خاطرات من از خسرو آواز ایران: بدرود با استاد شجریان

به قلم: پروفسور سید حسن امین

پایگاه خبری نمانامه: استاد محمدرضا شجریان از بین ما رفت اما آثار جاویدان او و در رأس آن‌ها ربنا و مرغ سحر او در تاریخ ما فناناپذیر است. در سوگ او باید که عزای عمومی اعلام شود. من مانند میلیونها ایرانی خودم را سوگوار می دانم، خاصه که بیش از پنجاه سال او را از نزدیک می شناختم.
تابستان ۱۳۴۶ بود که من اول بار استاد محمدرضا شجریان را در محضر استاد اسماعیل مهرتاش دیدم. استاد مهرتاش از سر علاقه شخصی، هنرآموزان موسیقی آوازی را به رایگان تعلیم می‌داد. بیست نفری بعد از ظهرهای جمعه در تابستان‌ها در تراس‌خانه‌اش در خیابان فرشته در پهلوی آن روزها و ولیعصر امروز، جمع می‌شدیم. مهرتاش خود تنبک می‌نواخت و سرهنگ اعتماد مقدم هم به کمک او ضرب می‌گرفت. زیر نظر خود مهرتاش که دو دانگ آوازی داشت، تمام حاضران که شجریان هم یکی از آنان بود، دسته جمعی همخوانی و همسرایی می‌کردند. یعنی به اصطلاح آواز خوانان قدیم کروپی و به قول عرب ها تواشیح می‌خواندند‌ معلوم است که در چنین گروهی، خوب و بد و غث و سمین در میان بسیار بود. من بدون تکلف بدترین و ضعیف‌ترین هنرآموز بودم و شجریان یکی از بهترین و خوشخوان‌ترین‌ها بود.
دیگر هنر آموزان یعنی شجریان، علی اصغر زند وکیل و رستمی و … ادامه دادند و خود استاد شدند؛ اما من که دانشجوی حقوق و طالب حکمت و فلسفه بودم، این هنر را ناتمام گذاشتم.
شجریان در آن اوان کارمند دفتر اسناد رسمی بود و شادروان ناصر بهبهانی(یکی از برادرزادگان آیت الله میر سید محمد بهبهانی) که محضر دار بود، در معرفی او برای یافتن کار و تکمیل هنر خطاطی کمک کرده بود یعنی او را به خطاط معروف استاد حسن میرخانی که داماد مرحوم حسن مخبر فرهمند نماینده مجلس از همدان و رییس هیات مدیره مسجد خاتم الانبیای تهرانپارس بود، معرفی کرده بود. شجریان سال‌ها در مجالس دوستانه ایشان که در جردن در خیابان گلشهر برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد‌
من استاد شجریان را در آن سال‌های پیش از انقلاب همچنین شب‌های چهارم شعبان هر سال در جشن تولد حضرت ابوالفضل العباس که شادروان سید جواد ذبیحی در همسایگی ما در خانه اش در خیابان بهار تهرانپارس می‌گرفت، در التزام پدرم می دیدم. شجریان به نوعی در ان زمان در خواندن آواز، تحت تأثیر سید جواد ذبیحی بود که دعای سحر و مناجات رادیو در ماه رمضان را می خواند.‌
ذبیحی همچنین در آوردن جنازه رضاشاه از قاهره به تهران برای او تلقین خوانده بود که: افهم یا اعلیحضرت ! و به همین گناه پس از انقلاب به طرز فجیعی کشته شد. برادر ذبیحی در مشهد هم مداح خوش آواز مبرزی بود و من او را هم دیده بودم. شجریان از او هم تأثیر پذیرفته بود.
در سالهای اخیر علاوه بر دعوت به ارکستر بزرگش در سالن وزارت کشور که به اتفاق پسرش همایون برنامه اجرا کرد، از حسن تصادف من و شجریان در یک بانک حساب بانکی داشتیم و گاهی هم را می‌دیدیم یا من به توسط رییس شعبه از هر کتاب تازه‌ام نسخه‌ای به دست او می‌رساندم… آخرین بار که شجریان د‌یگر در ایران نبود، وکیل او دوست مشترک‌مان دکتر متقیان کارهای بانکی‌اش را انجام می‌داد. من نسخه آخرین چاپ شاهنامه امین را به پایمردی دکتر متقیان که خود از شاگردان اقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی در فلسفه است، برای خسرو آواز ایران پشت نویسی کردم.
اکنون با دریغ و درد، با این شعر میر داماد یاد داشتم را به پایان می‌برم:

وقت مردن این حدیثم هست ز افلاطون به یاد
حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن