شاهنامه‌ فردوسی و تعریف آن از ایرانیان

به قلم: امیدوار عالی محمودی

شاهنامه‌ فردوسی کتاب ارزشمندی‌ست، که خاطرات و خطرات تاریخ و زندگی ایرانیان را به زیباترین سخن ماندگار کرده است، برای رسیدن به کیستی و چیستی خویش و خویشان و برای آشنایی با سرگذشت و تاریخی که فراز و فرودهای فراوانی را در تقدیر داشته است نیاز بسیاری به خوانش و دریافت شاهنامه‌ است، چرا که شاهنامه روشن‌ترین بازتاب زندگی ایرانیان است.

زندگی از دو منظر مادی و معنوی قابل کاوش و بررسی است، نگرش انسان‌ها به پدیده‌های طبیعی، چرایی و چه‌گونگی استخدام توانایی‌های طبیعت و تأثیر این پذیرش بر باورها و نهادهای فکری و همه‌ی پیوندهای پیدا و پنهان این دو مقوله با هم زندگی را تعریف و تشکیل می‌دهد. باید گفت و پذیرفت که زندگی الهامی از طبیعت است، قسمتی از توانایی‌های نهفته جهان است که بیدار می‌شود و با بیداری این نهفته‌ها زندگی جریان می‌یابد. ایرانیان با طبیعتی ویژه و حوزه‌هایی گوناگون از دارندگی ماده‌ها، باورهایی ویژه دارند، برای ره‌یافت به باورها و آیین‌های این ملت ناگزیر باید طبیعت و تاریخ را جست‌وجو کرد، برای رسیدن به تاریخ و طبیعت ایران وایرانیان بهترین و بی‌فریب‌ترین گدار، گذار از متن شاهنامه‌ است، زیرا زندگی مادی و معنوی در ارتباطی نزدیک و همگون در شاهنامه‌ تجلی و تبلور یافته است.

شاهنامه‌ کاخ بلندی‌ست که با چینش بهترین و ارزشمندترین آرمان‌های سازنده‌ی انسانی برآمده است، و باد و باران‌های روزگار هرگز نتوانسته و نخواهد توانست گزندی بدان برساند، فردوسی با گردآوری برداشت‌ها و رؤیاهای فراموش‌شده‌ی ملتی که می‌رفت تا خاطره‌ی دیر و دور تاریخ شود، خدمتی بزرگ به ایران و انسان کرد. داشتن و به‌کاربستن ارزش‌های راستینی که در شاهنامه‌ آمده است، می‌تواند انسان‌ها را در ساختن زندگی و جهان یاری کند و با بدی و ویرانی به جنگ آورد و پیروز گرداند.

و امّا به‌راستی فردوسی کیست؟ و شاهنامه‌ از چه می‌گوید؟

فردوسی را با هر شناسنامه‌ی روزشمار و هر نامی که بشناسیم، نشناخته‌ایم. آن‌چه در شناخت فردوسی ارزشمند و دانستن آن شایسته است، بازتابی‌ست که از تاریخ به او و از او به ما رسیده است. فردوسی هم مثل دیگران، نتیجه‌ی آمیزش نرینه و مادینه‌یی‌ست، روزی به دنیا آمده، روزگاری زیسته و روزی نیز مرگ را پذیرا شده، این چرخه و تجربه‌یی‌ست که هزاره‌هایی پیش از این آغاز شده تا روزی که به یقین نمی‌دانیم، ادامه دارد.


از آن‌جا که رنج، ارج و گنج انسان است، باید کوشید تا رنج‌های فردوسی را شناخت؛ رنج‌هایی که او را برانگیخت تا سی سال آزگار به بازیافت براده و بریده‌های ایران و ایمان در آوارهای هزار لایه‌ی تاریخ بپردازد.

فردوسی رنج بزرگ ایران و انسان را داشت و این شعار و ستایشگری صرف نیست، بلکه گزارش حقیقت است.

