تاثیرات نئورئالیسم بر سینمای ایتالیا

 پایگاه خبری نمانامه: زواتینی نظریه پرداز سبک نئورئالیسم در ۱۹۴۲، پیدایش نوع تازه ای از سینما  را اعلام کرد سینمایی که پیرنگ از پیش طراحی شده و شسته رفته را کنار می نهد، از بازیگران حرفه یی استفاده  نمی کند، و  برای ارتباط مستقیم با واقعیت های اجتماعی دوربین  و  تجهیزاتش  را  به خیابان ها  می برد . او اعتقاد  داشت که  پیرنگ  ( طرح داستانی ) شگردی است که ساختاری مصنوعی بر ((زندگی روزمره)) تحمیل می کند و بازیگران حرفه یی انباشته از ظاهرسازی و دروغند: ((از شخصی می خواهیم داستانی را حساب شده به میل ما بازی کند. )) زواتینی بر آن بود که لازم است همین متانت و تقدیس زندگی معمولی و روزمره ی مردمی را که توسط آرمان فاشیسم به انحراف کشیده شده با واقعگرایی نو ضبط کنیم. بعد ها , پس از تثبیت نئورئالیسم در سینمای ایتالیا چنین نوشت: ((واقعیتی که در زیر اسطوره ها مدفون شده بود اکنون به آرامی دوباره جوانه زده است و سینما بار دیگر به خلق دنیای واقعی انسانها روی آورده است . در این جا درختی بود؛ این جا مردی سالخورده ؛ این جا یک خانه ؛ این جا مردی که غذا می خورد ؛ مردی که خوابیده ؛ مردی که می گرید … سینما … باید آن چه را که معاصر است بدون قید و شرط بپذیرد : امروز , امروز , امروز . ))

اومبرتو باربارو , منتقر بانفوذ و از مدرسان مرکز تجربی , در اوایل ۱۹۴۳ در مقاله ای به سنت های واپسگری سینمای ایتالیا حمله کرد و اصلاح (( نئورئالیسم )) را به عنوان جایگزین آن سنت ها پیشنهاد کرد . منظور او از سنت پیشین واقعگرایی شاعرانه ی فرانسوی بود تاثیرات موج تازه بر جوان هایی که ((واقعگرایی نو )) را طلب میکردند فراوان و متنوع بود . از یک سو اغلب آن ها علاوه بر آن که منتقدانی حرفی یی بودند، در خفا به مارکسیسم گرایش داشتند و هدفشان از (( واقع گرایی )) بازگشت به واقعگرایی القاگرانه ی شوروی، یعنی سینمای آیزنشتاین، پودفکین و داوژنکو بود. از سوی دیگر، این تاثیر کمتر تکنیکی و بیشتر ایدئولوژیک بود، لذا نئورئالیسم ایتالیا شباهت اندکی به واقعگرایی القاگرانهی شوروی داشت.

تاثیرات مستقیم تر  و عملی تر نئورئالیسم از جانب واقعگرایی شاعرانه ی فرانسه می آمد که تا ۱۹۳۹ شهرتی فراگیر یافته بود . فیلم های واقعگرای فرانسوی علاوه بر تکنیک درخشان نوعی انسان مداری سوسیالیستی را مدنظر داشتند که ایتالیایی ها آن را در تبلیغات مارکسیسم شوروی می یافتند. فیلم تونی (۱۹۳۴ ) از رنوار درامی از کارگردان مهاجر ایتالیایی، که در مکان اصلی و در جنوب فرانسه فیلمبرداری شده بود، الگوی ساختاری مهمی فراهم کرده بودند. اما شاید مهمتر از همه این واقعیت بود که سینمای واقعگرای شاعرانه برای هنرمندان ایتالیایی که در منگنه ی استودیوهای ایتالیایی به سطوح آمده بودند نوعی آزادی روشنفکرانه و زیبایی شناختی فراهم می کرد. فاشیسم با بستن دست و پای هنرمندان سینما در واقع بیش از هر گونه انگیزه ی تاریخی در پیدایش نئورئالیسم سهم داشته است .

