بررسی سبک شعر ملک الشعرای بهار

به قلم: زنده یاد دکتر حسین خطیبی

□ بعضی از صاحب‌نظران معاصر بر این عقیده بودند که بعد از عبدالرحمن جامی، شاعر بلندآوازه‌ی قرن نهم هجری، در جامعیّت و روان‌سخنی و رسایی گفتار، شاعری هم‌پایه‌ی بهار نداشته‌ایم.

این داوری را خود بارها از زبان دو استاد فرهیخته‌ی دیگرم، بدیع‌الزمان فروزانفر و جلال‌الدین همایی، شنیده‌ام. برخی دیگر هم، این داوری را تا حدی مبالغه‌آمیز می‌پنداشتند. در این میان، اگر نظر مرا خواسته باشید و بپذیرید، من خود به جهاتی که در این گفتار به‌اختصار بدان اشاره می‌کنم، نظر دسته‌ی اول را بیش‌تر می‌پسندم و می‌پذیرم.

بهار خود بر این عقیده بود که پس از سپری‌شدن دوران معروف به سبک هندی، که در آغاز با نواندیشی‌هایی در مضمون‌آفرینی و واژه‌گزینی و تشبیهات و تعبیرات نوآفریده، سبکی ذوق‌پسند و ممتاز به‌شمار می‌آمد و شاعران صاحب‌طبعی هم‌چون صائب، کلیم، عرفی و چند تن دیگر در آن پیشتاز بودند، در پایان با مضمون‌آفرینی‌های سست و به‌کارگیری لغات مبتذل و گاه نادرست، اندک‌اندک به ابتذال گرایید و به سراشیب بیراهه‌یی افتاد که شاعران صاحب‌طبع زمان دیگر آن را نمی‌پسندیدند و بی‌آن‌که به ابداع سبکی نو بیندیشند، بار دیگر به پیروی از اسالیب کهن روی آوردند و دوره‌یی در شعر فارسی آغاز شد که کمابیش دو قرن ادامه یافت و بهار خود آن را دوره‌ی بازگشت ادبی نام نهاده بود.

پایان این دوره به ملک‌الشعرای بهار می‌پیوندد؛ شاعر فراخ‌اندیش و نوآوری که هرچند در ترکیب کلام و قوالب و قوافی بیش و کم همان شیوه‌ی شعرای سلف را پی می‌گرفت، با ژرف‌نگری در مضمون‌آفرینی و نیز به‌کارگیری واژه‌ها و اصطلاحات نوساخته‌ی زمان خود و دست‌کاری‌های ذوق‌پسند در قوالب شعری، توانست در آن تصرفاتی استادانه و طبع‌پذیر داشته باشد و سبکی نو ابداع کند که در این حد از جامعیّت و کمال، در شعر فارسی سابقه نداشت و بعد از بهار در این شیوه‌ی گفتار کم‌تر شاعری توانست با او برابری کند.

با این نگرش، اگر بهار را به‌تعبیری که خود به‌کار می‌برد، در حدی بینابین آغازگر سبکی نو در شعر فارسی به‌شمار آوریم، سخنی به‌ گزاف نگفته‌ایم؛ سبکی که دنباله‌ی آن به شعرای نوپرداز معاصر می‌پیوندد.

اکنون که رشته‌ی سخن به شعرای نوپرداز معاصر پیوست، می‌کوشم که در این باب نه گزافه‌گویی کنم که جای آن نیست و نه خُردنگری که سزای آن نیست، نه با ستایش بیش از حدّ ارزش، که هر خواننده‌ی صاحب‌ذوقی آن را نیک درمی‌یابد؛ بر آن بیفزایم و نه از پایه و مایه‌ی سخن‌سرایانی که با فراخ‌اندیشی در این شیوه، آثار ارزنده‌یی آفریده و می‌آفرینند، بکاهم.

مقصود من از شعرای نوپرداز معاصر، آن‌دسته از شاعرانی هستند که در سروده‌های خود، هرچند به پیروی از معیارهای دیرین شعر فارسی چندان رغبتی نشان نمی‌دهند، امّا موسیقی شعر و افاعیل عروضی را هم کمابیش در نظر دارند و آن را یک‌باره رها نمی‌کنند.

در مضمون‌آفرینی نیز، بیش‌تر به پیرامون خود می‌نگرند و از آن برداشت می‌کنند و عاریت گذشتگان را نمی‌پذیرند و به‌عبارت دیگر در عین آن‌که روی به پیش دارند، به گذشته‌ها نیز پشت نمی‌کنند و به آثار گذشتگان به‌صورت پشتوانه‌ی نوآفرینی‌های خود می‌نگرند و با این بهره‌گیری، نه چندان آشکار، هم آثارشان را پُرمایه‌تر و گیراتر عرضه می‌کنند و هم رشته‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی هزارساله‌ی شعر فارسی را یک‌باره از هم نمی‌گسلند.

این دسته از شاعران نیک دریافته‌اند که می‌توانند مضامین نوآفریده‌ی خود را با دست‌کاری‌های ذوق‌پسند در همان معیارهای دیرین که بعضی از نوخاستگان آن را در بیان معانی دست و پاگیر می‌پندارند، با روانی و رسایی بیان کنند و به تنگنای قوالب و قوافی درنیفتند و با چنین نگرشی در پی آن‌اند که شعر فارسی را از راهی که قرن‌ها می‌پیمود، اندک‌اندک دور سازند و به طریقی هموار و نوپرداخته بیفکنند، چنان‌که افکنده‌اند و سبکی نوآفریده ابداع کنند، چنان‌که کرده‌اند، سبکی که با پیگیری و رفع پاره‌یی از کاستی‌ها، دیری نخواهد گذشت که در دفتر ادب فارسی جایگزین و پایدار خواهد ماند. اگر این نکته را بپذیریم که شعر خوب آن است که با گذشت زمان از یاد نرود و از نسلی به نسل دیگر منتقل شود و آیندگان نیز آن را بخوانند و به‌خاطر بسپارند، آن‌گاه درمی‌یابیم که بسیاری از آن‌چه نوخاستگان آن را شعر می‌پندارند نه خواندنی‌ست و نه ماندنی و به گفته‌ی سنایی: «هم‌چون شرری‌ست که در هوا خواهد افسرد و در همان دم که زاد، خواهد مُرد.» زیرا درست است که در شعر اصالت بامعنی‌ست، امّا لفظ و آهنگ کلام نیز برای خود جایی دارد که نباید نادیده گرفت؛ چنان‌که هر زیبارویی اگر به لباسی فاخر آراسته شود، در نظرها زیباتر و به‌اندام‌تر جلوه می‌کند.

با این مقدمه‌ی نه‌چندان کوتاه که ضرور بود و بیان جایگاه بهار در میان شاعران پارسی‌گوی پیشین و معاصر، هرچند گذرا، بدان اشاره کنم، اینک به موضوع سخن خود می‌پردازم؛ موضوعی که ادای حق مطلب در آن مجالی نیک‌ فراخ می‌طلبد که در این فرصت کوتاه فراهم نیست و ناگزیر به اقتضای مقام و مقال به بیان مجملی از آن مفصل در هفت مبحث بسنده می‌کنم:

هنر شاعر در واژه‌گزینی

بهار در واژه‌گزینی طبعی فراخ‌نگر و زودیاب داشت و این دستاورد مطالعات ژرف و ممارست پیگیر او در دواوین شعرا و آثار نثرنویسان زبان فارسی از ده قرن پیش به این طرف بود. او به مدد حافظه‌ی سرشار و پُرباری که داشت، خوانده‌های خود را خوب به‌خاطر سپرده و به‌یاد می‌آورد و این موهبت به حضور ذهن وی در یافتن و به‌کاربردن لغاتی که در ترکیب کلام بدان نیاز داشت و در بافت سخن جایگزین بود، بی‌هیچ اندیشه‌گماری، یاری می‌رساند؛  الفاظی یک‌دست و رسا که آن را از میان واژه‌های اصیل و فصیح و متداول فارسی و عربی برمی‌گزید و بی‌نیاز از دشوارسخنی، در بافت کلام جای می‌داد.

قدرت حافظه‌ی او در حدی بود که به هنگام تدریس هیچ‌گاه نیازی به یادداشت نداشت. او تمامی شواهد شعری و گاه پاره‌یی از متون نثری را نیز از لوح حافظه‌ی خود برمی‌خواند.

به استعمال صنایع لفظی جز در مواردی که بی‌تکلف می‌توانست آن را به‌کار گیرد، گرایشی نداشت و برای مراعات صنعت، مضمون‌آفرینی نمی‌کرد.

به قرینه‌سازی لفظی که معمولاً شاعر را به ترادف معنی در مصاریع ناگزیر می‌ساخت و گاه با دشوارگزینی واژه‌ها، چنان‌که رسم برخی از شعرای سلف بود، به ترصیع تام در مصاریع می‌پیوست، رغبتی نداشت. صنایع لفظی را به‌گونه‌یی در بافت کلام جای می‌داد که گویی همان کلمه‌یی‌ست که معنی آن را طلب می‌کند.

از میان صنایع لفظی، بیش‌تر به تضاد، ایهام، مراعات‌ نظیر و حسن مطلع در کلام تمایل داشت.

در تنگنای لفظ، به پیش و پس کردن کلمات و عدول از قواعد دستوری، حتا در حدی که قدما آن را در شعر مجاز می‌شمردند، کم‌تر نیاز داشت.

روان‌سخنی او به‌گونه‌یی‌ست که بیش‌تر اشعار او را اگر خواسته باشیم به نثر برگردانیم، عبارات و ترکیباتی گویاتر و رساتر از آن‌چه او خود به‌کار برده است، نمی‌توانیم یافت.

به‌ندرت در شیوه‌ی گفتار او کلمه یا ترکیبی به‌کار رفته است که بتوان با امعان نظر آن را با کلمه یا ترکیبی رساتر جایگزین کرد.

به استعمال لغات دشوار عربی، حتا در قوافی نیز که معمولاً شاعر در آن به تنگنا می‌افتد، گرایشی نداشت.

در بعضی از قصاید خود، هم‌چون نثرنویسی ماهر، در ابیات متوالی معنی معیّنی را پی می‌گرفت و به‌پایان می‌برد. به قصیده‌ی او که با این مطلع شروع می‌شود: «یاد باد آن عهد کم‌بندی به پای اندر نبود» که آن را در وصف دوران نوجوانی خود سروده است یا قصیده‌ی: «دادم دو پسر خدای و سه دختر / هر پنج بزاده از یکی مادر» و نیز قصاید او در تاریخچه‌ی شاهنامه بنگرید که چه‌گونه به شیوه‌ی نثر، رشته‌ی معنی را پی گرفته و بی‌بست و گسست به پایان برده است.

افزون بر این، بهار در واژه‌گزینی این هنر را هم داشت که به‌آسانی می‌توانست الفاظ نوپرداخته و حتا عامیانه‌ی زمان خود و نیز بسیاری از لغات بیگانه را چنان در سیاق سخن و قالب سبک کهن جای دهد که در مجاورت الفاظ و ترکیبات اصیل و فصیح زبان فارسی، متنافر و ناهنجار به‌نظر نرسد.

الفاظ بیگانه‌یی مانند: سر ادوارد گری، بیسمارک، کراسوس، آلزاس و لرن، لندن، والرین، ترن، ژاپن، پاریس، ولکان، پمپئی، وزو، الپ، تانک، اتم، بمب و ده‌ها نظیر آن، که آن را در قصاید «پیام به وزیر خارجه‌ی انگلستان» و «لزنیه» و «سپیدرود» و «جغد جنگ» و جز آن به‌آسانی و روانی به‌کار گرفته یا لغات بی‌ریشه و عامیانه و مبتذلی چون جفنگ، تفنگ، قشنگ، فشنگ، کتک، کَلَکْ که آن را در کنار الفاظ اصیل و فصیح زبان فارسی بی‌هیچ تکلفی در بافت کلام خود جای داده است. هرچند برای مراعات کوتاه‌سخنی، بنا ندارم که شواهد مدعای خود را در تمامی موارد نقل کنم. در این مورد به‌خصوص و مواردی چند از این قبیل، خود را ناگزیر می‌بینم به شواهدی از اشعار او نیز اشاره کنم:

قصیده‌ی پیام به وزیر خارجه‌ی انگلستان را این‌گونه آغاز می‌کند:

سـوی لـنـدن گذر ای پاک نسیم سحری

سـخـنـی از من بر گو به سر ادوارد گری

کـای هـنـرمـند وزیری که نپرورده جهان

چـون تـو دسـتـور هـنرمند و وزیر هنری

نـقـشـه‌ی پـطـر برِ فکر تو، نقشی بر آب

رای بـسـمـارک بـرِ رای تـو، رائی سپری

ز تـولـون جـیش ناپلئون نگذشتی گر بود

بـر فـراز هـرمـان نـام تـو در جلـوه‌گری

داشـتـی  پاریس ار عهد تو در کف نشدی

سـوی آلـزاس و لـرن لشکر آلمان سفری

انگلیس ار ز تو می‌خواست در آمریک مدد

بـسته می‌شد به واشنگتون ره پرخاشگری

ور بـه مـنچوری  پلتیک تو بُد رهبر روس

نـشـد از ژاپـون جـیـش کِرِپاتکین کمری

بـود اگـر فـکـر تـو بـا  عائله‌ی مانچو یار

انـقـلابـیـون در کـار نـگـشـتـنـد جـری

سپس موضوع سخن را به قرارداد ۱۹۱۹ و پیامدهای آن می‌کشاند.

به‌نظر من، بهار با فراخ‌نگری در به‌کارگیری این الفاظ بیگانه در سبک کهن شعر فارسی، می‌خواسته به هم‌عصران خود نشان دهد که می‌توان دایره‌ی استعمال لغات شعری را، با حفظ معیارهای سبک کهن، از آن‌چه بوده فراتر برد و لغات به‌عاریت گرفته و نوپرداخته‌ی زمان را نیز در سیاق سخن، به‌گونه‌یی جای داد که در مقام قیاس با دیگر کلمات و ترکیبات، ناهمگون و ناهنجار به‌نظر نرسد و این خود نوعی فراخ‌نگری در واژه‌گزینی بود که دیگر شاعران هم‌عصر او نه می‌خواستند و نه می‌توانستند بدان بیندیشند.

نمونه‌هایی دیگر از این نوگرایی در واژه‌گرینی را، در دیگر قصاید او نیز می‌توانیم یافت که شمار آن کم نیست.

هنر بهار در ارتجال و بدیهه‌سرایی

بهار از آغاز دوران جوانی به ارتجال و بدیهه‌سرایی شهرت داشت، چنان‌که خود در شرح حال خویش می‌نویسد: «در عنفوان جوانی، حاسدان باور نمی‌کردند که سروده‌های این جوان نوخاسته از آنِ اوست و آن را به پدرش صبوری یا به بهار شروانی نسبت می‌دادند و سرانجام او را در معرض آزمایش گذاشته و به اندیشه‌ی طبع‌آزمایی، لغاتی متنافر و نامتناسب را در اختیار او می‌نهادند و از او می‌خواستند تا آن را در قالب یک بیت یا دوبیتی با یک مضمون جای دهد و او فی‌المجلس از عهده برمی‌آمد، چنان‌که اعجاب و تحسین همگان را برمی‌انگیخت.» نمونه‌هایی چند از این طبع‌آزمایی را خود در شرح حال خویش آورده و فرزندش مهرداد بهار آن را در مقدمه‌ی دیوانش نقل کرده است.

بارها خود شاهد بودم که شاعران نامدار زمان در خانه‌ی او در مجالس ادبی، سروده‌های خویش را برای کسب نظر در محضر استاد می‌خواندند و او به بدیهه‌ی طبع، بعضی از واژه‌‌ها و ترکیبات شعری آنان را با لغات و تعبیرات روان‌تر و رساتر، به‌گونه‌یی جابجا می‌کرد که دوچندان بر رونق کلام آنان می‌افزود.

در مجلس بزرگداشت یکی از استادان که ما شاگردان برپا کرده بودیم و او نیز در آن شرکت جسته بود، از وی تقاضا کردیم که به مناسبت، در این جلسه خطابه‌یی ایراد کند یا شعری بخواند. او که قبلاً چنین درخواستی از وی نشده بود و آمادگی نداشت، اندکی تأمل فرمود و در فرصت کوتاهی که تا شروع جلسه باقی بود، مرتجلاً قصیده‌ی غرّایی در پنجاه شصت بیت سرود و در جلسه برخواند که باورکردنی نبود.

هنر بهار در مضمون‌آفرینی

بهار در شاعری، اصالت کلام را در محتوا و مضمون سخن می‌دانست. در مضمون‌آفرینی، طبعی فراخ‌اندیش و زودیاب داشت؛ در ابداع تشبیهات و استعارات و ترکیبات شعری، جز در موارد متداول در آثار دیگر شاعران، به قریحه‌ی خلّاق خود متکی بود و از سروده‌های دیگران که فراوان به‌خاطر داشت، برداشت نمی‌کرد.

در قصاید وصفی خود که شمار آن کم نیست، آسمان و ستارگان و کوه و دره و دشت و دریا و جنگل و رود و دیگر مظاهر طبیعت را، بدان‌گونه که خود بدان می‌نگریست و از آن برداشت می‌کرد، جزءبه‌جزء به رشته‌ی وصف می‌کشید و هم‌چون نگارگری چیره‌دست آن را با مضامین ذوق‌پسند و تشبیهات و استعارات نوآفریده رنگ‌آمیزی می‌کرد و در معرض نظر خوانندگان می‌گذاشت.

در قصیده‌ی دماوندیه‌ی خود، کوه سپیدپای دربند دماوند را به مبارزی مانند می‌کند که کُله‌خودی سیمین بر سر و کمربندی آهنین در بر دارد و در «قصیده‌ی لزنیه» که در شمار قصاید وطنی و حماسی اوست، بیشه‌ی پُردرخت پوشیده از برف را به جعد عروسان حبش که مقنعه‌یی از بُرد یمن بر سر کشیده‌اند، مانند می‌کند و رودی را که از دره‌یی ژرف از فراز به فرود می‌خرامد و او از دریچه‌ی کاخی که در آن نشسته بود، از فرود به فراز بدان می‌نگرد، به همان‌گونه که خود می‌بیند، به رشته‌ی وصف می‌کشد.

نخست کوه آلپ را که در برابر دیدگان اوست و جنگل و دره و دشت و ابر را با رنگ‌آمیزی ماهرانه از مضامین نواندیشیده چنین نگارگری می‌کند:

مِـه کـرد مسخّـر دره و کـوه لِـزَن را

پُر کرد زسیماب روان دشت و دمن را

آن‌گاه این تیرگی‌ها، وطن را به یاد او می‌آورد و رشته‌ی وصف را به حماسه‌یی وطنی و هیجان‌انگیز می‌پیوندد و می‌گوید:

گم شد ز نظر آن همه زیبایی و آثار

این حال، فرایـاد من آورد وطن را

به یاد بیاورید که بهار این حماسه‌ی وطنی را در این حد از فخامت و جزالت هنگامی سرود که در بستر بیماری، ناامید از ادامه‌ی حیات، غنوده بود.

در قصیده‌ی «سپیدرود»، جنگل پوشیده از سبزه و بنفشه و گل‌های رنگارنگ را به لوح آزمونه‌یی مانند می‌کند که گویی نقاشی چرب‌دست الوان مختلف را بر آن می‌آزماید.

شاخه‌های نارنج را در میان میغ، به پاره‌های اخگر در میان دود تشبیه می‌کند.

درخش را بر ابر کبودفام به خطی کج‌مج مانند می‌کند که کودکی صغیر با خامه‌یی طلا بر صفحه‌ی کبود آسمان می‌کشد.

رود خروشان را هنگامی‌که دریا پی پذیره‌اش آغوش برمی‌گشاید، به طفلی ناشکیب مانند می‌کند که دیری‌ست از آغوش مام جدا مانده و اینک او را یافته و به دامان او پناه می‌برد.

غریو و صیحه‌ی دریای موج‌زن را به بی‌قراری مادری مانند می‌کند که می‌داند این آفتاب است که جگرگوشگان او را در ربوده و نثار زمین نموده است و اینک به انتقام فرزندان می‌خروشد و سیلی به خاک می‌زند.

در مبحث مضمون‌آفرینی بهار، فرصتی برای من فراهم آمده است تا نمونه‌هایی چند از اشعار او را نیز با همان مضامین نوآفریده و تشبیهات و تعبیرات نوساخته‌ی او برای شما بخوانم. ابیاتی چند از قصیده‌ی سپیدرود او را نیز در این‌جا نقل کنم:

هـنـگام فـرودین که رساند ز ما درود

بـر مـرغـزار دیـلـم و طرفِ سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گل‌های رنگارنگ

گویـی بـهشت آمـده از آسمان فرود

در چکامه‌ی دیگر در وصف هواپیما، این پدیده‌ی نو را به بساطی مانند می‌کند که خود سلیمان‌وار بر آن نشسته است و از فراز به فرود می‌نگرد؛ مرغی آهنین‌بال که او یارانش را در مبدأ فرو خورده است تا در مقصد از ژاغر فرو ریزد و آن‌گاه برداشت خود را از هواپیما بدین‌گونه به رشته‌ی وصف می‌کشد:

بـر بـسـاطـی بنشستیم سلیمان‌کردار

کـه صبـا خادم او بود و شَمالش چاکَر

به یکی پرّش از دشت رسیدیم به کوه

بـه دگـر پّـرش از بحـر گذشتیم به بَر

سپس، شهرها و کوهسارها و ابرها و دره و دشت و جنگل و دریا را به همان‌گونه که از فراز بدان می‌نگرد، با تشبیهاتی نادر و فاخر جزءبه‌جزء بدین‌گونه وصف می‌کند:

خطّه‌ی ری ز پس پشت نهادیم و شدیم

از فـضـای کـرج و سـاحـت قزوین برتر

بـرف بـر تیغـه‌ی البـرز و بر او ابر سپید

کـوه بـی‌جـنـبـش و ابـر از بَرِ او بازیگر

نیک بنگرید که چه‌گونه شاعر توانسته است با خلاقیّت طبع و گاه بهره‌گیری از آیات قرآنی و اساطیر در این وصف تمام‌عیار، موضوع سخن خود را پی گرفته و آن را با آرایه‌ی تشبیهات و استعارات نواندیشیده‌ نگارگری کند.

به همین‌گونه در قصیده‌ی «جغد جنگ» که فکر می‌کنم یکی از آخرین قصاید اوست که آن را در پایان جنگ جهانی دوم به تقلید از منوچهری در وزنی نامتعارف در شعر فارسی سروده و عرصه‌ی کارزار را به همان‌گونه که شنیده بود و از آن آگاهی داشت، با همان کلمات و اصطلاحات امروزی در قالب سبکی کهن بدین‌گونه به رشته‌ی وصف کشیده است:

چه باشد از بلای جنگ صعب‌تر

کـه کـس امان نیابد از بلای او

شـراب او ز خـون مـرد رنـجـبر

وز اسـتـخـوان کـارگر غذای او

پس از توصیفی مفصل از جنگ و ناکامی‌ها و پی‌آمدهای آن به بمب اتم که تازه اختراع و به ژاپن فرو ریخته شده بود، اشاره کرد و می‌گوید:

نـبـیـنـی آن‌کـه ساختند از اتم

تـمـام‌تـر سـلـیحی از کیای او

نـهـیبش ار به کوه خاره بگذرد

شـود دو پاره سنگ از التقای او

تف سموم او به دشت و در کند

ز جـانـور تـفـیـده تـا  گیای او

رشته‌ی سخن در بیان هنر بهار در مضمون‌آفرینی به درازا کشید. چاره‌یی نداشتم، زیرا می‌خواستم از این فرصت که در مواردی دیگر برای من فراهم نبود و نیست استفاده کنم و نمونه‌هایی چند از اشعار بهار را نیز چنان‌که خود سروده است، برای شما بخوانم و این نمونه‌یی‌ست از بسیار و مشتی از خروار که در این فرصت کوتاه، مجال بازگفت آن برای من فراهم شد.

هنر بهار در گزینش اوزان و قوالب شعری

بهار در این زمینه طبعی آسان‌گزین و نوگرا داشت. قوالب شعری را به‌گونه‌یی انتخاب می‌کرد که دست و پاگیر نباشد، چنان‌که بتواند در مسیر سخن محتوای کلام خود را به سهولت در آن جای دهد و به بیراهه‌ی تکلف و دشوارسخنی درنیفتد. در گزینش وزن همواره به تناسب آهنگ کلام با مضمون سخن می‌اندیشید و هر وزنی را برای هر مضمونی به‌کار نمی‌گرفت؛ در قصاید حماسی و وطنی خود، معمولاً وزنی حماسی و در قصاید وصفی و غنایی، وزنی هم‌آهنگ با مضمون سخن، و در اشعار انتقادی قالبی را برمی‌گزید که با محتوای کلام او هم‌نوایی داشته باشد.

قصاید او بیش‌تر در اوزان متداول و متعارف سروده شده و جز بر سبیل تفنّن و طبع‌آزمایی یا به تقلید و پاسخ‌گویی به شعرای سلف به اوزان نامتداول یا به اصطلاح نامطبوع یا قالبی که در زبان پارسی کم‌تر بدان شعر سروده‌اند، نمی‌گراید.

قصیده‌ی «جغد جنگ» را چنان‌که گفتم، به تقلید از منوچهری که او خود نیز آن را به تقلید از قصیده‌ی اما صحای «ابن دُرید» سروده است، در قالبی که در شعر عربی متداول و در فارسی متعارف نیست، به نظم آورده.

قصیده‌ی دیگر در وصف سینما را به وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن فعول که به‌اصطلاح عروضیان بحر سریع مطوی مکشوف خوانده می‌شود، سروده و چنان‌که خود می‌گفت، چنین وزنی در شعر فارسی سابقه نداشته است. در این فرصت چند بیتی از آن را که هم در لفظ و هم در مضمون و هم در وزن نو آفریده است، نقل می‌کنم:

غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست

و آن‌چـه تـو بینی  به‌جز از مستعار نیست

آن‌چـه مـجـازی بـود، آن هـست آشکار

آن‌چـه حـقـیـقـی بود ، آن آشکار نیست

هسـت یـکی پـرده‌ی جنبنـده‌ی بـدیـع

کـز بَـرِ آن نـقش  و صور را شمار نیست

پـرده هـمـی جـنـبـد و سـاکن بود صُوَر

لیک به چشم تو، جز از عکس کار نیست

قالب مستزاد را که از شاهکارهای اوست، بیش‌تر در اشعار انتقادی خویش که شمار آن کم نیست، به‌کار می‌گرفت؛ قالبی که پیش از وی، به‌ندرت از آن استفاده می‌شد. بهار این قالب شعر را نه‌تنها در قصاید خود به‌کار می‌گیرد و در آن نیز تصرفاتی ذوق‌پسند دارد، بلکه در مسمّط‌ها و ترجیع‌بندها و ترکیب‌بندهای خود نیز به‌کار می‌برد و افزون بر آن، نوآوری‌‌هایی نیز در این قالب شعر دارد، چنان‌که گاه به‌جای یک ترکیب، دو ترکیب در پایان هر مصرع می‌آورد که در ترکیب نخست، رکنی مقصور یا محذوف و در ترکیب دوم، دو رکن یکی تام و یکی محذوف یا مقصور در همان وزن جای می‌دهد. نمونه‌ی آن مستزادی‌ست در تهنیت مشروطیت خطاب به احمدشاه که بدین‌گونه آغاز می‌شود:

ای شـهـنـشـاه جـوان شـیـران جنگـاور نگر در نگر

عـالـمی  دیگر نگر

مـلـتـی را راحـت از مـشـروطـه سرتاسر نگر در نگر

عـالـمی  دیگر نگر

کامرانی‌کن که دوران جهان بر کام توست رام توست

شاه‌احمد نام توست

در مـحـامـد خـویـش را هـم نـام پیغمبر نگر در نگر

عـالـمی  دیگر نگر

از این‌گونه نوآوری‌ها در قالب مستزاد زیاد دارد که پیش از وی سابقه نداشته است و پس از وی نیز کم‌تر شاعری توانسته است در این شیوه‌ی گفتار با بهار برابری کند.

هنر بهار در سرودن مستزاد را ناگزیر بسیار فشرده و به اجمال بیان کرده‌ام، چرا که مجال سخن در این باب فراخ‌تر از آن است که بتوان در این فرصت کوتاه بدان پرداخت.

هنر بهار در گزینش قوافی و ردیف

بهار به همان‌گونه که در گزینش قوالب و اوزان شعری بدان اشاره کردم، در انتخاب قوافی و ردیف نیز طبعی آسان‌گزین و زودیاب داشت؛ قوافی و ردیف را از میان کلمات و عباراتی برمی‌گزید که بتواند محتوای شعر را بی‌تکلف بدان بپیوندد.

در بسیاری از قصاید و معدودی از غزلیات خود به انگیزه‌ی طبع‌آزمایی، ردیف‌های اسمی و گاه جمله‌ای را به‌کار می‌برد، امّا نه به‌گونه‌یی که او را به دشوارسخنی و تکلف ناگزیر سازد و به بیراهه‌یی درافکند که بعضی از شعرای سلف نیز بدان درافتاده‌اند؛ بیراهه‌یی که گاه نتوانسته و گاه به دشواری توانسته‌اند خود را از تنگنای آن برهانند.

قوافی را بیش‌تر از میان کلمات زودیاب برمی‌گزیند، چنان‌که بتواند قصاید مفصل خود را بی‌نیاز از دشوارگزینی و تکرار قوافی به پایان برد. به تکرار قوافی در قصاید مفصل او گاه برمی‌خوریم که چندان چشمگیر نیست.

ردیف‌های شعری او که بیش‌تر در قصیده‌سرایی بدان توجه دارد، اکثر فعلی و کم‌تر اسمی و در حدی متعارف و طبع‌پذیر جمله‌یی‌ست، اگر هم نه در تمام، در بیش‌تر موارد مضون را به‌گونه‌یی می‌آفریند و با کلمات و ترکیباتی بیان می‌کند که به‌آسانی به قافیه و ردیف می‌پیوندد و خواننده را در فهم کلام به درنگ و تأمل ناگزیر نمی‌سازد؛ نقیصه‌یی که در آثار شعرای پیشین و گه‌گاه در سروده‌های سخن‌سرایان بنام نیز بدان برمی‌خوریم که در آن مفهوم ردیف با محتوای کلام در تغایر و تضاد است و چندان جاافتاده نیست.

بهار برخلاف رسم معمول در آثار غزل‌سرایان پیشین‌، در غزلیات خود نیز گاه ردیف‌های اسمی و به‌ندرت جمله‌ای به‌کار برده است. این شیوه را در آثار بعضی از غزل‌سرایان هم‌عصر او نیز می‌بینیم که با صرف‌نظر از مواردی معدود، چندان طبع‌پذیر و ذوق‌پسند به‌نظر نمی‌رسد.

چون رشته‌ی کلام به این‌جا کشید، نمی‌خواهم چنان‌که در این‌گونه موارد رسم است، گزافه‌گویی کرده باشم. دیوان بهار را مکرر خوانده‌ام و این‌بار نیز به اندیشه‌ی تنظیم خطابه‌ی خود آن را بازخوانی کرده و به دیده‌ی نقد در آن نگریسته‌ام. ادعا نمی‌کنم که تمامی دیوان مفصل بهار از این جهت یا دیگر جهات که بدان اشاره کرده‌ام یا خواهم کرد، همه یک‌دست و یکسان است؛ مواردی هم، هرچند اندک، در آن هست که بتوان در محک نقد بدان خرده گرفت و کدام دیوان شعری‌ست که در آن از این‌گونه کاستی‌ها دیده نشود؟ در آثار برگزیدگان شعرای سلف نیز اگر به دیده‌ی نقد بنگریم، پستی و بلندی‌هایی می‌توان یافت. در دواوین شعرای نامداری هم که آثارشان در طی قرون متمادی از محک ذوق‌ها و سلیقه‌ها گذشته و از آن تمام‌عیار بیرون آمده و نام‌شان بر سرِ زبان‌هاست و چنین کاستی‌ها در آن کم‌تر دیده می‌شود یا نمی‌شود، چنین نپندارید که تمامی آثارشان همین بوده است که امروز در دست داریم. یا خود این گذشت را داشته‌اند که در زمان حیات خویش دیوان خود را با اندیشه‌گماری بپیرایند و گزیده‌یی از آن را گرد آورند و مابقی را که چیزی بر مرتبت شاعری آنان نمی‌افزوده، بلکه از آن می‌کاسته به تشخیص خود کنار بگذارند؛ یا در طی قرون ذوق‌ها و سلیقه‌ها در آن دخل و تصرف کرده و آن را به‌صورتی که امروز در دسترس ماست، درآورده یا پس از مرگ‌شان شاگردان و گردآورندگان آثارشان به این مهم پرداخته‌اند و آن‌چه امروز از آنان باقی مانده، فی‌الواقع گزیده‌یی‌ست از آثار فراوان‌تری که داشته‌اند؛ آثاری که گذشت زمان آن را نفرسوده و از خاطره‌ها نبرده است.

ملک‌الشعرای بهار نیز، چنان‌که بارها از وی شنیده‌ام، خود در این اندیشه بود که دیوان خویش را بازنگری کند و از برخی کاستی‌ها بپیراید که دوران ممتد بیماری به وی این مجال را نداد. یک بار هم در روزهای پایانی عمر از من خواست که به این مهم بپردازم و اکنون دریغ می‌خورم که این فرصت برای من فراهم نیامد و از این غفلت سخت پشیمانم. با تمام این احوال، به‌جرأت ادعا می‌کنم که اکثر نزدیک به تمام آثار بهار آراسته و پیراسته و در انسجام کلام و روانی و رسایی گفتار به‌گونه‌یی‌ست که از آن یاد کرده‌ام یا خواهم کرد و به گفته‌ی بیهقی: «این بار نامه نیست که از خود می‌کنم.»

هنر بهار در تفنّن در اقسام مختلف شعر فارسی

بهار در وهله‌ی اول شاعری‌ست قصیده‌سرا. قصاید خود را بیش‌تر به سبک معروف به خراسانی و کم‌تر به سبک مشهور به عراقی سروده است.

گاه قصاید شعرای پیشین مانند رودکی، لبیبی، فرخی، منوچهری، سنایی، مسعود سعد، خاقانی و جمال‌الدین عبدالرزاق و بعضی دیگر از شاعران بنام را در وزن و قافیه تقلید کرده و بدان جواب گفته است.

مضمون قصاید او بیش‌تر وصفی، وطنی، حماسی، انتقادی، عرفانی، پند و اندرز یا شکواییه و طنز یا در منقبت و رثای پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت علیهم‌السلام است. در مواردی نیز به طریق مشاعره پاسخ به شعرایی‌ست که در ستایش او شعر سروده‌اند و او با همان وزن و قافیه بدان جواب گفته است. در اندک مواردی نیز به اقتضای زمان و حوادثی که پیرامون او می‌گذشته یا برای رهایی از بند و تبعید مدایحی سروده است که به نسبت شمار آن چندان زیاد نیست.

ناهنجاری‌ها و تبعیض‌ها و اوضاع نابسامان زمان، او را بر آن می‌داشت تا در هر فرصتی، بی‌پروا، زبان به انتقاد بگشاید و مکنون خاطر خود را با حفظ عفت کلام، بی‌هیچ هراس و پرده‌پوشی بیان کند و در نتیجه‌ی همین گستاخی‌ها نیز بود که در آغاز سلطنت رضاشاه چندبار به زندان افتاد یا تبعید شد.

گفتار انتقادی بهار را نه‌تنها در مستزادهای او که همه انتقادی‌ست، در بسیاری از قصاید وی و حتا در پاره‌یی از غزلیاتش نیز، برخلاف عرف معمول در غزل، می‌بینیم. موضوع سخن او هرچه بود، در مواردی که سیاق کلام به او اجازه می‌داد، زبان به انتقاد می‌گشود و در این شیوه سبکی نو ابداع کرده بود که تنها خود به آسانی از عهده‌ی آن برمی‌آمد.

بهار در قصاید خویش، معمولاً از آغاز به موضوع سخن می‌پردازد. گاه نیز به اقتضای مضمون، تغزلاتی شیوا در آغاز قصاید به‌عنوان حسن مطلع جای می‌دهد و در این باب بیش‌تر به شیوه‌ی شعرای پیشین و از میان آنان به‌خصوص به پیروی از تغزلات فرخی با نوآوری‌هایی طبع‌پذیر گرایش دارد.

بعد از قصیده، هنر بهار بیش‌تر در مثنوی‌سرایی‌ست؛ مثنوی‌های کوتاه و بلندی که شمار آن در دیوان او به بیش از هشتاد می‌رسد و از آن جمله است مثنوی‌های مفصلی که به پیروی از حدیقه‌ی سنایی و شاهنامه‌ی فردوسی و سبحه‌‌الابرار جامی سروده و در آن به شیوه‌ی گفتار این سه شاعر نامدار بسیار نزدیک شده است.

