال روس داشت چاپ می‌شد که از نو دخالت سانسور… پیش از این ارزیابی شتاب‌زده را درآورده بودم. سال ۴۲ که مجموعه‌ی هجده مقاله است در نقد ادب، اجتماع، هنر و سیاست معاصر… و پیش از آن نیز قصه‌ی نون و القلم را سال ۱۳۴۰، که به سنّت قصه‌گویی‌ شرق است و در آن چون و چرای شکست نهضت‌های چپ معاصر را برای فرار از مزاحمت سانسور در یک دوره‌ی تاریخی دیگر گذاشته‌ام. و همین روزها از چاپ نفرین زمین فارغ شده‌ام که سرگذشت معلم دهی‌ست… به قصد گفتن آخرین حرف‌ها درباره‌ی‌ آب و کشت و زمین و لمسی که وابستگی اقتصادی به کمپانی‌ از آن‌ها کرده و اغتشاشی که ناچار رخ داده و نیز به قصد ارزیابی دیگری خلاف اعتقاد عوام سیاستمداران و حکومت از قضیه‌ی فروش املاک که به اسم اصلاحات ارضی جاش زده‌ان.

پس از این باید خدمت و خیانت روشنفکران را برای چاپ آماده کنم… بعداً باید ترجمه‌ی تشنگی و گشنگی یونسکو را تمام کنم، بعد بپردازم به از نو نوشتن سنگی بر گوری و بعد بپردازم به اتمام نسل جدید و می‌بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره‌ی کیش شبی تو را به حجره‌ی خویش می‌خواند و چه مایه مالیخولیا که به سر داشت.

دی ماه ۱۳۴۶    ■