چگونه یک شخصیت را در فیلمنامه خلق کنیم؟

الف ؛

شخصیت را چگونه خلق می کنید ؟

شخصیت شالوده اساسی فیلمنامه است ؛قلب,روح ویا دستگاه عصبی داستان شما است …شخصیت داستان را بشناسید ,شخصیت اصلی داستان شما کیست ؟

شخصیت پردازش می شود

البته ما در موقع نگارش فیلمنامه، این موضوع رو در نظر می گیریم که ویژگی های مربوط به شخصیت رو به مرور و در طول فیلم، نشون بدیم. یعنی از همون اول همه جنبه های شخصیت رو لو نمی دیم.

این کار، باعث می شه که از نظر مخاطب، همیشه یه چیزی برای کشف شدن در وجود شخصیت، وجود داشته باشه. یعنی ما در هر مقطعی از فیلم، با وجه جدیدی از این شخصیت آشنا می شیم و همین هم می تونه تماشای اون رو برای ما لذت بخش کنه.

این پرورش در بطن فیلمنامه‌ اتفاق می افتد و ما فقط جنبه های بیرون آن را می بینیم. برای مثال اگر شخصیت ما در خانواده ای پرتنش بزرگ شده است ممکن است بیننده چیزی از این موضوع نداند، اما کنش های عصبانی او را میبینید .

یکی از ویژگی های این کار، همین معرفی تدریجی شخصیت ها در طول فیلمه. اگه دقت کنید؛ ما در هر مقطعی از فیلم، به جنبه جدیدی از ویژگی های اونا روبرو می شیم. همین موضوع هم باعث می شه که فیلم تا آخر، سر پا بمونه.

اطلاعات باید بصورت هدفمند در لا به لای داستان ارایه شود .

(شخصیت پردازی قطره چکانی.)

کنش ها و واکنش های ریز و درشتی که شخصیت در طول فیلم از خودش نشان می دهد

به نظر من، وقتی شما لیستی از ویژگی های شخصیت رو برای خودتون در ابتدای کار تهیه می کنید و براش پس زمینه ای مطرح می کنید که باعث هویت پیدا کردن اش بشه؛ می تونید همین ویژگی ها رو در طول داستان، و در جای مناسب خودش برملا کنید.

یعنی ترجیح بدید که بیننده در هر مقطعی، یه چیزی رو از این آدم متوجه بشه. و از این کشف خودش هم لذت ببره.

یا این که مثلا آشپز خوبی یه. با این که مدیر یک اداره است و آدم منضبطی به نظر می رسه؛ ولی توی خونه، با گیاهان اش حرف می زنه.

شخصیت پردازی باید به گونه  ای باشد که ما را ترغیب به دنبال کردن و  پی گیری داستان کند .پرداخت شخصیت خود بهانه ای باشد برای دنبال کردن داستان وافزودن جزابیت آن.

رفتار متناقض اگر هدفمند و اگاهانه باشد خوب و جذاب است اما خیلی مواقع ناآگاهآنه و ناشی از ضعف فیلمنامه‌ است

 زمانی با یک روانپزشک صحبتی داشتم. از خاطرات حرفه ایش می گفت. زنی به او مراجعه کرده بود و  می گفت که شوهرم هر روز من رو به بهانه ای به شدت کتک می زنه و بعد هم باهام سکس می کنه. این تناقض عجیب رو چطور می شه توجیه کرد.

اصولا ، شخصیت های بیمار، معمولا جذابترین شخصیت ها هستند. به دلیل این که قابل پیش بینی نیستند .

وقتی ما درک روشن و شناخت کافی از شخصیت مون داشته باشیم؛ روال داستان رو خیلی راحت تر جلو می بریم. یعنی در هر لحظه می توانیم درک کنیم که شخصیت ما، با توجه به ویژگی هایش، در این موقعیت چگونه رفتار می کند و یا چه می گوید .

بخصوص در موقع دیالوگ نویسی، این شناخت خیلی می تواند به ما کمک کند . یعنی این آدم در ذهن ما دارد زندگی می کند . برای همین هم می توانیم ببینیم که اون در این لحظه چطور اظهار نظر می کنه یا عکس العمل نشان می دهد .

اما برعکس وقتی که ما در مورد بعضی از ویژگی های ان، ابهام داریم؛ مدام گیر می کنیم. یعنی سرگردانی و آشفتگی ذهنی ما در مورد روال فیلمنامه بیشتر می شود .

B : 

کاراکتر یا شخصیت دومین عنصر مهم در خلق داستان (نمایشنامه، فیلمنامه) از منظر ارسطو فیلسوف یونانیست که در بوطیقای خود بعد از پیرنگ یا طرح داستانی جایگاه بعدی را به خود اختصاص داده است. در زمانه مدرن امروزی و به ویژه بعد از دهه ۳۰ پیرنگ به تدریج در اثر ظهور مکاتبی چون سورئالیم و روایت به شیوه سیلان ذهن که عدم یکپارچگی خط داستانی و روایت خطی را باعث شد اهمیت ان به تدریج کاهش یافت و شخصیت یا پرسونا جایگاه رفیع تری به خود گرفت که برای ان دلایلی مختلفی ذکر شده چون اهمیت به حقوق فردی، مالکیت فردی و معنوی،گسترش علوم روانشناسی و از این دست که باعث شد این سوال مطرح شود که “شخصیت کیست؟” تا انکه “شخصیت چه می کند؟”. لارنس پرین در کتاب “Structure, Sound & Sense” به واسطه همین عوض شدن رویه سوال، تمایز قائل می شود بین خواننده خوب و خواننده ای با نگرش محدود که اولی به دنبال کشف لایه های روانی/ رفتاری شخصیت و دومی صرفا قانع به دنبال کردن سیلان حوادث جاری در متن داستان است.

هنگامی که ما در ارزیابی خود داستانی (رمان، فیلم یا سریال و نیز هرگونه ادبی/بصری استفاده کننده از داستان) را خوب ارزیابی می کنیم بدون شک تمام عناصر داستانی اعم از ششگانه معروف ارسطو (طرح، شخصیت، فکر، کلام، موسیقی، منظر)  با هماهنگی و یکپارچگی وظیفه خود را انجام داده اند ولی بارزترین وجه برجسته ان شخصیت و شخصیت پردازیست که در ذهن خواننده/تماشاگر حک می شود. شاید برای شما هم پیش امده باشد که داستان فیلمی را از یاد برده باشید ولی شخصیت های ان همچنان در ذهنتان زنده مانده باشند و در سایه یاداوری شخصیت ها کم کم خط داستانی را به خاطر اورده باشید و نیز اگر توجه کرده باشید بیشتر مردم فیلم ها و یا داستانها را با نام شخصیت های انان خطاب قرار می دهند که مثلا: پوارو را دیدی؟ یا داستان راسکولنیکف را خوانده ای؟ بدون انکه از نویسنده یا کارگردان نامی برده یا اسم ان اثر را متذکر شوند. پس می بینیم که بین خواننده ها یا در کل مخاطبان عام داستان ها نیز شخصیت ها از بیشترین اهمیت برخوردارند.

در داستان یا فیلم های کوتاه (و حتی بلند) شخصیت پردازی پیچیده و دقیق به علت کمبود زمان یا قلت صفحات کتاب تمام و کمال انجام نمی شود و نویسندگان داستان به ناچار به استفاده از کلیشه ها و یا همان شخصیت های صندوقخانه ای روی می اورند مثلا، پیر دانا، جوان جاهل، جادوگر خبیث که در فولکلورها یا داستان های کودکان در سراسر کره خاکی و در تمام اعصار نمونه های بسیاری از ان را می توان یافت که کم کم شخصیت های مشابه، پیرنگ هایی مشابه را نیز می سازند که در مقام مثال شاید قابل باور نباشد که بیش از ۱۰۰۰ داستان سیندرلا در ادبیات و فولکلور ملت های گوناگون می توان یافت که کوچکترین ارتباط ابی، خاکی یا زمانی نیز با یکدیگر نداشته اند.

حال این سوال مطرح می شود که چگونه اثری چون داستان کوتاه یا فیلم با وجود موقعیت محدود شخصیت هایی به یاد ماندنی و حقیقی می سازند و داستان نویس چگونه در طول داستان تحول شخصیت ایجاد می کند و مهمتر از ان تحولی که قابل باور باشد و اعمالی که از شخصیت ها سر می زند مطابق با روحیات انان باشد. مثال زیبای ان ، شاهکار سینمای جهان پدرخوانده است که شخصیت های ان بسیار قوی کار شده است. اگر بخواهیم مثالی بزنیم تماشاگردر یکی از سکانس های ابتدایی فیلم با شخصیت پالی راننده دون کورلئونه اشنا می شود که در صحنه پارکینگ جشن عروسی دختر پدرخوانده می گوید: اگر این جشن عروسی دختر دون کورلئونه نبود او با سرقت از مهمانان و هدایای انان چه پولی که به جیب نمی زد و چند سکانس بعد می بینیم که او با خیانت به پدرخوانده موجبات ترور وی را فراهم می سازد .

  C : 

     در تعریف ارسطویی شخصیت داراى وحدت زمانى, مکانى و عملى بود. و البته مهمترینشان وحدت زمان که راجب به ان حرف خواهیم زد

بورخس بهترین ویژگى براى شخصیت را حس کردن و دیدن او میداند. براى همین او بالزاک و همینگوى را استادان شخصیت پردازى میدانست

در دوره اول ابستره مدرنیسم  ویژگى شخصیت بودن افکار خاص, رفتار خاص و اعمال خاص بود

این مدل بسیار در سینما کاربرد داشت.

باشگاه مشتزنى فینچر و یا اثار لینچ و هیچکاک, تارکوفسکى و 

اما در دوره دوم ابستره مدرنیسم. ویژگى شخصیت. اندیشه متفاوت است. ما وارد ذهنیات خواننده میشویم

این در اثار کافکا و ادبیات سیال ذهن مشهود استاین رفتار در آتار کافکا و سیال ذهن مشهود است

ولى در دوره پست مدرن و شکل پیرى ادبیات رمان نو . تیپ همان شخصیت است و مرز میان انها از بین میرود

علت تیپی کال بودن شخصیتهای ما تاثیر پذیری از ادبیات روس ومحصول چپ در ایران دهه های سی وچهل بود.که در ادبیات رئالیسم سوسیالیستى ما به خلق شخصیت نمىپردازیم بلکه قهرمان ما نماینده توده اجتماع است نمونه خیلى خوب در ایرا رگبار اقاى بیضایست

قبل از انقلاب بولشویک بله شخصیت شکل میگیره و حتى در مبانى فرمالیست هم از این مدلها حمایت شد

بعد از انقلاب اکتبر این سیاست اعمال شد و حتى در بیانیه اى مطرح شد،مثل آیزنشتین ،پودوفکین و ..

 شخصیت خلق نکردن نیپ خلق کردن

مثل پسر در فیلم مادر که نماینده توده اجتماع است

ىعد در دوران خروشف است که باز البته اونم تا حدودى در نورئالیسم روسى ما شاهد شخصیت هستیم اونم به شدت ضعیف. چرا که هنوز رگه هاى از تیپ دیده میشه.مثل کودکی ایوان

درادبیات روس در دوران رئالیسم سوسیالیستى اصلا شخصیت خلق نکردند ىلکه تیپسازى میکردند

موج نو هم که همه میدانید محصول گفتمان چپ بود

فرمان ارا روح سرد شهید ثالث رو به ارث میبره و کیارستمى فن او را.کیارستمی بهمن قبادی ،جلیلی… این نسل را میتوان سینما شناسان ادبیات نشناس خواند. چرا که انها به شدت در زیست جهان موج نو وارد عرصه شدن. لذا در این سینما خلق شخصیت صورت نگرفت بلکه انها روى دوربین را به صوى شهرها گرفتن. نسل سوم که باور من دیالکتیک دو نسل قبلى بود. پرویز شهبازى البته با فیلم نفس عمیق

فرهادى و  … این دوستان محصول محفلى تئوریک بودن که سعى داشتن ادبیات و سینما را اشتى بدن در این میان نمیشه جاى مانى حقیقى به عنوان تئوریسن این گروه نادیده گرفت.

