کتاب «گور به گور» اثر «ویلیام فاکنر» نویسنده آمریکایی

نمانامه – کتاب گور به گور با عنوان اصلی As I Lay Dying اثر ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی است. فاکنر این رمان را در سال ۱۹۳۰ یعنی یک سال پس از کتاب خشم و هیاهو نوشته است. این رمان روایتی از مرگ مادر یک خانواده است و با تکنیک جریان سیال ذهن نوشته شده است.

فاکنر مدعی بود که نوشتن آن را در ظرف شش هفته – آن هم با کار شبانه، پای کوره آتش یک نیروگاه محلی – به پایان رسانده و پس از آن هم دستی در آن نبرده است؛ ولی ساختمان داستان و ظرافت پیوندهای آن چنان است که خواننده گمان می‌کند باید بیش از اینها وقت و «عرق‌ریزی روح» صرف پروراندن آن شده باشد.

این رمان را بسیاری از منتقدان ساده‌ترین و در عین حال کامل‌ترین رمان فاکنر می‌دانند. برخی حتی آن را شاهکار او نامیده‌اند. آنچه مسلم است، این رمان همیشه مدخل خوبی به دنیای شگفت و پرآشوب داستان‌های فاکنر به شمار رفته است. اگرچه در مورد همین رمان هم باید گفت که سادگی آن تا حدی فریبنده است و دقایق و ظرایف آن غالبا در نگاه اول آشکار نمی‌شود.

نجف دریابندری – مترجم کتاب – درباره عنوان رمان چنین می‌نویسد:

گور به گور عنوانی است که من روی این رمان گذاشته‌ام، زیرا نتوانسته‌ام عنوان اصلی آن را به عبارتی که خود بپسندم به فارسی در آورم. «همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مُردم» کوتاه‌ترین عبارتی است که به نظر من معنای عنوان اصلی را دقیقا بیان می‌کند.

کتاب گور به گور

کتاب گور به گور داستان خانواده روستایی است که در جریان انتقال جنازه مادرشان به شهری دیگر روایت می‌شود. مادر خانواده وصیت کرده است که شهر خودش و در کنار خویشاوندانش به خاک سپرده شود. راوی کتاب در هر فصل عوض می‌شود و داستان هر بار از زبان یکی از شخصیت‌ها بیان می‌شود. همین موضوع باعث می‌شود داستان دیرتر در ذهن خواننده شکل گیرد.

این خانواده‌ ساده و روستایی شامل زن و شوهر و چهار فرزندشان است. داستان کتاب گور به گور زمانی شروع می‌شود که زن روستایی در انتظار مرگ است و همه به طریقی خودشان را برای مردن او آماده کرده‌اند. در این میان بزرگترین فرزند مادر خانواده که نجار است برای او تابوت درست می‌کند. مادر که هنوز زنده است با هر نواخت اره زمان مرگش را نزدیکتر می‌بیند.

بعد از مرگ مادر سفر آن‌ها و جریان اصلی رمان شروع می‌شود. همه، آن‌ها را از این سفر طولانی که با گاری انجام می‌شود بازمی‌دارند و می‌گویند که درست نیست مرده را این‌همه جابه‌جا کرد ولی به خرج پدر خانواده نمی‌رود. در هر قدم این سفر با مشکلاتی رو به رو می‌شوند و در هر جا پدر خانواده این مشکلات را خواست خدا دانسته و حماقت‌هایشان را گردن بدشانسی می‌اندازد و یا به حساب قولی که به همسرش داده می‌گذارد و…

مانند دیگر کتاب‌های ویلیام فاکتر این کتاب هم اعصاب پولادی لازم دارد. مخاطب باید داستانی پراکنده را باید منسجم کند و همه حواس خود را متوجه روایت‌های مختلف کتاب کند. خواندن گور به گور کمی سخت است ولی در عین حال زیبایی‌های خاص خود را دارد.

ذهنیت چهار فرزند خانواده بیشتر به دیوانه‌ها شبیه است. ذهنیت مادر خانواده نیز بسیار عمیق است. او تنها شخصیت کتاب است که بی‌اعتقاد و بسیار بی‌تفاوت است به شکلی که از زندگی از اول بی‌حس شده و حتی معنای کلمات برای او بیگانه می‌شود و از قبل‌ترها نیز انتظار مرگش را می‌کشید. پدر خانواده شخصی با تفکرات محدود و بسیار ساده و در عین حال کله‌شق و مغرور است و فرزند ارشد خانواده نیز کل زندگی‌اش را در نجاری می‌بیند.