حقیقت آن است که فاشیسم ایتالیا در بطن خود نطفه های نابودی خود را داشت و وقایع سیاسی و تاریخی سال ۱۹۴۳ دست به دست هم دادند تا نیروهای نئورئالیسم را از صفحات مجله ی ایتالیایی آزاد کنند. در ماه ژوییه متفقین سیسیل را به تصرف در آوردند و موسولینی به دست افراد خود خلع شد. اما تا ژوئن ۱۹۴۴ رم سقوط نکرد و حتی در این زمان هم یک سالی جنگ سنگینی بر کشور سایه افکند، تا روزی که آلمان ها بی قید و شرط تسلیم شدند. در چنین معرکه ای بود که فشار سنگین فاشیست ها بر استودیوهای فیلم کاستی گرفت و هنوز خلع سلاح ۱۹۴۳ پذیرفته نشده بود که لوکینو ویسکنتی افسانه ی تیره و تار و انباشته از شهوت و جنایتی به نام وسوسه ۵۰ را به فیلم درآورد.

قریحه ی تکنیکی وسوسه، هر معیاری که داشته باشیم، از آن فیلمی قابل توجه ساخته است، این فیلم سبک تازه ای از سینما را در چنته ی خود داشت سینمایی که دوربینش را به خیابان ها و خارج از شهر می برد تا زندگی مردان و زنان معمولی را در ارتباط با محیطشان به تصویر کشد. بنابراین فیلم وسوسه را می توان الگویی برای آینده ی نئورئالیسم بازشناخت. اما نخستین فیلمی که تحت عنوان نئورئالیست به کشورهای غربی راه یافت رم، شهر بی دفاع / رم شهر بی حصار (۱۹۴۵ ) از رسلینی بود.

رم، شهر بی دفاع برجسته یی است درباره ی ایستادگی مردم ایتالیا در مقابل نازی ها و بر اساس رویکردهای زمستان ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۴ در رم ساخته شده است، زمانی که آلمان ها اعلام کردند درهای رم باز است. فیلم درباره ی رهبر کمونیست مبارزان زیرزمینی است که در اقدامی متهورانه، هر چند بی ثمر، در مقابل کشتار گشتاپو اشتباهاًًًً خود و یارانش را به کشتنم می دهد. رسیلینی و همکارانش (سرجو آمیده یی، آنا مانیانی، آلدو فابریستی و فدریکو فلّّّینی که عده ای از آن ها در نیروهای مقاومت شرکت فعال داشتند ) داستان را از وسط اشغال نازی ها آغاز می کنند. رسیلینی برای سرعت در کار این فیلم را به صورت صامت گرفت و پس از تدوین با صدای همان بازیگران دوبله کرد. به همین دلیل عده یی از تماشاگران هنگام پخش فیلم در ۱۹۴۵ گمان کردند صحنه های مستندی از وقایع اصلی را تماشا می کنند و حیرت کردند که چگونه رسلّّینی اجازه یافته،  در حالی که آلمان ها هنوز در رم بودند، این همه خشونت و سبعیت را فیلمبرداری کند. آن ها همچنین از هوشمندی ، امانت و مهارت تکنیکی فیلم در شگفت شدند، زیرا تا جایی که تماشاگران می دانستند چنین کیفیتی در سینما از ۱۹۲۲، با ظهور فاشیسم، در سینمای ایتالیا مشاهده نشده بود.

فیلم رم، شهر بی دفاع تقریبا در همه ی کشورهای غربی با موفقیت عظیمی روبرو شد. پر فروش ترین فیلم پس از آغاز جنگ شد. بعلاوه این فیلم تعدادی از جوایز مهم جشنواره های سینمایی از جمله جشنواره ۱۹۴۶ کن را به دست آورد و منتقدان تقریبا در تحسین آن یک صدا شدند. فیلم رسلّینی الگوی نئورئالیسم قرار گرفت و استانده ی فیلم های پس از خود را تعیین کرد انتخاب ظاهری مستند که از طریق فیلمبرداری در مکان اصلی، صداگذاری پس از تولید، تلقین بازیگران حرفه یی با مردم عادی، پرداختن به تجربه های ملی معاصر (یا حداقل تاریخ اخیر ایتالیا ) ، گرایش به مسائل اجتماعی و نگاه انسانی هر حال این اولویت به اعتبار خود باقی است.

