مفهوم «اخلاق» و «تربیت » و رابطه آنها!

پایگاه خبری نمانامه: این مفاهیم بر حسب بینشهای مختلفی تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشکلات متعددی را در فضای علمی تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوی دیگر، برخی از مؤلفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پی خلط مفاهیم، به استنتاجهای نادرستی رسیده اند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم می تواند برخی از این استنتاجهای نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهای احتمالی آتی ببندد. غالبا در این مقوله ها دو خطا رخ می دهد; یکی از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگری در تعیین جایگاه شایسته ای که از آن انتظار پاسخ داریم. در این مختصر می کوشیم در هر دو قسمت توضیحاتی دهیم:

مفهوم تربیت تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است. در این ریشه، معنای زیادت و فزونی لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیت با توجه به ریشه آن، به معنای فراهم کردن زمینه فزونی پرورش است. معادل آن (Education) دارای دو ریشه است به این شرح: [Educare] که به معنای «تغذیه » یا خوراک دادن است و [Educere] که به معنای «بیرون کشیدن »، «رهنمون به » و «پروراندن » است. بدین ترتیب، ریشه دو واژه [Education] و «تربیت » معنایی کمابیش یکسان دارند.

از تاریخچه معانی این دو واژه و تطور مفهومی آنها که بگذریم، اکنون Education دارای چهار معنای عمده است. برخی از این معانی، در زبان فارسی کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسی کاربردی پیدا کرده است و بار معنای تازه ای بر آن افزوده شده است.

این چهار معنای عمده عبارتند از:

۱ – تربیت به معنی مؤسسه و نهاد آموزشی;

۲ – تربیت به معنای محتوا و برنامه آموزشی;

۳ – تربیت به معنای عمل و جریانی که در حیات انسانی به چشم می خورد;

۴- تربیت به معنای محصول و نتیجه تربیت.

تربیت به معنای سوم، فرایندی پیچیده دارد و دارای جنبه های گوناگونی است. در واقع، معانی دیگر به یکی از این جنبه های گوناگونی است. در واقع، معانی دیگر به یکی از این جنبه اشاره دارد. بدین سبب، این معنای تربیت بیشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفکران زیادی در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنی اظهار نظر کرده اند; بویژه با ورود علوم تربیتی به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونی گذاشت. کتابهای زیادی برای تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربیت » آغاز می شود. شیوه معمول مؤلفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیت بیان کنند. آنگاه با نقد و بررسی آن، تعریفی که با بینشهای از پیش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگی دارد، مطرح و ابرام می گردد. شیوه دیگری که مؤلفان و عالمان، برای تفسیر تربیت در پیش گرفته اند این است که تربیت را مجموعه اعمالی در نظر می گیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالی در نظر می گیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهای بین عناصر، تلاش می کنند آنها را تبیین کنند.

این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضی از مناسبات و روابط بین عناصر را – که گریزی از پذیرش آنها نیست – نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتوای هیچ مکتب خاصی را همراه ندارد.

بنابراین، می توان تفاسیر مختلف درباره تربیت به دو دسته کلی تقسیم کنیم: دسته اول رویکردی است که جهان هستی را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر می کند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعی تقسیم می شود: رویکردی که تربیت را با اسلوب فلسفی مطالعه می کند و به طور طبیعی جنبه های خاصی از تربیت را (مانند هدف غایی) توضیح می دهد. دوم رویکردی که تربیت را به روش تجربی مطالعه می کند. این رویکرد، رشد ذهنی، جسمی، عاطفی و اجتماعی دانش آموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونه ای عینی تر و ملموستر وجهه همت خود قرار می دهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین می کند.

این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضی از مناسبات و روابط بین عناصر را – که گریزی از پذیرش آنها نیست – نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتوای هیچ مکتب خاصی را همراه ندارد.

بنابراین، می توان تفاسیر مختلف درباره تربیت به دو دسته کلی تقسیم کنیم: دسته اول رویکردی است که جهان هستی را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر می کند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعی تقسیم می شود: رویکردی که تربیت را با اسلوب فلسفی مطالعه می کند و به طور طبیعی جنبه های خاصی از تربیت را (مانند هدف غایی) توضیح می دهد. دوم رویکردی که تربیت را به روش تجربی مطالعه می کند. این رویکرد، رشد ذهنی، جسمی، عاطفی و اجتماعی دانش آموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونه ای عینی تر و ملموستر وجهه همت خود قرار می دهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین می کند.

دسته دوم، رویکردی است که سعی می کند تربیت صرف را مطالعه می کند. یعنی مطالعه واقعیتهای متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهای ما ایجاب می کند شاید بهترین تعریف از این نوع را «گاستون میالاره » به دست داده باشد. وی با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربی، متربی و محیط تربیتی، و نیز مناسبات و تعاملهای این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف می کند: «امر تربیتی عملی است که روی یک فرد یا گروهی از افراد اعمال می شود، یا عملی است که گروهی از افراد، آن را می پذیرند…» او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیت خوب را چنین بیان می کند:

«۱ – مجموعه منسجمی فرایندهایی از سوی معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوی دیگر با قوانین زیست شناختی و روان شناختی روان – جامعه شناختی که بر عمل شاگر حکمفرماست برابری کند و هماهنگ باشد;

۳ – منظومه ای از «برگردان عمل » یا «عمل مؤثر در گذشته » (یعنی ارزیابی به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهای تربیتی را به نحوی بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.

پداگوژی (علم تعلیم و تربیت; (Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانی در زمینه های روان شناسی و جامعه شناسی، بعضی از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهای تربیتی را به شیوه علمی مطالعه کنند و برای بررسی مسائل تربیتی، طرحی نو ارائه کنند. از این رو، بین «تربیت » که به عمل اطلاق می شود و «دانش تربیت » که به مطالعه آن می پردازد فوق گذاشتند و سعی کردند شرایطی را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز می سازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهای تربیتی را به شیوه تجربی مطالعه کنند. تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلی می طلبد. آنچه در اینجا می توان گفت این است که دانش تربیتی تجربی، به عنوان رشته علمی منفردی با معضلات متعددی ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربیتی، علمی تجربی همسنگ و همطراز با دیگر رشته های علمی مانند روان شناسی و جامعه شناسی، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتی، مجموعه بحثهای رایجی است که متشکل از مباحث روان شناسی تربیتی، جامعه شناسی آموزش و پرورش، و حتی تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آرای تربیتی، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است. به این معنا، علوم تربیتی از جنبه های مختلف قابل تقسیم است:

۱ – علومی که رو به گذشته دارند. این علوم، روشهای تربیتی، آرای تربیتی و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسی می کند (علوم تاریخی).

۲ – علومی که به بررسی پدیدهای تربیتی «آنچنان که هست » می پردازد. (علوم توصیفی)

۳ – علومی که روشها و تکنیکهای برای انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان می دهد. (علوم تجویزی)

۴ – علومی که به تفکر درباره آینده تربیت می پردازد. در این دسته، مسائلی از این دست مورد بررسی قرار می گیرند: تعیین غایات تربیتی دارای انسجام درونی و بیرونی، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهای عمل مربی، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانی تربیت، پیش بینی شرایط آینده با توجه به معارف کنونی و با توجه به تغییرات.

با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتی، واقعیتها و موقعیتهای تربیتی یعنی معلم، شاگرد، محیط و تعاملهای بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتی نیز، چند نوع پژوهش با شیوه های خاص هر یک می باشد.

صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را برای علوم تربیتی بسر می شمارند:

۱ – تجزیه و تحلیل دقیق عامل «مربی »، «متربی »، «محیط » و کشف مناسبات و تعاملهای آنها یا یکدیگر.

۲ – کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانی تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتی.

۳ – ارائه الگوها و روشها برای هدایت و راهنمایی عمل به جریان امر تربیت.

حال با دقت در این اهداف می توان گفت که، بالا بردن کیفی و کمی عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایی علوم تربیتی است.

در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصی از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیاری مغالطه ها می رهاند.