صد هزاران شیر بود او در تنی      او چو آتش بود و عالم خرمنی

ایران چیست؟ ایرانی کیست؟ و انسان چه تعریفی در ذهن و زبان فردوسی دارد؟ ایران مرز و سامانی جغرافیایی نیست، بلکه نمود فرهنگ و منشی‌ست که در سلوک و رفتاری هماهنگ با تجربه‌ی تاریخ پدید آمده است.

و ایرانی انسانی‌ست که در کنار انسان‌ها و فرهنگ‌های دیگر خود را باور دارد و خدای را نیز، و انسان آفرینشی‌ست ارجمند که رسالت او آبادانی جهان و پالوده‌شدن از بدی‌هاست.

تـو را از دو گیتـی بـرآورده‌اند      بـه چندین میانجی بپرورده‌اند

نـخستیـن فکرت پسینِ شمار     تویی خویشتن را به بازی مدار

شاهنامه‌ خوار داشت، دنیا و انسان و پیام بندگی و بردگی را در باور خود ندارد و سفارش بدان نمی‌کند، بلکه گزارش رفتار و کردار خواجگی‌ست، کتاب زندگی، شادباش دانایی، پهلوانی و مهرورزی‌ست، انسان شایسته‌ی شاهنامه‌ برترین است.

ایمان قلبی و باورمندی ژرف به این گزینه‌های سازنده و دریافت اشارت دلخاسته‌یی که جهان و انسان را تعبیر و تفسیری سزاوار می‌کند، احساس خویشی و مهرورزی فرزانگان و دارندگان خود را به شاهنامه‌ پرورش داده است.

در جهان شاهنامه کشورها، گروه‌ها و اندیشه‌های گوناگون هر یک به فراخور توان و گوهر پارسایی خود در رزم و پیکار همواره‌ی نیکی و بدی پدیدار می‌شوند و معنی و مفهوم می‌یابند، در آرمان شهر فردوسی، انسان‌های بهره و راز دانش، زور، زیبایی، ثروت، ایمان و اخلاق زندگی می‌یابند و خویشکاری راستین اینان پیکار بی‌امان با بدی و پلیداندیشی‌ست. خویش‌کاریی که فرجام انسان و جهان را بندگی خدا و مهربانی با خلق خدا تصویر می‌کند.

آن‌چه سامان‌دهنده‌ی حضور انسان در جبهه‌ی خیر و یا شرّ است، برخورداری از گوهر خرد است، خرد و خردمندان در شاهنامه‌ جایگاهی ارزشمند و برتر دارند، به‌یقین می‌توان گفت محوری‌ترین عامل تداوم این پیکار در همه‌ی جهان بهره‌مندی‌یابی بهرگی از این موهبت ارجمند است.

در شاهنامه‌ خدا و انسان در خرد و اندیشه برانگیخته می‌شوند، دریافت انسان از زندگی و رسیدن به پرسش چرایی بودن، بسته به چند برخورداری از خرد رنگ و راه می‌گیرد، جانی که راه به بی‌خردی می‌سپرد، فرجامش تاریکی‌ست، جنگ، خودستایی، گناه، دروغ، ستمگری، آزمندی، کینه‌ورزی و… همه بار و میوه‌ی نادانی‌ست.

راز ناشایستی و ناسزاواری بسیاری از شاهان، پهلوانان، دستوران، زنان و مردان شاهنامه‌، نداشتن و بی‌بهرگی از گنج خرد است.

