مراسم چرخ سماع از قونیه تا خوی برگزار شد


پایگاه خبری نمانامه: به همت جمعی از هنرمندان، فرهیختگان و هنردوستان شمس تبریزی نخستین برنامه از سلسله برنامه های چرخ سماع از قونیه تا خوی در شهرستان خوی و در آرامگاه شمس تبریزی برگزار شد.

در این مراسم شخصیت هایی چون پروفسور سید حسن امین فیلسوف و ادیب ایرانی، مصطفی بادکوبه ای شاعر، نویسنده و مولانا و حافظ پژوه، اکبر اخگر متخصص طب سنتی، فاضل جمشیدی خواننده و کارشناس موسیقی، رسول رهو خواننده سنتی به ایراد سخن پرداختند.

پروفسور سید حسن امین در این مراسم گفت:

شمس تبریزی که نور مطلق است

آفتاب است و از انوار حق است

ایران دو شمس الدین محمد دارد، یکی شمس الدین محمد شیرازی معروف و متخلص به حافظ که همه او را می شناسیم و دیگری شمس الدین محمد تبریزی معروف به شمس تبریزی که اکثر از او غافل مانده ایم.‌ ما امروز در بارگاه شمس یاد و خاطره او و مرید جهانی اش مولانا را گرامی می داریم. باید بگویم که اگرچه حافظ شیرازی و مولانا بلخی و شمس تبریزی و فردوسی طوسی است اما این بزرگان در حقیقت جهانی هستند و متعلق به جهان.

امین در ادامه افزود: شمس تبریزی با یک حرکت آگاهانه موجب تحول ذهنی و روحی مولانا شد. مولانا در حالی که عالم و مدرس معتبر و معتمدی بود، به یمن پرسشی که شمس از او کرد، نسبت به همه ذهنیات و معلومات قبلی اش شک کرد. مجذوب شد و به راهنمایی شمس به ابرأگاهی رسید. حاصل این تحول هم سرایش دیوان شمس و مثنوی معنوی است.

مصطفی بادکوبه ای در این مراسم شعری را در وصف شمس تبریزی سرود؛

آن روزها جشنی در اوجِ کهکشان بود
خورشید ما در جستجویی بی امان بود

می خواست همچون خود یکی خورشید سازد
تا صد ستاره در حضورش رنگ بازد

می رفت تا پیدا کند یکتا عُقابی
در بی کران دریای صافِ بی نقابی

تا آن عُقاب از اوج، سوی خاک آرَد
بر بالِ او نقشِ کبوتر را نگارَد

خورشید بود و روحِ چون خورشید می جست
جان را به آبِ چشمه ی امّید می شست

از خاکِ آذربایجان ، خورشید بر خاست
از دودمانِ آریا، جمشید برخاست

خورشیدمان می خواست تا خورشیدسازد
خورشیدِ عرفان گستری، جاوید سازد

این شمس از تبریز آمد تا بمانَد
بر قله ی دانش، سرودِ “عشق “خوانَد

شیخِ بزرگِ شهر را در چنگ آرَد
بارانِ مِهر و عشق، بر جانش ببارد

می گفت : شیخا خود کتابِ خویش، بنویس
خود را صدا کن، تا کنی از عشق، تدریس

می گفت شیخا، این قلم از دست بگذار
زاین پس قلم تنها به دستِ عشق بسپار

خورشیدِ ما ، خورشیدِ دیگر ساخت، آری
از یک مقلّد ، یک ” پیمبر” ساخت، آری !!!

آتش به جانِ عالَمی زد این پیمبر
جبریلِ جان را بُرد تا معراجِ اکبر !!!

یک” مولوی” ناگاه ” مولانا”ی جان شد
خورشید وَش، نور افکنِ جانِ جهان شد!

او ” آیه های عشق” را” بازآفرین” کرد
هر آیه را با عشق ،”تفسیری نوین” کرد

هر بیت او یک پلّه تا معراج گردید
جبریل، بر تفسیرِ آن محتاج گردید

شمس الحقِ تبریز را جانی دگر داد
با نامِ آن محبوب، دیوانی دگر داد

اومثنوی را _تا که می شد_ معنوی کرد
قرآنِ دیگر، در زبانِ پهلوی کرد!

بانگِ کلامِ او ” سماعِ عاشقان “شد
موسیقیِ جان پرورِ باغِ جنان شد

+×+÷××+÷×××÷×××××÷
هان ، از پسِ آن قرن ها، این بانگ بشنو
بانگِ ” نی” اش را با دَمی ششدانگ بشنو

با یادِ او ، هر جا که باشی شهرِ یار است
دلدارِ ما اینجا و آنجاشهریار است

در مِهر ماهِ شهر ِ” خوی” با عاشقان باش
این خاک ” شمس آورده” با آن مهربان باش

یک “چرخش از قونیه تا خوی ” بیشتر نیست
عشاق را جز “شهرِ جان ” شهری دگر نیست

با شمس و مولانا و با شمسِ دلِ خویش
حل کن به لطفِ حق، تمامِ مشکلِ خویش

اینجا تویی و عشق و ” امیّد” ی به جانان
خورشیدِ مِهر و عشقِ بی پایان و عرفان

خانم رکسانا قسمتی مربی بین المللی یوگا و مولانا پژوه نیز شعری از شمس تبریزی قرائت کردند:

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند

عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی

در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان

تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی

پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم

رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم

ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش

من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان

هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر

عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش

دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد

گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش

نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

این مراسم قرار است در آذرماه ۱۴۰۰ با حضور گسترده تری در آرامگاه شمس تبریزی برگزار شود.