دو فیلم بعدی رسلّینی او را به عنوان استاد سبک نئورئالیسم بر صدر نشاند و رهبری ثبت تاریخ معاصر ایتالیا را به او سپرد: پاییزا (۱۹۴۶ ) را نیز مانند فیلم قبلی آمیده یی و فلّینی نوشتند. این فیلم در شش قسمت نامرتبط به واقعه ی آزادسازی ایتالیا از مرحله ی فرود قوای امریکایی در سیسیل در ۱۹۴۳ تا پاکسازی نازی ها در دره ی پو، در ۱۹۴۵، می پردازد. پاییزا نیز مانند رم، شهر بی دفاع ساختار آشفته یی دارد، اما وجود مردم کوچه و بازار موجب شده که مجنون و وحشت جنگ به خوبی در آن احساس شود و جهان بینی گسترده و انسان دوستانه ی نئورئالیسم و تکنیک های تأثیر گذار بدیهه سازی در آن جا بیفتد.

فیلم سوم و آخرین فیلم نئورئالیستی رسلّینی، آلمان سال صفر (۱۹۴۷ ) را غالبا همراه با دو فیلم دیگر به عنوان ((سه گانه جنگ )) او نام می برند. این فیلم در شهر بمباران شده ی برلین و در مکان های اصلی فیلمبرداری شده و همه ی بازیگرانش غیر حرفه یی هستند. این فیلم کوششی است تا ریشه های اجتماعی فاشیسم را از طریق سرگذشت پسری آلمانی بازگوید . این جوان که ذهنش توسط نازیسم به انحراف کشیده شده است پدر علیلف خود را می کشد و با مشاهده ی شکست آلمان خودکشی می کند. فیلم آلمان سال صفر را معمولا نشانه ی شکست رسلّینی می شناسد (او علاوه بر کارگردانی، فیلمنامه ی آن را نیز نوشته بود ) اما عناصر شاخص نئورئالیستی فیلم تحسین فراوانی را برانگیخت. در هر حال، سرانجام روشن شد که نئورئالیسم قابلیت انتقال به کشورهای دیگر را ندارد و عدم توفیق نسبی آلمان سال صفر هم از لحاظ تجاری و هم از لحاظ انتقادی گسترسش آن را محدود کرد و معلوم شد که این سبک نمی تواند فراتر از زمینه های تاریخی و اجتماعی کشور سازنده ی خود پیش برود. پس از این فیلم رسلّینی دیگر فیلم نئورئالیستی نساخت، اما نطفه یی را کاشت که سبکی معتبر در جهان سینما به وجود آورد.

دومین کارگردان معتبری که تا دهه ی ۱۹۵۰، یعنی پایان کار نئورئالیسم، در این سبک کار کرد، ویتّوریو دسیکا (۱۹۷۴ ۱۹۰۱ ) بود. او از اواخر دهه ی ۱۹۳۰ فیلمسازی را با یک سلسله کمدی سنتی طبقه ی متوسط آغاز کرد. دسیکا ذاتا به کمدی گرایش داشت، اما تحت تاثیر عقاید زاواتینی قرار گرفت و از ۱۹۴۶ به بعد آن دو فیلم هایی در ارتباط با مسائل پس از جنگ ایتالیا ساختند.