در مثنوی‌سرایی نیز نوآوری‌هایی دارد که از آن جمله است مثنوی‌های مستزاد او و می‌دانیم که قالب مستزاد پیش از وی در مثنوی به‌کار گرفته نمی‌شد.

مثنوی‌های بهار بیش‌تر در موضوعات دینی و سیاسی و انتقادی و حماسی و پند و ارز و مطایبه و طنز و مناظره و شکواییه یا داستان‌های کوتاه سروده شده است. گاه نیز ترجمه‌ی اشعار بعضی از شاعران بیگانه را در قالب مثنوی به رشته‌ی نظم کشیده که یکی از برجسته‌ترین آن‌ها، ترجمه‌ی اشعار درینک واتر شاعر انگلیسی‌ست که برای شرکت در جشن هزاره‌ی فردوسی به تهران آمده و به مناسبت شعری سروده بود. خوب به‌خاطر دارم که مرحوم دکتر لطف‌علی صورتگر شعر او را به فارسی برگرداند و بهار به خواسته‌ی شاعر آن برگردان را مرتجلاً در قالب مثنوی به رشته‌ی نظم کشید و خود در یکی از جلسات کنگره برخواند که موجب اعجاب و تحسین همگان شد. این مثنوی بدین‌گونه آغاز می‌شود:

ز قـسـطـنـطـنـیـه بـتـابـید  ماه    

بـلـرزیـد از آن بـرج‌هـای سـیـاه

ز قرن‌الذّهب ساخت سیمین کمند

کـه تـا وارهـد زان بـروج بـلـنـد

در این‌جا از مثنوی‌های بلند «ساقی‌نامه» و «اندرز به شاه» و «گفت‌وگو» و «کلبه‌ی بینوا»ی او نیز باید یاد کنم.

امّا در غزل‌سرایی، برای آن‌که گزافه‌گویی نکرده باشم، اقرار می‌کنم که غزلیات او نه در کیفیت و نه در کمیّت به پایه‌ی قصاید و مثنوی‌های او نمی‌رسد. او خود نیز چنین ادعایی نداشت. قصاید را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می‌سرود. در میان غزلیات او نمونه‌هایی که بتوان آن را در لطافت مضمون با سروده‌های غزل‌سرایان معروف برابر نهاد چندان زیاد نیست، هرچند در انسجام کلام و روانی گفتار، بر آن ایرادی نمی‌توان گرفت.

چنان‌که سابقاً از آن یاد کرده‌ام، گاه برخلاف معمول، به کنایه یا تصریح، مضامین انتقادی و سیاسی و شکوایی را نیز در قالب غزل می‌گنجاند و برخلاف شیوه‌ی قدما، در مواردی غزلیاتی با ردیف‌های اسمی نیز می‌سراید و اگر اشتباه نکنم روی هم نود و سه غزل در دیوان او آمده است.

بعد از قصیده و مثنوی و غزل، بهار در دیگر انواع شعر فارسی نیز آثاری ذوق‌پسند از خود به‌جای گذاشته که در شمار آن باید از مسمط‌ها و ترکیب‌بندها و ترجیع‌بندها و چارپاره‌ها و قطعات و دوبیتی‌های او نام برد که در بعضی از آن‌ها در قالب و محتوا از اسالیب کهن دور شده و به نوآوری‌هایی پرداخته که سابقه نداشته است که از جمله مسمط‌های مستزاد اوست.

مسمط موشحی نیز دارد که در آن مدح و قدح را به هم درآمیخته و به‌ظاهر ممدوح را ستایش کرده، امّا کلمات اول مصاریع را به‌گونه‌یی برگزیده است که اگر مجموع آن کلمات را در سه مصرع اول به هم بپیوندیم، با تمام مصرع چهارم به‌صورت بیتی از غزلی درمی‌آید که در نکوهش همان ممدوح است.

تضمین از غزلیات سعدی و حافظ نیز نوعی دیگر از تفنن‌های شعری اوست، که در آن سبکی باریک‌اندیش و نوآفرین دارد و با قدرت طبع، ابیات نخست را در لفظ و مضمون چنان ابداع می‌کند که بی‌هیچ گونه پیش و پس کردن کلمات و قطع و انحرافی به ابیات تضمین شده می‌پیوندد، چنان‌که گویی ابیات تضمین‌شده دنباله‌ی معنی ابیات پیشین را پی گرفته و تمام کرده است و از آن جمله است تضمین این غزل سعدی:

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یـا شب و روز به‌جز عشق توام کـاری هست

که آن را به‌مناسبت جشن هفتصدمین سال سعدی سروده و در جلسه‌یی به همین مناسبت خوانده است.

تصنیف‌های بهار نیز از آثار به‌جای ماندنی اوست که همه جنبه‌ی وطنی و آزادی‌خواهی و انتقادی دارد و آهنگ آن را موسیقی‌دانان زمان او ساخته‌اند و از آن جمله تصنیف «مرغ سحر» اوست که بسیار معروف و بر سرِ زبان‌هاست.

قصاید و چند غزل و قطعه نیز به لهجه‌ی محلی خراسانی سروده که معروف‌ترین آن قصیده‌ی «بهشت خدا»ی اوست که با این مطلع شروع می‌شود: «امشو در بهشت خداوای پندری.»    ■