کتاب آنقدر یک تعهد را به رخ می‌کشد که در بیشتر جاها خواننده ممکن است عصبانی شود ولی از طرفی وقتی می‌بیند که هر یک از افراد خانواده در این راه بهترین دارایی خود را از دست داده‌اند از این همدلی آن‌ها راضی است و آن را تحسین می‌کنید.

برای من صحنه انتقال تابوت به طریقی شاید کفاره کشیدن بود که پر از رنج برای دیگران شد مخصوصا صحنه رد شدن از رودخانه‌ای که پل آن خراب شده بود بسیار تاثیر گذار بود.

ترجمه این کتاب توسط استاد نجف دریابندری انجام شده است و منوچهر بدیعی نیز آن را با متن انگلیسی و ترجمه فرانسوی مطابقت داده است.

جملاتی از متن کتاب گور به گور

اشتباه از هر کسی سر می‌زنه ولی بدون ضرر از پسش براومدن کار هرکسی نیست. این رو به آقای تل می‌گم. می‌گم همه که نمی‌تونند نتیجه اشتباه خودشون رو بخورند.

راستش زندگی زن‌ها سخته. بعضی زن‌ها. مادر خودم هفتاد و خورده‌ای عمر‌ کرد. هر روز خدا هم کار می‌کرد. بعد از زاییدن پسر آخرش یک روز هم ناخوش نشد، تا یک روز نگاهی به دور و بر خودش انداخت، رفت اون پیرهن خواب دانتلش رو که از چهل و پنج سال پیش هیچ‌وقت هم تنش نمی‌کرد از صندوق در آورد تنش کرد، بعد رو تخت‌خواب دراز کشید پتو رو کشید روش چشم‌هاش رو بست گفت: “بابا رو سپردم دست‌ همه‌ی شما. من خسته‌ام.

من دیده‌ام بعضی از آدم‌ها به بخت خودشون فحش می‌دن، حق هم دارند، چون این‌ها اهل معصیت‌اند. ولی من مستحق لعنت نیستم، چون کاری نکرده‌ام که فحش بخورم. من مومن نیستم، گمون نکنم. ولی قلبم صافه: خودم می‌دونم. من هم یک کارهایی کرده‌ام، ولی نه بهتر و نه بدتر از اون‌هایی که یک جور دیگر وانمود می‌کنند، خودم هم می‌دونم اوساکریم هوای منو داره، عین هوای جوجه پرستویی که از لونه‌اش افتاده. ولی حق نیست آدم مستحقی مثل من این جور از دست یک جاده عذاب بکشه.

مرگ پدیده‌ای است مربوط به بدن آدم؛ حالا می‌فهمم که فقط یکی از احوال روحی آدمه – اون هم احوال روحی اون‌هایی که کسی رو از دست داده‌اند.

ادی مرا می‌پاد، من چشم‌هاش رو حس می‌کنم. مثل اینه که داره با چشم‌هاش منو هل می‌ده. من این رو قبلا هم تو زن‌ها دیده‌ام. دیده‌ام آدم‌هایی رو از اتاق بیرون می‌کنند که با محبت و دلسوزی اومده‌اند سراغ‌شون، اومده‌اند کمک‌شون کنند، اون وقت به یک جونور بی‌قابلیتی می‌چسبند که هیچ وقت براشون چیزی به جز یابوی بارکش نبوده‌اند. اینه اون چیزی که به‌ش می‌گن عشق – عشقی که از حد فهم آدمیزاد گذشته، همون غرور، همون میل شدید به پوشوندن برهنگی نکبتی که ما با خودمون می‌آریم، با خودمون می‌بریم تو اتاق عمل، با کمال سماجت باز با خودمون می‌بریم زیر خاک.

پدرم همیشه می‌گفت که ما به این دلیل زندگی می‌کنیم که آماده بشیم که تا مدت درازی مرده باشیم.

وقتی کش به دنیا اومد فهمیدم کلمه مادری رو یک آدمی ساخته که به این کلمه احتیاج داشته، چون کسانی که بچه دارند عین خیالشون نیست که این کار کلمه‌ای هم دارد یا ندارد. فهمیدم کلمه ترس رو یک آدمی ساخته که اصلا ترسی نداشته؛ غرور رو هم آدمی که اصلا غرور نداشته.