هگل میگه یک دیالکتیک در طول تاریخ وجود داشته. به این صورت که تز سقراط بود و انتى تز افلاطون و ارسط هم سنتز شد و اونا رو رد کردو ارسطو خود نبدیل به تز شد و این زنجیر وار ادامه داشت

اما جواب پوپر خیلى منطقى بود که پیشرفت بشریت یعنى بیان مسئله. بشر از خودش پرسید. بعد دنبال جواب رفت او اختراع کرد.مثلا پرسید چطور میشه فاصله بین شهرها رو کم کرد .وماشین رو اختراع کرد. متاسفنه در ایران ما غیاب مسئله داریم. و این بیان مسئله محصول دغدغه است.

دغدغه هنرى براى یک فیلمساز.

او این دغدغه رو ندار

اما مشکل کجاست .مشکل نبود تخیل است .ما تخیل نمی کنیم یا به هر دلیلی ‌‌‌‍‍(یا عدم وجود امکانات که در ایده منجر به خود سانسوری می شود یا در اجرا ،کمبود وعدم تبهر متخصصین ایده عقیم می شود .)(پس راه چاره پرواز فکر وتخیل پردازی است آزاد آزاد ورها …

  D : 

ﯾﺎﮐﻮب ﻟﻮﺗﻪ دو ﻧﻮع ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی را ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ: ۱( ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ و (۱۱) ۲( اراﺋﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ

در ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ، ﯾﺎ راوی ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﻪ وﺻﻒ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻣﯽ ﭘﺮدازد ﯾﺎ از ﻃﺮﯾﻖ ﻧﺎم ﮔﺬاری ﺻﻮرت ﻣﯽﮔﯿﺮد )ﻣﺜﻞ “ﮐﺎ” در آﻣﺮﯾﮑﺎی ﮐﺎﻓﮑﺎ ﯾﺎ “ﮐﻠﻤﻪ” در ﻗﺼﺮ(. در ادﺑﯿﺎت ﭘﯿﺸﺎ ﻣﺪرﻧﯽ، ﻧﺎم ﮔﺬاری اﻏﻠﺐ ﺑﺮ وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎی ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﺗﺮی دﻻﻟﺖ دارد. در دوران ارﺳﻄﻮ در داﺳﺘﺎن از ﻧﺎم ﻫﺎی ﮐﻬﻦ اﺷﺨﺎص ﺑﺮای ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﯾﺸﺎن اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ، ﺑﺠﺮ در ﮐﻤﺪی ﭼﺮاﮐﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ داﺷﺖ. ﮐﻤﺪی ﻧﻮﯾﺴﺎن ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی ﺷﺒﻪ واﻗﻌﮕﺮا روی آوردﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﻮد ﺑﺮ ﺗﯿﭗﻫﺎ و ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ در زﻧﺪﮔﯽ روزﻣﺮﻩ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺳﺮوﮐﺎر داﺷﺘﻨﺪ[اﯾﻦ واﻗﻌﻪ ﺑﻌﺪ از ﮐﻨﺎر ﮔﺬاﺷﺘﻦ اﺳﻄﻮرﻩ و ﺑﻪ اﺟﺘﻤﺎع ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﮐﻤﺪی ﺑﻮد)  اﻣﺎ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ارﺳﻄﻮ ﺣﺘﯽ در ادﺑﯿﺎت ﮐﻤﺪی ﻫﻢ از ﻧﺎم ﻫﺎی ﮐﻬﻦ ﺑﺮای ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ ). دﻟﯿﻞ اﯾﻦ ﻧﺎم ﮔﺬاری اﺳﺎﻣﯽ ﺧﺎص اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ را ﺑﻪ ذﻫﻦ ﻣﺘﺒﺎدر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، اﻣﺎ ﮐﻠﯿﺎت ﭼﯿﺰﻫﺎی ﻣﺘﻌﺪدی را ﺑﻪ ذﻫﻦ ﻣﯽ آورد. )ﻫﺎﺑﺰ

در اراﺋﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ، ﺑﻪ ﺟﺎی اﺷﺎرﻩ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ آن وﯾﮋﮔﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ دراﻣﺎﺗﯿﮏ ﻧﺸﺎن دادﻩ ﺷﻮد. رﯾﻤﻮﻧﺪ ﮐﻨﺎن در اﯾﻦ راﺑﻄﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: »رﻣﺎن (showing) ﻗﺮن ﺑﯿﺴﺘﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ، ﺑﻪ ﻧﺸﺎن دادن ﺷﺨﺼﯿﺖ و ﺑﻪ ﺗﻮان ﺧﻮاﻧﻨﺪﻩ در درک، ارزﺷﯿﺎﺑﯽ و ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮی از ﻃﺮز ﻋﻤﻞ و رﻓﺘﺎر «ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮔﺮاﯾﺶ دارد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ

:ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻟﻮﺗﻪ اراﺋﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﺒﻢ در ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی ﺑﻪ ۴ ﻧﻮع ﺻﻮرت ﻣﯽ ﮔﯿﺮد .

.۱( ﮐﻨﺶ، ﮐﻪ آن ﻫﻢ ﺑﻪ دو ﺻﻮرت ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻨﺶ واﺣﺪ و ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻨﺶ ﻣﮑﺮر اﺳﺖ در ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻨﺶ واﺣﺪ ﻣﺜﻞ دو ﻗﺘﻠﯽ ﮐﻪ راﺳﮑﻮﻟﻨﯿﮑﻮف در ﺟﻨﺎﯾﺖ و ﻣﮑﺎﻓﺎت اﻧﺠﺎم ﻣﯽ دﻫﺪ. ﺑﺎ اﯾﻨﮑﻪ اﯾﻦ دو ﻗﺘﻞ دو ﮐﻨﺶ اﺳﺖ اﻣﺎ آن ﻗﺪر ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺰدﯾﮏ اﺳﺖ و ﭘﯿﻮﺳﺘﮕﯽ دارد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮان آﻧﻬﺎ را ﯾﮏ رﺧﺪاد ﻫﺴﺘﻪ ﻏﺎﻟﺐ )ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﭼﻨﺪ ﮐﺎﺗﺎﻟﯿﺰور( در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺖ. در ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻨﺶ ﻣﮑﺮر _ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﻨﺶ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ارﺗﺒﺎط دارﻧﺪ _ در ﻫﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ درک ﻣﺎ را از ﺷﺨﺼﯿﺖ اﺻﻠﯽ ﺣﮏ و اﺻﻼح ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی ﺑﻪ ﮔﺬار ﻣﯿﺎن ﺳﻄﻮح رواﯾﯽ ﻣﺨﺘﻠﻒ ارﺗﺒﺎط ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

۲( ﮔﻔﺘﺎر، آﻧﭽﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﯾﺎ ﻣﯽ اﻧﺪﯾﺸﺪ _ﭼﻪ در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻔﺘﮕﻮ و ﭼﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﮔﻔﺘﺎر ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﯾﺎ ﮔﻔﺘﻤﺎن ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ آزاد _ اﻏﻠﺐ در ﻣﺤﺘﻮا و ﻓﺮم، ﮐﺎرﮐﺮد ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮدازی دارد اﯾﻦ اﻣﺮ ﺑﻪ وﯾﮋﻩ زﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎرز ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﮔﻔﺘﺎر ﺷﺨﺼﯿﺖ از .ﮔﻔﺘﻤﺎن راوی ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﻣﯽ ﺷﻮد و ﺷﮑﻠﯽ ﻓﺮدی ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ

۳( ﻧﻤﻮد ﺑﯿﺮوﻧﯽ و رﻓﺘﺎری، را ﻣﻌﻤﻮﻻ راوی ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯿﺖ دﯾﮕﺮ اراﺋﻪ و در ﺻﻮرت .ﻟﺰوم ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

۴( ﻣﺤﯿﻂ، ﻣﺤﯿﻂ ﺑﯿﺮوﻧﯽ )ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ/ﺟﻐﺮاﻓﯿﺎﯾﯽ( ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻫﺎی .ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن، ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ .