تز بازگشت به خویش و رویکرد روشنفکران ایران

از چپ: پروفسور سیدحسن امین و دایوش شایگان

 

به قلم: پروفسور سید حسن امین

پایگاه خبری نمانامه: شمار قابل توجهی از متفکران ایران در سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، برنامه های پرشتاب توسعه اقتصادی ایران، دنباله روی از رویه ها و ظواهر فرهنگ‌ غرب و تقلیدهای متَظاهرانه از الگوهای غربی را به نقد می کشیدند و با حسی نوستالژیک خواهان معنویت، صداقت، خوبی ها و پاکی های فراموش شده فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی بودند. یکی از این اندیشمندان، دوست پیشکسوت من، دکتر داریوش شایگان ( فیلسوف و هندشناس معروف ) بود. او از پدری شیعه و آذری و از مادری سنی و گرجی متولد شده بود و علاقه به فلسفه و دین شناسی تطبیقی داشت و دست آخر هم در سوربن پایان نامه دکتری اش را زیر نظر پروفسور هانری کربن معروف راجع به مقایسه عرفان و تصوف ایرانی با هندوئیسم نوشت.
شایگان، با تکیه بر میراث معنوی شرق، از پیشگامان نهضت بازگشت به خویش به شمار می رفت. همان تفکری که احمد فردید و جلال آل احمد از آن به نوعی خام تر در نقد الگوهای فکری و فرهنگی و مدیریتی غرب گرایانه، ارائه می‌دادند، ولی شایگان با توجه به فهم و درک بهترش از غرب، آن را پخته تر و موجه تر ارائه می‌داد.
شایگان که ده یازده سال از من بزرگتر بود، بر اساس همان مواًُضع  « لزوم بازگشت به خویش» در انقلاب ۱۳۵۷ مسحور آیت الله خمینی شده بود و او را گاندی ایران می خواند. من هم از همان دوره دانشجویی یعنی از سال ۱۳۴۵ تحت تاثیر این تز، همزمان با تحصیل حقوق قًضایی در دانشگاه تهران، در حوزه فلسفی تهران و به اختصاص در مدرسه سپهسالار قدیم نزد پدرم سید علینقی امین و آقا مهدی حایری یزدی که به تعبیر وقفنامه ان مدرسه، ناظر در معقول و ماهر در منقول بودند، به خواندن فلسفه شرق پرداختم و اولین کتاب فلسفی ام را با عنوان برداشتی از مشاعر ملاصدرا در ۱۳۴۹ منتشر کردم.
ایدئولوگ های پنهان و آشکار انقلاب ۱۳۵۷، در تحلیل نهایی، مدافع تز « بازگشت به خویَش » بودند. من نیز در انقلاب، به دنبال همان آرمان های دور از دسترس، از انگلیس به نوفل لوشاتو رفتم و مدتی آنجا درنگ کردم، آیت الله خمینی و همراهان او از جمله ابراهیم یزدی، بنی صدر، قطب زاده، حسن حبیبی و همین حسن روحانی ( فریدون ) رییس جمهور ناموفق و دانشجوی ناخلف خودم را که در آن موقع، خود را در نوفل لو شاتو  « حسنی » معرفی می کرد، دیدم و حرف هایشان را شنیدم، اما به اقناع وجدانی نرسیدم و در نتیجه از قطار آماده انقلاب به تصمیم خود پیاده شدم، در همان اسکاتلند سر کار معلمی و تدریس دانشگاهی ماندم و نه تنها با انقلابیون به ایران برنگشتم، بلکه هیچ گاه هیچ سمتی در جمهوری اسلامی نپذیرفتم و دیناری حقوق و مزایا و امکانات از رژیم نگرفتم.
به هر حال، تز بازگشت به گذشته پاک و سنت سلف صالح، چه عنوان حکمت خسروانی و فلسفه اشراق و عرفان می داشت و چه هنر و معماری یا ایران شناسی و ایران پژوهی، در بین اندیشمندان غیر توده ای خریدار زیاد داشت. البته، از بین اندیشمندان پیشکسوت ما، بودند کسانی همچون استاد دوره کارآموزی قضایی مان دکتر مصطفی رحیمی و جامعه شناس صاحب نام دکتر احسان نراقی که مطلقا ارادتی به فردید و شایگان و دیگر باورمندان به تز بازگشت به خویش و معارضان غرب گرایی نداشتند. درست مثل احمد شاملو که علایق عرفان مآبانه سهراب سپهری را تخطئه می کرد. اما در تقابل با آن دسته از مخالفان، نویسندگان و قلم به دستان بیشتر و تندروتری امثال جلال آل احمد هم که تعببر غرب زدگی را از فردید وام گرفت، بودند که اگر چه شاید اصلا عمق مسآئل و مواًضع فلسفی یا تبعات فرهنگی تز بازگشت به خویش را درک نکرده بودند، از آن دفاعی تیز و تند می کردند.

جلال آل احمد، این افراط در بومی گرایی و نفی مدرنیسم را به آنجا رساند که در خسی در میقات، همچون یک سنتی خالص دستاوردهای تمدن جدید را تخطئه کرد و در کتاب غربزدگی اش، در دفاع از حاج شیخ فًضل الله نوری و مخالفت او با آزادی و مشروطیت، قلم فرسایی کرد. مدافعان رژیم شاهنشاهی هم به جای آن که به اندیشمندان دگر اندیش، مجال نقد و بررسی و‌ پاسخگویی به سخنان آل احمد در غرب زدگی را بدهند، چاپ و تکثیر و مطالعه کتاب او را ممنوع کردند و به آن عزت بخشیدند.
من هم در آن سال ها که پیش از سفر اروپا در تهران به تحصیل و ترویج فلسفه شرق می پرداختم، با نهضت فلسفی بازگشت به خویش همسو بودم و در مقدمه کتاب ” برداشتی از مشاعر ملا صدرا ” نوشتم که اگر ما به خود نیاییم و به میراث فلسفی بومی خودمان بی توجه بمانیم، زود است که برای تدریس فلسفه ملا صدرا هم باید از خارج ، استاد و مدرس واردات!!! داشته باشیم!
اینها همان دغدغه ها و حرفهای شایگان و امثال و نظراء او در کتاب « آسیا در برابر غرب» یا ادوارد سعید در « شرق شناسی» یا عبد الله انوار در مقدمه فهرست نسخ خطی بود که بعد ها که من به انگلیس رفتم و این سخن ها را تکرار کردم، همتایان غربی ام مرا Third Worldist یعنی جهان سومی و طرفدار جهان سوم و بیگانه با روند پیشرفت نوع بشر خواندند.
به عقیده من، تز  «باز گشت به خویش» که با تفاوت هایی مقبول بسیاری از متفکران پیشکسوت نسل ما امثال داریوش شایگان، احمد فردید، سید حسین نصر و خطرناک تر از همه علی شریعتی بود، در عمل وقتی از سطح علمی همسویی با هانری کربن و علامه طباطبایی و مطالعه سهروردی و ملاصدرا، به سطح مخاطبان عامی و دانشجویان کم مطالعه در پای سخنرانی های دکتر علی شریعتی و فخرالدین حجازی و خطیبان مذهبی کراواتی دیگر افول کرد، تبعات خطرناکی نظیر سلفیون در بین اهل سنت برای جامعه شیعی ایران برجای گذاشت.
به همین دلیل من با شنیدن زنگ این خطر، کتابی در قالب داستان در تخطئه تبلیغات و نطق های نامستند دکتر علی شریعتی نوشتم با عنوان «روضه خوانی در خانه های نوساز» که ساواک آن را در ۱۳۵۳ جمع کرد!
نتیجه کلام آن که، بی گمان حفظ میراث فلسفی و فرهنگی و ادبی نیاکانی ( البته گاهی با غربال گردانی ها و پالایَش های لازم )  نیکوست، اما اگر بنا شود که چرخ اجتماع بر همان پاشنه قدیم و سنت اسلاف بگردد، ترقی و تکامل و توسعه و پیشرفت، مقدور نخواهدشد. آری، راه های کهنه به مقصدهای نو نمی رسند.
سید حسن امین