زندانِ جامعه؛ درباره «قهرمان» اصغر فرهادی

به قلم: حسین لامعی

پایگاه خبری نمانامه: «رستگاری، امری جمعی‌ست»… این، جمله‌ای‌ست متعلق به «تِئودور آدُورنو»، فیلسوفِ برجسته‌ی سوسیالیستِ آلمانی، از بنیان‌گذاران نظریه‌ی انتقادی/«مکتب فرانکفورت». جمله‌ای کوتاه و به‌ظاهر ساده اما به‌غایت مَهیب و هولناک، که هنوز و همچنان در جهان، پیرامونش، بحث و کلام و مقال و کتاب بسیار است. «رستگاری، امری جمعی‌ست» و این یعنی، در نگاه آدُورنوی رئالیستِ تلخ‌اندیش، خوشبختیِ آدمیزاد، اساسا در «جمع» به فعل می‌رسد، نه در «فرد» و نه حتی به «جمعِ محدود»؛ و بدین‌سان، در جهانی که بخش عظیمی از مَردمانش در فلاکت‌اند -هر نوع فلاکتی- هیچ انسان و جنبنده‌ای در آن، رستگار نخواهد بود. «رستگاری، امری جمعی‌ست» و این یعنی، در جهانِ امروز، احدی براستی، رستگار نیست…

«قهرمان»، بزرگترین شرحِ تصویریِ سینمای امروزِ جهان، بر آن جمله‌ی تِئودور آدُورنوست. فیلمی به‌غایت عمیق، اصیل، تلخ و انسانی که داستانش، داستان یک «انسدادِ جمعی»ست. داستان انسدادِ مَردمانی که هر یک، سقوط‌شان، «دُومینو»وار، سقوطِ یکدیگر را رقم می‌زند ‌و سقوط دیگران، سقوطِ آن‌ها را عمیق‌تر کرده و این سقوط عمیق، سقوط اطرافیان را عظیم‌تر نِمود و این سیکلِ باطلِ سقوط، ادامه‌دار است… «قهرمان»، داستان یک سقوطِ جمعی‌ست و فرهادی، در اینجا، بیش از هر فیلمِ دیگری، نگرانِ سقوطِ آدم‌هاست. فرهادیِ «قهرمان»، آشکارا، دل‌آشوبِ «رحیم» است. دل‌آشوبِ قهرمانِ مظلومِ مَغضوبِ مَصلوبش… دل‌آشوبِ مَردی که «زبان» ندارد! و هیچ‌کس زبانش نمی‌شود… نه فرزندی که به لکنت اسیر است، و نه دختری که قانون و جامعه، جنسِ رابطه‌اش را با رحیم، به رسمیت نمی‌شناسد… فرهادی را هیچگاه تا بدین‌حد، مضطرب ندیده بودیم و هیچگاه، تا بدین‌حد، احساسی نبوده است. فیلمسازی که اینجا دیگر، نه مینیمال است، نه خوددار و خویشتن‌دار، بلکه «غمگین» است و این غم، تا بدان‌حد عمیق است که گویی در نمای پایانی، خودِ فرهادی، در کنار آن زن و کودک، از پشت فنس و میله‌ها، با اضطراب و التهاب می‌دَود، و برای سقوطِ رحیم، قهرمانِ بی‌زبانش، رنج می‌بَرد…
«هرآنچه که بسیار جالب توجّه است، قُلاّبی‌ست!»… (نیچه)
«قهرمان»، غیرجلوه‌گرانه‌ترین فیلم فرهادی‌ست. کم‌حادثه‌ترین و آرام‌ترین، اما عمیق‌ترینش. برخلافِ «درباره‌ی الی» و «جدایی…» و «فروشنده» و…، هیچ نکته‌ای در «قهرمان»، حتی نکاتِ ریز و کوچک، برای جلبِ توجه نیست.

نه درام و ساختار، نه دوربین و تدوین، و نه بازی‌ها… حتی آن خطوطِ مرئی و نیمه‌مرئیِ فیلمنامه‌های پیشینِ فرهادی در اینجا، به تمامیّت، نامرئی‌ست؛ ته‌نشین گشته درونِ مغز و بطنِ فیلم… با تدوینِ درخشان هایده صفیاری، که حتی جای کات‌هایش نامشخص است؛ و یک بازیِ مهم و ماندگار از امیر جدیدی، که اگر طبق پیشبینی‌ها، اسکارِ امسال را گرفت، هیچ جای تعجب نیست… اساسا تیم بازیگریِ «قهرمان»، تیم باهوش و جذابی‌ست. از بازیگرانِ اصلی و مکمّل، تا بازیگران فرعی‌اش… از بازی‌ دقیق و تمام‌تکنیکالِ محسن تنابنده و فرشته صدرعرفایی و نقش‌آفرینی اثرگذار سحر گلدوست، تا بازیِ چشم‌گیرِ احسان گودرزی و حضورِ سارینا فرهادی، که بازیِ درست و به‌اندازه‌اش، کاراکتری کم‌دیالوگ را، دارای وزنی سنگین می‌کند… و همه‌ی این‌ها با هم، و در کنار هم، پازل‌هایی را شکل می‌دهند که هریک، سازنده‌ی یک کلّ منسجم‌اند… پازلِ رنج‌های متصلِ به هم، در میان انسان‌های به‌ظاهر منقطع به هم، در بطنِ شکاف‌های تلخِ روزگار… پازل فیلمی بدونِ اشک، پُر از رنج…

باری… در مانیفستِ مشترک و ماندگارِ «هورکهایمر» و «آدُورنو»، چنین آمده: «عامل خوف و وحشت این است که امروز، برای نخستین‌بار، انسان، در جهانی زندگی می‌کند که دیگر حتی، نمی‌توانَد جهانِ بهتری را تصور کند!»… و «قهرمان»، تصویری تمام‌قد، از این جمله، و از حیات و ممات، در چنین دنیایی‌ست… دنیایی که در آن دیگر حتی تصورِ جهان زیباتر، ناممکن می‌نماید… دنیای رحیمِ در زندان، و زن و کودکِ مانده در پشتِ فنس، که آن‌ها نیز همچون رحیم، درون زندان‌اند؛ درون زندانِ جامعه… درونِ زندانِ جماعتِ بی‌زبان…