فیلم واکسی (۱۹۴۶ ) به قصه غم انگیز معصومی پرداخت که در جریان اشغال نازی ها به فساد کشیده می شود: دو پسر بچه ی واکسی و دو دوست نزدیک هنگام خریدن یک اسب از بازار سیاه دستگیر می شوند و به زندان می افتند . در زندان یکی از آن ها ندانسته دوستش را لو می دهد و به دست او کشته می شود. این فیلم نیز مانند رم، شهر بی دفاع در ایتالیا با استقبال روبرو نشد، اما در ایالات متحد موفقیت فراوانی بدست آورد و جایزه ی ویژه ی اسکار ۱۹۴۷ را ربود. فیلم بعدی دزد دوچرخه (یا دزدان دوچرخه، ۱۹۴۸ ) حتی بیش از واکسی مورد تحسین جهانی قرار گرفت، چنان که بعضی از معتقدان آن را مهم ترین فیلم پس از جنگ شناختند. این فیلم داستان مرد آبرومندی است که به مدت دو سال از کار بی کار شده است تا آن که به عنوان نصّاب دیوارکوب های تبلیغاتی در شهرداری استخدام می شود. دوچرخه ای می خرد، اما در همان نخستین روزکار دوچرخه اش به سرقت می رود. بقیه فیلم را او و پسر کوچکش صرف یافتن دزد می کنند و مرد از انجام وظیفه اش باز می ماند. نزدیک به انتهای فیلم مرد مجبور میشود دوچرخه ی دیگری را بدزدد و در حین ارتکاب جرم دستگیر می شود. فیلم دزدان دوچرخه سراسر در مکان های واقعی در رم و با بازیگران غیر حرفه یی فیلمبرداری شده است. این فیلم موفقیت جهانی نصیب دسیکا کرد، و علاوه بر تجلیل های فراوان جایزهی اسکار سال ۱۹۴۹ را نیز به عنوان بهترین فیلم به زبان خارجی به دست آورد فیلمی که به تنهایی میراث دیرپای نئورئالیسم را در جهان ماندگار ساخت، هر چند تعلق این فیلم به مکتب نئورئالیسم را در جهان ماندگار ساخت , هر چند تعلق این فیلم به مکتب تئورالیسم جای بحث داشت : زمین می لرزد (۱۹۴۸) اثر لوکینو ویسکنتی است. فیلم زمین می لرزد نخستین بخش از سه گانه یی بود که هرگز کامل نشد. ویسکنتی در نظر داشت سه گانه یی در باب مسائل اقتصاد ماهیگیران , معدنکاران و کشاورزان در دوران پس از جنگ در سیسیل بسازد . زمین می لرزد دومین فیلمی بود که پس از فیلم ضدفاشیستی وسوسه می ساخت و آن را بدون فیلمنامه تماماٌ در مکان های واقعی در دهکده ی ماهیگیری سیسیل , فیلمبرداری کرد و بازیگرانش را از اهالی محل تامین کرد. این زمان به سقوط خانواده یی مغرور از کشاورزان می پردازد که توسط عمده فروش های بازار استصمار می شوند.

تئورالیسم پیش از سقوط آخرین شاهکار خود را به دشت ویتوریو دسیکا و چزاره اویتینی به جهان سینما عرضه کرد: اومبرتود (۱۹۵۲).

اومبرتود به اندازه ای هر فیلم تئورئالیسمی دیگری به آرمان های زاویتنی در باب سینمایی ناب از زندگی روزمره ی مردم عادی نزدیک شده است. چهره ی مستمری بگیر پیری را تصویر می کند که می کوشد ضمن حفظ اندکی ابرو, آسایش ناچیزی برای خود و سگش فراهم کند. اما صاحبخانه ی سنگدل او همه ی اجاره ی خانه را یکجا طلب می کند و این تعادل متزلزل میان خواستن و فقر و مکنت در نزد اومبرتو به هم می ریزد. اومبرتو داو ندار اندک خود را می فروشد, از دوستی قدیمی قرض می گیرد و حتی دست گدایی دراز می کند, اما نمی تواند مبلغ لازم را فراهم کند. سرانجام, هنگامی که زن صاحبخانه اتاقش را به فواح اجاره می دهد , او را در مقابل دیگران تحقیر می کند و به جز بیرون ریختن وسایل او به خیابان هر کاری در حق او می کند, اومبرتو تصمیم به خودکشی می گیرد. در این راه هم توفیق نمی یابد, چون نمی تواند سگش را بی سرپرست رها کند . در پایان, با آن که اومبرتو و سگش زنده می مانند, اما نه جایی برای سکونت و نه توشه یی برای ادامه ی حیات دارند.

سبک تئورئالیسم واقع به سینمای فقرزده و بدبینانه یی تعلق داشت که بشدت از شرایط پس از جنگ رنج می برد. با تغییر اوضاع زمانه و بهبود شرایط اقتصادی , تئورئالیسم ابتدا پایه های ایدئولوژیک و سپس موضوع های خود را از دست داد, درو اقع تئورئالیسم سینمایی انقلابی در جامعه یی غیرانقلابی بود, لذا در دوران رفاه و فراوانی دهه ی ۱۹۵۰ حرفی برای گفتن نداشت. با این حال, حتی اگر ایتالیا هم پس از فیلم رم, شهر بی دفاع ا امبرتود تغییری نمی کرد, باز هم سبک تئورئالیسم به دلایل دیگری سقوط می کرد. زیرا اولا به دلیل طبیعت اشتراکی اش هرگز محبوبیتی در ایتالیا نداشت و به بازار خارجی متکی بود به ویژه ایالات متحد صنعت سینمای ایتالیا در ۱۹۴۹ , به علت سرازیر شدن فیلم های امریکایی به این کشور, با بحران بزرگی روبه رو شد امروز برای ما روشن است که تئورئالیسم بسیار بیش از یک پدیده ی محلی و ملی بود, چرا که نفوذش بسیار فراتر از ایتالیا رفته است . امروز دیگر تردیدی نیست که تئورئالیسم ایتالیا, به همه ی محدودیت های قالب و محتوا, یکی از مهم ترین نهضت های نوآورانه ی تاریخ سینما بوده است و اهمیت و نفوذ آن بخوبی با واقعگرایی سینمای صامت شوروی یا موج نوی فرانسه قابل قیاس است. تئورئالیسم در واقع این دو نهضت اخیر را به هم پیوند زد.

تاثیرات تئورئالیسم

تئورئالیسم سینمای ایتالیا را بکلی احیا کرد و امروز نیز از عمده ترین نیروهای خلاقه ی جهان سینما است . این سبک نه تنها خود شاهکارهایی به جهان سینما عرضه کرد و رسلینی و ویسکنتی را به عرصه ی سینما آورد بلکه زمینه ی ظهور دو هنرمند را فراهم آوردکه امروز آن ها را از بزرگ ترین کارگردان های سینما می شناسند: فدریکو فلینی (۱۹۹۳ ۱۹۲۰) , که فیلمنامهی بسیاری از فیلم های تئورئالیسمی (رم, شهر بی دفاع , پاییزا, آسیاب بررود پو, به نام قانون, راه امید) را نوشت , و میکلانجلو آنتونیونی (۱۹۱۲) که در مجله ی سینما نقد می نوشت و در دوران شکوفایی نئورئالیسم فیلم مستند می ساخت (مردم دره پو، ( ۱۹۴۳، ۱۹۴۷)؛ رفتگر ها، ۱۹۴۸ ، خانه ی هیولاها ، ۱۹۵۰ ) و آنتونیونیونی در فیلم دوستان دختر (۱۹۵۵ ) در دهه ی ۱۹۵۰ نئورئالیسم را زیرو رو کردند و مرکز توجه خود را از جامعه به درون انسان بردند. این عنصر تاره که می توان آن را نئورئالیسم باطنی یا درون گرا نامید، در دهه ۱۹۶۰ تا حدی از این آثار این کارگردانان ناپدید شد، اما در آثار دوران بلوغ هنری شان آشکارا می توان نوعی از خود بیگانگی در دنیای درون و ردپایی از چشم اندازهای بمباران شده و پاره پاره ی نئورئالیسم دهه ی ۱۹۴۰ را مشاهده کرد.

فدریکو فللینی: فدریکو فللینی در آغاز سال ۱۹۲۰ در شهر ((ری می نی )) ایتالیا به دنیا آمده است. در سالهای جدایی بیا مطالعات عمیق و اندیشه وسیع اجتماعی و هنری خود از بهترین سناریست های ایتالیا بشمار می رفت. سینما را عمیقا می شناخت و به ادبیات و اوضاع جامعه خود واقف بود. او نیز همچون همه متفکر ایتالیا از دوران حکومت موسولینی رنج برده بود و آزادی ایتالیا به او مهلتی داد تا در فضای هنری جدید آن نفس عمیق بکشد. فللینی به نئورئالیسم پیوست و افتخار همکاری با روسه لینی را پیدا کرد. این کارگردان بزرگ دریافت که در وجود فللینی جوان، دریائی از بینش سینمائی و اجتماعی موج می زند و به همین جهت او را برای نگارش سناریوی مهمترین آثار خود بکار دعوت کرد.((رم شهر بی دفاع نخستین ثمره این همکاری ارزنده بود. فللینی در نگارش سناریوی این فیلم نقش عمده را به دنبال داشت. داستان فیلم واقعه ای بود که در ۱۹۴۳ رخ داده بود. دومین سناریوئی که فللینی برای روسلینی نوشت، ((پاییزا بود )) این سناریو از قسمتهای مختلفی تشکیل شده و چهره های گوناگون ایتالیا را در زمان جنگ نشامن می داد، چهره هائی از کشتار، اجساد جوانان، فحشاء، فقر، محبت، همبستگی، وحشت و غیره. نئورئالیسم اولین سیمای جدی و محکم خود را با این فیلم نشان داد و تلاشهای فللینی و همکارانش در این راه قابل ستایش بود.

فللینی بعد از آن سه سناریوی دیگر هم برای روسهلینی نوشت که در میان آنها ((اروپای ۵۱ )) دارای شهرت و اهمیت بیشتری است. ((اروپای ۵۱ )) داستان زندگی زنی امریکایی که پس از مرگ ناکهانی پسرش، در رم ساکن شده و در جستجوی راه تازه ای برای زندگی خود برآمده است. نفوذ یک روشنفکر ایتالیایی او را از خانواده اش دور میکند و به زندگی در خانه یک زن بدنام وامی دارد. ورود در چنین محیطی دردسرهائی فراوان برای او ببار می آورد از جمله اتهام شرکت در یک جنایت . پس از چندی این زن به جنون مبتلا می شود و در تیمارستان بستری می گردد. فللینی سپس با کارگردانان بزرگ دیگر ایتالیا مثل ((آلبرتودا)) و پیتر جرمی کار کرد. برای (( توادا)) سناریوی فیلمهای ((جنایت جووانی اپیسکوپو))، بیرحم، آسیاب پو و برای جرمی سناریوی فیلمهای ((راه امید )) و ((رها شده در شهر )) را نوشت. بعد از آن از ۱۹۵۱ خود به کار فیلم سازی مشغول شد.

از این قرار فدریکو فللینی را میتوان یکی از پایه گذاران مهم نهضت نئورئالیسم سینمای ایتالیا دانست.

اما باید توجه داشت که اعتقاد به اندیشه و سبک بیان نئورئالیستی تابع شرایط زمانی و مکانی خاصی بود که بر زندگی همه هنرمندان متفکر ایتالیا در آن هنگام سایه افکنده بود. تحمل بیست سال خفقان و دوری از جهان آزاد اندیشه و سپس فقر و ورشکستگی و انهدام عمومی مملکت بر اثر جنگ دوم، یاس و بدبینی فوق العاده ای در آنها بوجود آورده بود.

فیلمسازان ایتالیا پس از پایان جنگ دوم جهانی با دو پدیدهء مختلف روبرو شدند، از یک سو بند ها از دست و دهان آنها برداشته شد و آزادی جایگزین اختناق فاشیستی گشته و از سوی دیگر سوسیالیست زمامداران فاشیست ایتالیا و زیانهای هنگفت جنگ دوم مملکت را به ورشکستگی مطلق کشانده بود، بطوریکه فقر و بیکاری در تمام کشور سایه افکنده و زندگی توده ها را مختل کرده بود. هنرمند ایتالیایی اینها را میدید و با پوست خود حس میکرد و چون برخلاف گذشته وسیله و قدرت بیان آنرا داشت، ایده های خود را بصورت فیلم در می آورد.

اما آنچه که موجبات پیدایش نهضت نئورئالیسم را بوجود آورد بتدریج از میان برخاست، کارخانه ها دوباره بکار افتاد، بیکاری تمام شد، درآمد سرانه مردم وسطح زندگی بالا رفت، آثار جنگ ناپدید شد و در نتیجه رسالت نئورئالیسم هم به انجام رسید و هنرمندان بزرگ این جنبش به جانب گرایشهای فکری دیگر رفتند. در میان آنها کسانی مثل دسیکا چون زمینه فکری دیگری نداشتند، دست به ساختن فیلمهای عمومی و معمولی زدند و کسانی مثل روسه لینی با یکی دو تلاش موفق دیگر خاموش نشد. اما فدریکو فللینی چون مایه های ذهنی غنی و باروری داشت نه تنها خاموش نشد، بلکه اندیشه خود را به جولان واداشت و از سطوح زندگی که فارغ شد، به معنا و عمق آن رو کرده و مسائل کلی و فلسفی را مایه آثار خود قرار داد منتها این تغییر جهت فکری بتدریج و بدنبال مطالعات و کسب تجربه های فنی و ذهنی بوجود آمد.

فللینی با آکنده ای از دانسته های قبلی از ۱۹۵۱ به فیلمسازی پرداخت در کار فللینی دو دوره مشخص دیده می شود، دوره اول نخستین فیلمهایش را در بردارد، ((جاده ))… که زیربنای ساختمان فکری آینده او را تشکیل میدهد . و این ساختمان از ۱۹۶۰ به بعد، با فیلم ((زندگی شیرین ))، مرحله به مرحله شکل می گیرد و قوام می یابد، و بهتر بگوییم، مرحله دوم کار او آغاز می شود. سوژه فیلم گرد داستانی برچنین زمینه دور میزند. زن و شوهری از ولایات ایتالیا به رم می آیند. زن از طرفداران یک رمان فتوی خیلی محبوب مطبوعات بنام ((شیخ سفید )) است و مایل است با قهرمان این داستان که آلبرتو سوردی نقش او را ایفا میکند، آشنا شود. زن با تصوری رویائی و شیرین به دیدار او می رود ولی در طول زمان او را موجودی توخالی و پوچ و مسخره می یابد.

فیلم شیخ سفید که اولین موفقیت فللینی بشمار میرفت، زیبا، شاعرانه و گویا ساخته شده بود و بخصوص موجب شهرت و استحکام موقعیت آلبرتو سوردی شد.

این فیلم را فللینی در همان مایه معروف نئورئالیسم بوجود آورد. بعد از ((شیخ سفید )) فللینی فیلم )) ولگردها )) را ساخت که شهرتی بیش از پیش برای او بوجود آورد.

سناریو این فیلم را خود فللینی با همکاری چند نفر دیگر نوشته بو. ولگردها جوانانی بیکار از ولایات ایتالیا بودند که درآمدی نداشتند و سربار خانواده های خویش بودند.

در مرز سی سالگی هستند اما هنوز سرنوشتی روشن و معین ندارند، نمیخواهند قبول کنند که جایشان در جامعه خالی است. هنوز به خودسری های کودکانه مشغولند، اما خواه ناخواه روزی سرشان به سنگ خواهد خورد.

فیلم فقط انتقادی اسنت از شیوه زندگی آنها، نه حکم محکومیتشان زیرا که ایتالیا و هر کشور دیگری بوجود جوانان خود نیازمند است.

حوادث فیلم دارای اهمیت کمتری از شخصیت پردازیث آن است، فضای فیلم با موفقیت ساخته شده و دلمردگی یک شهر کوچک ، زمزمه ها و شایعات شهر، شوخی های قدیمی ، حوادث احساساتی، مکالمات طولانی شبانه در خیابانها ، جشنهای بی رونق و ملالانگیز و گردشهای بی هدف شبهای زمستان و سایر محتویات آن را بخوبی نشان میدهد.