تمایز شخصیت‌پردازی تبهکار در فیلم «سامورایی»

پایگاه خبری نمانامه: پل مونی، جیمز کاگنی، همفری بوگارت و دیگر ستارگان سینمای آمریکا را در کنار ژان گابن فرانسوی، در نقش گنگسترهای بی‌رحم به خاطر آورید. مردانی به‌غایت خشن و تندخو که در لحظه به نقطه انفجار می‌رسند و برون‌گرایی، بخش تفکیک‌ناپذیر شخصیت و مدل بازی آن‌ها به شمار می‌رود.

گنگسترهایی وراج که از زمین و زمان گله دارند و اهداف بلندپروازانه خود را، با صدای بلند فریاد می‌زنند و در این راه از اعمال هیچ‌گونه خشونت فیزیکی ترسی به دل راه نمی‌دهند. آدم‌های نتراشیده‌ای که حتی در لحظه مرگ هم هم‌چنان در آرزوی تصاحب دنیا هستند. در سال‌های بعد از عصر کلاسیک‌ها و در سینمای فرانسه، لینو ونتورا به عنوان یکی از برون‌گراترین گنگسترهای ژانر، تصویری قلدر و بی‌ترحم از خود به نمایش گذاشت و کمی بعد ژان پل بلموندو میل به جنس مخالف را به این قلدری و کله‌شقی افزود تا شاخصه‌های همیشگی‌شده گنگستر را در سینمای فرانسه هم تثبیت کند.

این یاغی‌گری، برون‌ریزیِ خشم و احساس و فراقانونی عمل کردن که برآمده از داستان‌های داشیل همت و ریموند چندلر می‌نمود، در پلیس‌هایی که رودرروی گنگسترها قرار می‌گرفتند، یکی از عوامل جذابیت‌بخشی به ژانر پرتب‌وتابی بود که آبش با سکون و رخوت و خون‌سردی در یک جوی نمی‌رفت. از داستان کارآگاه (ویلیام وایلر) تا مدیگان (دان سیگل) و از رابط فرانسوی (ویلیام فریدکین) تا هری کثیف (دان سیگل) و مخمصه (مایکل مان) یا ده‌ها عنوان مشهور دیگر، پلیس‌هایی را می‌توان سراغ گرفت که به اشاره‌ای از کوره درمی‌روند و خشونت را در حد اعلای آن چاشنی کار خود می‌کنند.

در سال‌های پایانی دهه ۶۰ به‌تدریج، آرامش و سکونی در شخصیت‌های منفی پدید آمد که نتیجه تنهایی و عزلت‌گزینی ضدقهرمان‌های قانون‌گریز بود؛ ضدقهرمان‌های زخمی و به انتها رسیده و البته هم‌چنان جنگ‌جو که در برابر نامرادی‌های روزگار قصد کوتاه آمدن نداشتند، جای گنگسترهای عصبی و هوسران را گرفتند.

ژان پیر ملویل در همان سال‌ها و در سامورایی تصویری تلخ و گزنده از تنهایی یک گنگستر/سامورایی، در احاطه یک شهر باران‌خورده خلق کرد و چراغ راه بسیاری از آثار گنگستری سال‌های بعد از خود شد. از سارق (مایکل مان) و مخمصه تا شخصیت فرناندو ری در رابط فرانسوی، به‌تدریج خلاف‌کارهایی پا روی شانه‌های جف کاستلو گذاشتند و بالا آمدند که چیزی از تنهایی و تک‌افتادگی، شیک‌پوشی و اصول و آداب او را در سیطره همان جهان آبی و خاکستری با خود حمل می‌کردند.

ملویل با سامورایی نگاهی تازه به گنگستر و آدم‌کش مزدور را باب کرد و با همراهیِ قاتل خون‌سرد و خوددار و مؤکد کردن تنهایی او با نمایش اتاق محقری که تنها آوای پرنده‌ای اسیر در آن شنیده می‌شد و با استفاده از چهره زیبا و شمایل قدیس‌گونه و شکننده آلن دلون و رها کردن او در دل شهری با رنگ‌آمیزی سرد و خاکستری، که یک محیط بی‌عاطفه را تداعی می‌کرد، نوع جدیدی از گنگستر را به سینماها آورد که هم سلوک و مرام یک سامورایی را داشت و هم تنهایی ببری در جنگل، مضاف بر این‌که هم زخم‌خورده بود و هم سعی داشت نزدیکانش را از خطر دور نگه دارد و به‌تنهایی با زخم‌ها و مصایبش روبه‌رو شود. مردی که هیچ‌کس را به خلوتش راهی نبود و همدمی به خانه‌اش وارد نمی‌شد، مگر همان پرنده وفادار که در وقت خطر به او هشدار می‌داد.

فیلمِ کم‌گفت‌وگوی ملویل ما را در اکثر اوقات تشنه شنیدن کلامی روشن‌گر نگه می‌دارد و گنگستر باهوش را در سیطره شکارچیانِ گسترده در تمامی نقاط شهر تصویر می‌کند که هم‌زمان باید از چنگ پلیس و اجیرکنندگانش در فراری دائمی باشد. از این‌رو تصویری که ملویل از پاریس، به عنوان شخصیتی تهدیدگر عرضه می‌کند و گنگستر تنها و بی‌پناهی که به‌رغم در دام افتادن، تا نفس آخر همه را بازی می‌دهد، با وجود تازگی و بدیع بودن، قرابت بیشتری با گونه نوآر پیدا می‌کند، که به یمن بازی درونی دلون به عنوان نقطه عطف ژانر برجسته می‌شود.

جف کاستلو درست مثل ادی فلسنِ بیلیاردباز ادعا می‌کند که هرگز نمی‌بازد و چیزی که برخلافِ ادی باعث می‌شود جف بتواند این ادعا را ثابت کند، شخصیت منحصربه‌فرد و بی‌نیاز اوست، چراکه اگر ادی در مسیر اثبات این ادعا و برای آدم شدن، همه چیزش را می‌بازد، جف با بی‌نیازی و سوک سامورایی‌وار خاص خود، شکست‌ناپذیر می‌شود، حتی اگر مجبور باشد برای حفظ آن انسانیتِ ذاتی و بی‌شکست ماندن، دست به‌ هاراکیری بزند؛ البته نه به خاطر این‌که از عقیده‌اش تخطی کرده، به این دلیل که می‌خواهد بر سر اعتقادش استوار بماند و این تفاوت نگرش ملویل با سلوک سامورایی در پذیرش شکست یا تقدیرگرایی، بر نقاط قوت شخصیت و فردیت منحصربه‌فرد جف می‌افزاید.

جف کاستلو برخلاف گنگسترهایی که تاریخ سینما پیش از او به خود دیده است، دلیلی برای آدم‌کشی‌هایش رو نمی‌کند. او نه تشنه پول است و نه زن و نه پیشرفت. این ابهام در هدف گنگستر خاموش، در کنار آماده به کار بودنِ همیشگی او و هوش بی‌بدیلش در برتری دائمی نسبت به پلیسِ مستأصل، خشمگین و گاهی کم‌آورده در برابر زیرکی و آرامش جف که از باور او نسبت به خود سرچشمه می‌گیرد، باعث می‌شود همیشه یک قدم از تعقیب‌کنندگانش پیش باشد. ملویل در طول فیلم هیچ‌گاه کاستلو را در حال انجام امور روزمره نشان نمی‌دهد.

گنگستر ملویل همیشه در لباس رزم و آماده است، چون موجودی فرازمینی که خستگی نمی‌شناسد و در سکوت، تنها کار خود را انجام می‌دهد. بنابراین ملویل از حرافی کاراکترهایش دل می‌کند و فیلم را تنها بر پایه تصاویر بنا می‌کند. همه چیز در نگاه‌ها، رفتارها و ژست‌ها خلاصه می‌شود و جز در موارد ضروری و مورد نیاز، هیچ‌کس علت رفتار خود را توضیح نمی‌دهد تا مدلی جدید از فیلم گنگستری مبتنی بر خاموشی و عزلت متولد شود.

ملویل برخلاف آثار مشابه پیش از خود، با حذف کلام و تنش‌های معمول ژانر، بیننده را در تعلیق و استرسِ آن اتفاقِ پرهیجان و اصلی که هرگز قرار نیست رخ دهد، نگه می‌دارد تا هم گفت‌وگوهای شخصیت‌هایش برای بیننده مهم جلوه کند و هم کاراکترهایی بدیع و تازه بسازد که مسیری تازه برای آینده ژانر پیشنهاد می‌کنند.

در سال‌های بعد و با الگو قرار دادن سامورایی، گنگسترهایی در اثر تأثیرپذیری از مخلوق ملویل یا حتی با افراط در تک‌افتادگیِ ضدقهرمان خلاف‌کار، متولد شده و به جذابیت ژانر تبدیل شدند، تا جایی که دیگر گنگستر یا آدم‌کش کم‌حرف و مرموز، مدل غالب گنگسترهای سینمایی بود. از ‌هانیبال لکترهای مایکل مان و جاناتان دمی تا شخصیت جک (جورج کلونی) در آمریکایی (آنتون کوربین)، که در قاب‌های آبی و خالی از رنگ‌آمیزیِ تأثیرگرفته از سامورایی، تغزل را به جنایت پیوند می‌زدند تا نیل مک‌کالیِ مخمصه که مثل جف کاستلو در سامورایی، از مناسبات خشک و بی‌عاطفه خود دست کشید، به احساسات ممنوعه‌اش مجال نفس کشیدن داد و درنهایت فرصت فرار را با مرگ تاخت زد.

درست در همان نقطه‌ای که جف، برندهِ ابدیِ بازی موش و گربه با بازرس پلیسی که برای به چنگ آوردن شکارش از بی‌اخلاقی هم ابایی نداشت، ایستاده بود؛ جایی که خودخواسته و با اسلحه خالی به قتلگاه برگشت تا در ابهامی که تا کنون ۵۴ سال دوام آورده، رودرروی والریِ پیانیست بایستد و بهای آن انتخاب را با شاعرانه‌ترین مرگ ممکن بپردازد و حتی بعد از مرگ هم یک رودست حسابی به بازرس سمج بزند.

منبع: مجله فیلم نگار