اخلاق

«اخلاق » جمع «خلق » و «خلق » است و در لغت به معنای سجیه، سرشت و صفات باطنی آمده است. علمای اخلاق نیز تعریفی قریب به همین معنای لغوی از اخلاق کرده اند. در نظر آنان، «خلق » سجیه و سرشتی است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر می شود.

امروزه رای غالب در تشخیص گزاره های اخلاقی، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقی، گزاره ای است که مسندالیه آن، فعل ارادی اختیاری انسان، و مسند آن یکی از هفت مفهوم «خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه » باشد. دانشهایی که گزاره های اخلاقی را مطالعه می کنند. چهار دسته اند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق می شود:

۱ – علم اخلاق توصیفی ;(Descripitive movality) علمی که گزاره های اخلاقی را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقی و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف می کند و روشی آن تجربی – نقلی است. که بر اساس سنخ مدعای تجربی بودن یا نقلی بودن، فرق دارد; مثلا بیان می کند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزی زن برای شوهر در نزد برخی از اقوام هند ممدوح است.

۲ – علم اخلاق هنجاری ;(Normative morality) علیم که گزاره های اخلاقی را بدون انتساب به قومی یا فردی و یا مکتبی بیان می کند; مثل «دروغ بد است » یا «احسان به زیر دست خوب است ».

۳- علم پداگوژی (Pedayog) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها می پردازد. فرض کنیم که در اخلاق هنجاری گفتیم که «دروغ بد است »; در این دانش بحث می کنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویی را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژی که به معنای علم تربیت اخلاقی و به معنای اعم از تربیت اخلاقی – که حتی تربیت بدنی را هم شامل می شود – مربوط است به تاریخچه این واژه که در گذشته به معنای اول به کار رفته، ولی امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).

۴ – فلسفه اخلاق ;(Analytic morality) این دانش پیشفرضها و مبادی تصوری و تصدیقی اخلاق هنجاری را مورد نقادی و بررسی قرار می دهد و در واقع، پشتوانه ای نظری برای گزاره های اخلاقی فراهم می کند; برای مثال، بحث از ماهیت «خوب و بد»، «باید و نباید»، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقی می شوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهای عمده ای در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایی است; مثلا آیا زیستن اخلاقی ممکن است؟ غایت زندگی اخلاقی چیست؟ کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟ آیا تغییرات اجتماعی،حکم اخلاقی را تغییر می دهد؟ اگر برنامه ای برای سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟

این گونه طرح بحث، بیشتر از سوی دانشمندان غربی صورت گرفته است و تفاوتهایی با مباحث اخلاقی عالمان مسلمان دارد. یکی از تفاوتهای بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخی از عالمان مسلمان، صفات نفسانی و به نظر برخی، صفات و افعال نفسانی است و نظری مبنی بر اینکه افعال به تنهایی موضوع علم اخلاق است، نداریم. اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.

تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویی برخی مبادی تصوری و تصدیقی علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کرده اند، و مسائل بسیاری را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاورده اند.

نتیجه

۱ – بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است. تربیت در مقام عمل امری است که روی فرد یا گروهی از افراد اعمال می شود یا فرد یا گروهی از افراد، آن را می پذیرند; اما دانش تعلیم و تربیت یک رشته علمی است که واقعیتها و موقعیتهای تربیتی را تحقیق و بررسی می کند و امروزه مشروعیت خود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.

وجود علایق خاص، ترتیب سؤالها و نحوه پاسخ دهی به پرسشها، چارچوب مفهومی خاصی را فراهم می کند که آن را از دیگر علوم متمایز می سازد.

تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایسته ای که از انتظار پاسخ داریم، کمک می رساند. مثلا این پرسش که «تعلیم و تربیت هنر است یا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که «موضوع تربیت چیست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخی متفاوت دریافت می کنیم. دانش تعلیم و تربیت دارای موضوع – به همان معنای مصطلح – است ولی موضوع تربیت در مقام عمل، به معنای امری است که تربیت بر آن واقع می شود.

۲ – دانشهایی که گزاره های اخلاقی را تحقیق و بررسی می کنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند. اما علی رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایی با عنوان تعلیم و تربیت اسلامی برای تدریس در دانشگاهها تالیف می شود که اکثر مباحث، صورت اخلاقی دارد. اگر این کتابها برای عموم مردم نوشته می شد شاید چندان مشکلی ایجاد نمی کرد. اما تدوین و تالیف این کتابها برای مجامع علمی این سؤال را در ذهن خوانندگانی که قدری با تعلیم و تربیت آشنایی دارند، ایجاد می کند که آیا تعلیم و تربیت اسلامی همان اخلاق اسلامی است؟ آیا اسلام پاسخهایی برای پرسشهایی که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمی نهد؟ بخصوص برخی از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است. البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامی چندان زیاد نیست ولی این کاستیها، مجوزی را برای طرح مباحث اخلاقی به جای مباحث تعلیم و تربیت صادر نمی کند.

اینک برخی تفاوتها و داد و ستدهای این دو رشته علمی می پردازیم:

۱ – رابطه اخلاق و تربیت; تربیت به معنای عمل و فرایندی که در زندگی انسانها جریان دارد، مفهومی است که بر همه اجزای این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتی) اطلاق می شود. به علاوه، نسبت به همه ساحتهای انسان (عاطفی، اجتماعی، ذهنی، بدنی و معنوی) شمول دارد. برخلاف اخلاق که مفهومی بسیط دارد و بر یک صفت نفسانی انسان دلالت دارد. با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، می توانیم به بعضی اظهارنظرهای متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل «اخلاق نتیجه تربیت است » و یا «اخلاق مترادف تربیت است » پاسخ دهیم. اگر اخلاق، با تربیت – به معنای عمل و فرایندی که در زندگی انسانها جریان دارد – مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتی که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقی انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت – مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتی که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقی باشد، مثلا وقتی می گوییم «فلان شخص، تربیت نشده است »، یعنی متصف به صفات اخلاقی نشده است. این معنای تربیت برای بعضی این توهم را ایجاد کرده است که «اخلاق » همان «تربیت » است.

۲ – رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجاری آن، هدف غایی زندگی خوب را ترسیم می کند; آنچه شایسته گفتار و کردار است به ما نشان می دهد; تغییراتی را که در حکم اخلاقی در نتیجه تحولات اجتماعی پیدا می شود بررسی می کند. مجموعه این مسائل، مبنایی برای عمل درست فراهم می کند. این مبنا بخشی از محتوا و برنامه ای است که مربی در عمل تربیت به آن نیاز دارد.

۳ – در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگی اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان می دهد. اما علوم تربیتی شیوه هایی برای رشد و اصلاح همه ساحتهای انسان از جمله ساحت معنوی ارائه می کند. البته در برخی موارد که عالم تربیتی (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقی نمی کند; مثلا از منظر عالم تربیتی اگر فردی به اندازه ای که افراد معمولا دروغ می گویند دروغ بگوید، از سلامتی روانی برخوردار است ولی از منظر عالم اخلاق، حتی یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود. این مطلب ناشی از تلقی متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتی مطابقت آن با هنجارهای پذیرفته شده اجتماعی است ولی عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایی ارزیابی می کند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقی به طرق مختلف تبیین می شود).

۴ – رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایی مانند «ارزشهایی ذهنی یا عینی، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟» پاسخ می گوید. این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایی مقبول و تصمیم گیریهای تربیتی، نقش اساسی را ایفا می کند; مثلا اگر مربی منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتی موجب برآورده شدن نیاز فوری شود، دارای ارزش است، او قطعا عمل تربیتی خود را بر این مبنا تنظیم می کند.

پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتی و دانشهای اخلاقی را می توان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربی و متربی را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتی الگوها و روشهایی برای هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه می کند و دانشهای اخلاقی بخشی از برنامه و محتوایی را که مجریان به آن نیازمندند نشان می دهد، در بیان رابطه علوم تربیتی و دانشهای اخلاقی می توان گفت که دانشهای اخلاقی بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، برای انتخاب الگوها روشها نقش ایفا می کند.