کتاب «رژ قرمز» داستانی در ژانر وحشت!

به قلم: گلپر فصاحت

نمانامه: «رژ قرمز» مجموعه­ ای در بیست و دو داستان کوتاه است که تقریبا تمام داستان­ها فضای یکسانی دارند و خواننده با خواندن هر کدام از داستان­ها، بیشتر به ثبات قلم نویسنده معترف می ­شود. سیامک گلشیری، در نوشتن داستان با ژانر وحشت در سبک رئال و گاه سورئال، تبحر خاصی دارد که در کمتر نویسنده­ی ایرانی این گونه از سبک نوشتن را می­بینیم. بدون شلوغ کردن فضای داستان و با پرهیز از هر توضیح اضافی، داستان­ها دلهره و ترس را به مخاطب انتقال می­دهند. در این مجموعه هم چند داستان در این سبک قلم خوردند.

اما بیشتر داستان­های این مجموعه، در فضای خلوتی بین دو نفر و حول رابطه­ی زن و مرد شکل گرفته شده. رابطه­ای که هر کدام از کاراکترها در آن به نوعی در حال دگردیسی هستند. حال این دگردیسی جدایی بین زن و مرد باشد، یا رسیدن به شناخت و درک جدید از نوع رابطه و مکانی که در آن ایستاده­اند. بازگویی از گذشته­ی اتفاق­هایی که به داستان مربوط می­شود، با دیالوگ­ها در دل داستان گنجانده شده­اند. راوی در بیشتر داستان­ها، اول شخص مرد است. این مرد که در تمام داستان­ها با جلوه­ی جدید خود را به مخاطب نشان می­دهد، کم حرف و به دور از هر قضاوتی، شاهد ماجرایی است که برای ما به تصویر کشیده شده. حتا گاه روایت­ها بسیار به راوی نمایشی شباهت پیدا می­کنند و به ندرت وارد ذهن شخصیت­ها می­شود و ما نیز همچون یک تماشاچی، تنها شاهد نتیجه­ی هر کلام و حادثه در روند رفتار و زندگی شخصیت­ها هستیم.

آنجا که قرار است راوی داستانی زن باشد، داستان با سوم شخص روایت شده و این به شیوایی و گویایی قلم مردانه­ی داستان بسیار افزوده است. شخصیت­ها، خود را به آب و آتش نمی­زنند. دنیایشان ، همان دنیای ساده و روزمره ماست. خواسته­هایشان، همان­هایی است که ما می­شناسیم و از زندگی طلب می­کنیم.

اتفا­ق­ها از آسمان نازل نشده­اند. تمام روایت­ها، بسیار چسبیده به ذهن و باور نویسنده است که در نتیجه­­ی آن ، خواننده هم آن را به راحت­ترین شکل ممکن می­پذیرد. قصه­گویی سیامک گلشیری، فضای ساکت و سرد دارد. همواره پس از بازگو کردن هر داستان، بدون بیان مستقیم پیام، تاثیر عمیق معنایی در ذهن و باور مخاطب باقی می­گذارد. این تاثیر به گونه­ای است که نمی­شود کتاب را یک شبه خواند. بلکه باید آن را مزه مزه و آرام خواند تا تمام جمله­­ها و اتفاق­ها را بشود ذره ذره جذب کرد.

هر داستان، تنها یک برش کوتاه از زندگی است . اما همین برش کوتاه، برای ما دنیای کاملی را خلق می­کند و ما را از هر توضیح دیگری بی­نیاز می­کند. در داستان­های این مجموعه، ما با تکنیک سپیدنویسی و سپیدخوانی  مواجه می­شویم. اما اشراف کامل نویسنده به اصول این سبک نوشتاری، ایهامی در ذهن مخاطب باقی نمی­گذارد و هیچ پایان بازی در این مجموعه؛ خواننده را دچار سردرگمی و ناتوانی نمی­کند.

بی شک “رژ قرمز”، یکی از موفق­ترین مجموعه داستان­های کوتاهی­است که به تازگی منتشر شده، و خواندن آن، سرشار از کشف و و لذت است.

برش­هایی از داستان «رژ قرمز»

پیراهنم را درآوردم و تی­شرت سیاهی پوشیدم. از بیرون صدای آهنگ ملایمی را شنیدم. چند لحظه مقابل کمد به صدا گوش دادم. از سی­دی­های من نبود. برگشتم مقابل آینه. داشتم تی­شرتم را می­کردم توی شلوارم که چشمم به رژ قرمزی روز میز مقابل آینه افتاد. برش داشتم و درش را باز کردم. نیمه­ی پائین استوانه­اش را چرخاندم تا نوک قرمز باریکش بیرون زد. چند لحظه­ای به آن خیره شدم. بعد آوردمش نزدیک دماغم و بو کردم. هر بار که چای می­خورد یا نسکافه، سرخی لب­هایش روی فنجان جا می­انداخت. جای همین رژ قرمز بود. روی لیوان­ها پیدا نبود. اما لبه­ی فنجان­های سفید، جا به جا قرمز می­شد. اوایل تا مدت­ها به فنجان­ها خیره می­شدم، به جای لب­هایش، اما بعدها زود می­شستم­شان. داشتم نیمه­ی پائین استوانه را می­چرخاندم که بلند گفت: “چی کار می­کنی؟”