افسانه های فرهنگ و هنر و سینمای «ایرانیان»!

جبار آذین

پایگاه خبری نمانامه: چه زود، آن انسان ها و دوران، تبدیل به افسانه شدند! روزگارانی که پدران و مادران ما از رستم ها، سیاووش ها، آرش ها، کوروش ها، فریدون ها،پوریاها و… برای کودکان، داستان ها و افسانه ها می گفتند. حکایت هایی سراسر جدال نور با تاریکی، نیکی با بدی، امیدبا نا امیدی، شادی با اندوه، زندگی با مرگ و پیروزی نور و روشنایی بر ظلمات و خوبی بر بدی. در پایان تمام قصه های آنها، همیشه آدم خوبها بر آدم بدها و فرشته وشان بر اهریمن کیشان پیروز می شدند. با آنکه در واقعیت های زندگی، پیر و جوان و خرد و کلان با هزاران معضل و مشکل روبرو بودند، ولی دست کم در قصه ها و افسانه ها و رویاها، قهرمانان موفق قصه ها بودند.

سال ها و قرن ها بعد، ما برای کودکان معصوم خود، از چه چیز و کس، داستان، قصه و افسانه بگوییم و آنها را به فرداهای پرامید، امید بخشیم. امروز رویاها،داستانها و افسانه هایمان هم مانند واقعیت های زندگی مان به لطف مدیریت، تخصص،تعهد و تبحر ایرانگردان ها! تلخ ویاس آمیزاست. اگر آن روزها علی باباب ود وچهل دزد بغداد و غارت و چپاول شهر و دیار، اما در واقعیت و قصه وخیال، در پایان، این دزدان بودند که گرفتار و متنبه می شدند و علی بابا، امیدوار، دست درست معشوق به سرای نیکبختی می رفت. اگر در آثار ادبی و هنری آن زمان، مجنون ها و فرهادها در دشت و کوه به دنبال لیلی و شیرین بودند، اما عاشق بودند. رستم برای نمایش و آموزش ستیز با دیو و ددخلق شد.

مولانا و حافظ، رقص عشق با معشوق را بر صحنه بردند و عطار شیدا برای وصال، از منطق پرندگان گفت. امروزه اما،نه زندگی ها یمان زندگی؛ هنرمان، هنر، فرهنگمان،فرهنگ و نه سینما و سیمایمان واقعی، هنرمندانه، عاشقانه و امیدوارانه است.

ازفردای انقلاب به دنبال همه چیز رفتیم به جز هنر و فرهنگ و سینما و هر کس هم شجاعت پاگذاشتن در این میادین را داشت، چندی بعد بدون پا و دست و زبان شد!

پوست کلفت ها که ماندند، بی گوش و هوش و عروسک شده و یا در عزلتکده ها،مرثیه خوان شدند. به راستی سالها بعد،ما باید برای فرزندانمان از کدام فرهنگ و هنر و نامسوولانی که از پشت کوه ها آمده و ردای مدیریت برتن کرده و زمین فرهنگ و هنر و سیما و سینما را شخم زدند،بگوئیم.

گرچه همت ها، آوینی ها و… هم داشتیم، ولی از آنهاچه بگوئیم که دیگران با یاد و نامشان،کاسبی می کنند. یا از کدامین آثار مانای هنری و هنرمندان زخمی یادکنیم که مونسشان چاه تنهایی است…

امیدها،شورها اندیشه ها،عشق ها و دلربایی ها کجا رفتند و عاشق ها و معشوق های هنر و زندگی و معرفت چه شدند.چه زود به افسانه ها پیوستند و افسانه شدند!