در شاهنامه‌ آنان که خردمندترند، خدای ترس و بنده‌ی نوازند، و تنها به ناگزیر و برای زدودن و ستیه‌اش با پلیدی‌ست که قهرمانان ارجمند تن به پتیاره‌ی جنگ و کشتن و کینه می‌دهند، آن‌چه پیداست انسانِ شاهنامه‌ زاده نشده است تا بمیرد و بمیراند، بلکه زاده شده است تا زندگی را به ضرورت‌ها و ناگزیرهایش بیاراید، و گاه جنگ بایدی ناگزیر و چاره‌یی سازنده است. انسان ارجمند شاهنامه‌ برای مرگ زندگی نمی‌کند، امّا اگر لازم آید، برای زندگی می‌میرد (مرگ خودخواسته‌ی سیاوش و گریز از دامن‌های تر و آلوده‌ی دربار کیکاوس و مرگ جان‌خاسته‌ی کیخسرو…)

آن‌جا که زندگی و ارزش‌های بایسته‌ی آن تحریف می‌شود و گوهر خود را می‌بازد، مرگ موهبتی‌ست، فرصت وارستگی‌ست، تعریف دوباره‌ی زندگی‌ست، یافتگان و خواجگان ارزش‌مدار، مرگ‌شان انقلابی علیه تحریف زندگی و باژگونگی انسان راستین است.

نـمـرد آن‌کـه او نیک‌کردار مُرد

بیاسود و جان را به یزدان سپرد

وزان کس کـه ماند همی نام بد

از آغـاز بـد بـود و فـرجـام بـد

(ج ۸ ، ص ۲۸۶، ب. ۳۹۹۸)

جان و خرد به‌عنوان بنیادی‌ترین آفرینش پروردگار در آغاز شاهنامه‌ آمده است، این امر که ریشه‌یی ژرف در فرهنگ و باور ایرانیان دارد، با توجه به اهمیت آن بیش‌ترین نمود را در شاهنامه‌ دارد.

«اشو زرتشت خدا را «اهورامزدا» خوانده است و این کلمه ترکیبی‌ست از «اه» به‌معنی هستی‌بخش، «من» به‌معنی منش و خرد، «اشا» به‌معنی راستی و داد، در حقیقت خداوند در باور ایرانیان دارای سه ویژگی بنیادی‌ست، هستی، دانایی و داد.»۱

نخستین بخش نام خداوند «هستی‌بخش» است و هستی کیفیتی‌ست که نمی‌توان آن را بیان کرد، اگرچه قابل دریافت است، دانایی و داد نیز همین‌گونه‌اند. یعنی کیفیات و تعاریفی‌اند که قابل درک هستند، امّا قابل بیان و دیدن نیستند.

ز نام و نشان و گمان برتر است

بـرآرنـده‌ی بـرشـده پیکر است

بـه بـیـنـنـدگـان آفـریـننده را

نـبـیـنـی مـرنجان دو بیننده را

و خداوند به‌واسطه‌ی صفت دانایی تواناست:

توانا بود هر که دانا بود   ز دانش دل پیر برنا بود

با توجه به این‌که خداوند بیکران و نامحدود و نامتعین است و انسان موجودی محدود و کرانمند با هستی متعین، نمی‌توان با توانایی و استعداد محدود خود نامحدود (خدا) را بشناسد، بلکه باید از طریق خرد، وجدان و بینش آن را دریابد.

«مزدا به‌معنای گوهر و دهنده‌ی خرد است… اهورامزدا در خرد خود جهان را آفرید و آفرینش را هنجار داد، اشو زرتشت از راه خرد، اهورامزدا را شناخت و اهورامزدا خود را در خرد زرتشت ظاهر کرد و اشو زرتشت از راه خرد، مردم را به همکاری و همگامی با اهورامزدا فراخواند.»۲

خرد از جنس و گوهر خداست و به همین دلیل خداوند خود را در آن می‌نمایاند، در حقیقت مجانست، ایجاد قابلیت می‌کند، خرد در آفریدگار مصدر آفرینش است و نوع محدودشده‌ی آن چنان‌چه فعال شود، قدرت آینه‌گردانی جنس خود را دارد.

ستایشی که فردوسی همواره از این ارزش بالقوه دارد، به‌دلیل همین قابلیت است که در صورت به فعل درآمدن، می‌تواند از انسان، تعریف شایسته و سزاواری ارائه دهد و آدمی در ذهنیت فردوسی در پرتو همین موهبت معنی می‌یابد. فردوسی خرد را برترین دهش پروردگار به انسان می‌داند، چراغی که راهنما و دلگشای جهان و آخرت است، منبع و منشأ همه عملکردهای بشر است و گروندگان بدان رستگاران‌اند.

خـرد بهتر از هرچه یزدان بداد     سـتـایـش خرد را به از راه داد

فردوسی در این ابیات ضمن سرایش خرد به‌عنوان ارزشمندترین موهبت، شادی و غم را از او می‌داند و آن را چشم و گوش و هستی انسان می‌داند.

در آموزه‌های دینی ایرانیان، بویژه آیین زرتشت، محک و معیار تشخیص مطلوب خرد بوده است و حتا در اوستا آمده است که اشو زرتشت از راه خرد اهورامزدا را شناخت.

«ای مزدا، هنگامی‌که تو را با دیده‌ی دل نگریسته، در قوه‌ی اندیشه‌ی خود دریافتم که تویی سرآغاز / که تویی سرانجام / که تویی پدر منشِ پاک / که تویی آفریننده / که تویی داور و دادگر اعمالِ جهانی و…».۳

همین باورمندی و استعداد فرهنگی ریشه‌دار بود که ایرانیان را در کشف و درک آرا و اندیشه‌های اسلامی پیشگام کرد. به‌گونه‌یی که اکثر فلاسفه و اندیشمندان بزرگ جهان اسلام را ایرانیان تشکیل داده‌اند و سهم بسیار بزرگی در تحولات جهان اسلام داشته‌اند.

تفاوت وحی در دین زرتشت با سایر ادیان، در این است که زرتشت تنها وظیفه‌ی پیام‌رسانی نداشت، بلکه او با خرد، روش‌ها و گونه‌های مختلف زندگی را ارزیابی کرده و آن‌ها را با خرد می‌سنجید و راه درست را انتخاب می‌کرد و به کار می‌بست، گسترش دین زرتشت تنها از راه تبلیغ با سخن خردمندانه و شیرین باید صورت گیرد.

با عنایت به آن‌چه گذشت، به نمودهای از این باور که در شاهنامه‌ بازتاب یافته است، می‌پردازیم. باوری که سراسر شاهنامه‌ را در بر می‌گیرد و بر آن پرتو افکنده است، به‌گونه‌یی که می‌توان شاهنامه‌ را خردنامه‌ی زبان و فرهنگ فارسی دانست.

۱ـ خداشناسی از راه خرد ممکن می‌شود:

تو خستو شو آن را که هست و یکی‌ست

روان و خــرد را جــز ایــن راه نـیست

خــرد یــافــتــه مـرد یـزدان‌شـنـاس

بـه نـیـکـی ز یـزدان شـنـاسـد سپاس

۲ـ دادگری و خدای‌ترسی نتیجه‌ی خردمندی‌ست:

نـخـستین نشان خرد آن بود        که از بد همه‌ساله ترسان بود

خـرد افـسـر شـهـریاران بود        هـمـان زیـور نـامداران بـود

(ج ۷، ص ۴۱۲، ب. ۱۸۹۵)

۳ـ خرد مایه‌ی شادمانگی جان و روان است:

فـزون از خرد نیست اندر جهان

فـروزنـده‌ی کـهـتـران و مهان

بـپـرسـیـد دیگر که در زیستن

چه سازی که کم‌تر بود رنج تن

چـنـیـن داد پـاسخ تو را با خرد

دلـش بـردبـار است رامش برد

(ج ۸، ص ۱۲۲، ب. ۱۱۵۷)

«و بهترین چیز نصیب او باد، آن را که آرزوی بهشت است به توسط خرد مقدس و مهربان خویش، بهشت بدو ارزانی، رحمت پاک‌منشی که از برکت راستی می‌بخشی هر روز با شادمانی زندگانی بلند بدو عنایت کن.»۴

۴ـ خرد برترین موهبت است:

بدو گفت زین ده کدام‌ست شاه

سـوی نیکـویـی‌هـا نماینده راه

چـنـیـن داد پاسـخ که راه خرد

ز هـر دانشـی بـی‌گمان بگذرد

(ج ۷، ص ۴۱۲، ب. ۱۸۹۵)

۵ـ خرد به انسان عزت نفس می‌دهد و او را کامکار می‌کند:

کسی کو بود بر خرد پادشاه        روان را نـدارد بـه راه هـوا

(ج ۷، ص ۴۱۲، ب. ۱۸۹۱)

۶ ـ زرتشت پیغمبر، رسالت خود را با تکیه بر خرد آغاز کرد و در انجام آن از خرد استعانت جست:

در ایوان گشتاسب بر سوی کاخ

درخـتـی گشـن بود بسیار شاخ

همه برگ وی پند و بارش خرد

کـسـی کـو خرد پرورد کی مُرَد

خـجـسته پی و نام او زردهشت

کـه آهـرمـن بدکنش را بکشت

بـه شـاه کـیـان گـفت پیغمبرم

سـوی تـو خـرد رهنمـون آورم

(ج ۶، ص ۶۸، ب. ۴۰)

۷ـ خرد پناهگاه و تکیه‌گاهی استوار است و موهبتی قابل اعتماد:

خـرد بـاد جـان تـو را رهـنـمون

کـه راهی دراز است پیش اندرون

ز شمشیر دیوان خرد جوشن است

دل و جـان داننده زو روشن است

(ج ۸، ص ۱۹۷، ب. ۲۶۰)

خرد و قرارگرفتن در پرتو تابناک آن، پیامدهایی دارد که جامعه را به‌سوی سلامت و سعادت رهنمون می‌شود. زندگی شخص و به‌تبع آن زندگی اجتماعی با به‌کارگیری خرد سامان واقعی می‌یابد، رسالت انسان و غایت آفرینش او رسیدن و درک چرایی آفرینش است، با پاسخ‌دادن به این پرسش انسان، جایگاه واقعی خویش را می‌یابد، از آن‌جا که هستی متعین پی آیند خرد و دانایی خداست، در آغاز شاهنامه‌ پروردگار با صفت خردمندی ستاش شده است:

بـه‌نـام خداوند جان و خرد       کزین برتر اندیشه برنگذرد

انسان آفریده شده است تا به استعانت خرد، از خاک فاصله بگیرد و به افلاک برآید. خرد مایه‌ی دادگری، خداشناسی، شادی، خودشناسی و… است. آن‌چه تعریف شایسته و سزاوار انسان است، اندیشمندی و خردمندی اوست انسان با اندیشه‌اش تعریف می‌شود.

ای بـرادر تـو همه اندیشه‌یی       مابقی تو استخوان و ریشه‌یی

(مولوی)

خرد علاوه بر آن‌که در ساختواره‌ی زندگی شادی و کامکاری می‌آورد و بسیاری از فضیلت‌های اخلاقی را ضمانت می‌کند، بازدارنده‌ از پستی‌ها و پلیدی‌هاست. انسانی که از خرد و دانایی کافی برخوردار نباشد، به همان اندازه از تعریف شایستگی دور است.

اگـر چیـره گردد هوا بر خرد       خردمندت از مردمان نشمرد

اگـر بـر خرد چیره گردد هوا       نیابـد ز چنگ هوا کس رها

پی‌نوشت‌ها

۱ـ مهر، فرهنگ، دیدی نو از دینی کهن (با تلخیص)، جامی، ۱۳۷۵، ص ۱۱.
۲ـ همان. ۳ـ پورداود، ابراهیم، اوستا، گات‌ها، بند ۸، دنیای کتاب، ص ۱۳۳.
۴ـ همان. ۵ـ مهر، فرهنگ، دیدی نو از دینی کهن (با تلخیص)، جامی، ۱۳۷۵، ص ۱۱.