به مناسبت پنجم دی ماه سالروز زلزله بم

به یاد ایرج بسطامی

 

پایگاه خبری نمانامه: ( این نوشته در سال ۱۳۸۶و در سالروز واقعه تاسف انگیز زلزله بم در تالار وحدت قرائت شده)

ما ، در اینجا به یاد مردی گرد هم آمده ایم که دوران بازیهای کودکیش را در کوچه پس کوچه های خاکی بم و با پای برهنه سپری کرده بود و سپس در اوائل جوانی به شهر پر ازدحام و دود گرفته تهران آمده بود و به دنبال یاد گیری موسیقی ،همه ناملایمات را تحمل کرده بود.

نیما ، شاعر بلند آوازه شعر پارسی میگوید ، مایه اصلی اشعار من رنج من است.

با شناخت نسبی که از بسطامی پیدا کرده ام، او با تمامی رنج های خودش و دیگران زیسته بود، با همه گونه آدمی هم سر و کار و نشست و بر خواست داشته و مردم شناس خوبی شده بود . صدای همگی ما، درون صدای اوست. انگار و صدای جمعیتی را درونی کرده . مثل صدای دریا که در زیر آب هست و در جامعه هست ولی آشکار نیست. او ، آن صداها را شنیده بود.

 

کوش و کنار یار باش     زرد مشو بهار باش

 

جوان محجوب بمی کجا و این پندار کذب و گفتار کذب و رفتار کذب جامعه فرهنگی و هنری ما که بیشترشان بدنبال ظواهر دنیویش هستند. کجا؟

نتوانست تحمل کند. به بم بازگشت و بم ویرانه شد . خیلی ها ، عزیزانشان را از دست دادند، خانه و کاشانه را از دست دادند . خانه و کاشانه را میتوان دو باره ساخت .

اما ، بسطامی را نه .

خرمای بم ،  در تمامی جلسات ترحیم ، در سراسر وطن عزیزمان حضور داشته است، آنچه که با زلزله پنجم دی ماه اتفاق افتاد، همه چیز را وارونه کرد، و حالا این حضور همگی هم وطنان عزیزمان در مجلس ترحیم بم بود.

بم را به خاک سپردیم و بسطامی را هم با آن به یادها سپردیم . اما آنچه که در تاریخ چندین هزار ساله کشور من به من آموخته ، این است که هنرمند اگر چکیده رنج هموطنانش گردد و کمال و فضیلت خود را از آنان آموخته باشد. نه این که ممیرد ، بلکه با رفتنش ، تازه جوانه میزند.

باربد و نکیسا را ندیده بودم ، اما ، میدانم ، همانجایی که مادرم را ، قرنها پیش به خاک سپرده بودند ،  قدم گذاشته اند. میدانم، که جای پایشان سبز خواهد شد . و چه خوب هم سبز شد و این دست بی رحم طبیعت بود که نگذاشت همپایی  آقایان پرویز مشکاتیان و ایرج بسطامی، راههای گسترده تری را طی نماید.

توی سرزمین تار

توی سرزمین کمونچه

یکی پیدا نمیشه ، یکی پیدا نمیشه

بزنه

بزنه

بزنه به تار

بزنه به کمونچه

بزنه تا عشق

عشق……بیدار بشه و برقصه ، ……..بگذشت، بی کاروان کولی

 

چه خوب خواند با صدایش ، که بی شک صدایی استثنایی است. حنجره ای است استثنایی ، چرا که قابلیت بیان تونالیته های گوناگون را داراست. بی شک اگر پا را از مرزها ی ایران بیرون بگذاریم، کسانی که زبان پارسی و موسیقی اصیل ما را میشناسند، اندکند . اما نمیدانم در صدای او چه چیزی نهفته بود که در این چند سال به کرات تجربه کردم و دریافتم که فیلمسازان خارجی بیگانه با هویت ما نیز از صدایش، لذت میبردند.

اگر از عشق میخواند، عاشق میشد . اگر از رنج میخواند. رنج کشیده میشد. اگر از ظالم میخواند انگار که بر گرده خود ضربات شلاق را لمس کرده بود . و اگر از جداییها میخواند، پژواک صدایش در کوههای صابونات می پیچید و نجوا گر نواهایی تازه میگردید.

راستی، آیا از خودتان سئوال کرده اید که آرمگاه باربد کجاست ؟ آرمگاه نکیسا و دیگر موسیقیدانان این مرز و بوم کجاست ؟

چه خوش گفت، حرف حقی که آدم ناحقی بر زبان رانده، آنها، زور بازویشان را به رخ ما میکشند. ما رودکی را، ما خیام را، ما حافظ  و فردوسی را. و ما بزرگترین متفکران را داشته ایم و داریم . اما راستی، هیچ موسیقیدانی در این مملکت نبوده که بر مزارش بنای یادبودی بر پا گردد.

دوستان، هموطنان، اینجا جایی ست که باید خودمان را در تاریخ چندین هزار ساله مملکتمان ثبت کنیم. این جا، جایی است که باید خودمان را در زمانه ای که به یمنش، فرزندان برومندش، چنین نوازندگان و خوانندگانی را پرورش میدهد. خودمان را در تاریخ و در زمانه ثبت کنیم . باید که آستینها را بالا بزنیم و دست در دست یکدیگر بگذاریم و بنای یادبود بسطامی عزیز را در این تاریخ و در این زمانه ثبت نمائیم .

هموار باد راهتان.

دی ماه هشتاد و شش.

جواد کراچی