اندرزنامه ای از اواخر قاجاریان!

به قلم: پرفسور سید حسن امین

□ دیباچه‌ و خطبه‌

پرستش سزاوار ذاتی است که انسان را قابل علم و هنر و صنعت و کتابت قرار داده است. و درود بر مبدأ سلسله‌ی ممکنات و موجودات عالم امکان، که شرافت علم را دانسته و فضل دانشمندان را بر بی‌دانشان و عابدین، نظیر فضل خود بر امت و خورشید بر باقی ستارگان و کواکب و نجوم قرار داده.

و تحیت بر مروّجین احکام و مواد قانون مقدس او که هر یک چندین مرتبه تفوه و تنطّق به شرافت علم نموده‌اند و تبرّی و طعن بر بی‌سوادان و بیکاران و بیعاران زده‌اند.


بعد از حمد و پرستش و ستایش سرحلقه‌ی موجودات، و درود بر سرحلقه‌ی سلسله‌ی ممکنات، از درگاه حضرت رب‌العزت مسألت می‌نمایم عزت و شوکت و رفعت شهنشاه جمجماه، ظل‌الله، کیوان رفعت، سلیمان حشمت، خدیو فیروز بخت، زینت تاج و تخت، حامی دین مبین، ماحی ظلم و کین، اعلی‌حضرت سلطان
احمد شاه
را صباحاً و مسائاً. خلدالله دولته و ابدالله شوکته.

الـهی در جهان پاینده مانی
تو چون ظل خداوند جهانی
که چندان کزکواکب فرهی باد
دوام دولت احمد شهی باد
تمتع باد از تخت و نگینت
عروس بخت بادا همنشینت
به‌کامت حشمت و اجلال بادا
غلامت دولت و اقبال بادا
نگیرد خاطرت هرگز ملالی
نبیند کوکب بختت زوالی
نمایندت نثار ای عدل‌گستر
سلیمان خاتم و طالع سکندر
عروس ملک بادا در کنارت
بود دولت قرین و بخت یارت
فلک دربان درگاه تو باشد
ظفر پیوسته همراه تو باشد
جهان معمور باد از فیض عامت
شراب عدن باشد وقف جامت
کند پیر فلک دربانی تو
بود تـخـت و نـگـیـن ارزانی تو

امّا بعد ـ چنین گوید المفتقر الی الله الغنی میر سید حسن امین‌الشریعه خلف الفاضل الکامل المغفورلـه آقا میر سید محمد بن آقا میرسید جعفر الحسینی السبزواری ـ وفقه الله لمراضیه و جعل مستقبل امره خیراً من ماضیه ـ در حالت هجوم تلاطم امواج هموم و غموم و تراکم افواج امراض و سموم و ابتلاء به درد بی‌درمان پیری که ام الامراض است در نزد همه‌کس؛ چنان‌که بعضی از شعراء در شکایت از پیری گفته‌اند:

و الشیب اقبح شیی عنه، غایته

کـابـن مـلـجـم عندالفاطمیین

و باز دیگری از شعراء عرب گفته است:

لکلبٌ عقورٌ اسودُ اللون رابضٌ
علی صدر سوداء الذوائب کاعب
احب الیها من معانقها الذی
لـه لــحیـه الـبیضاء فوق الترائب

و مرد پیر خود می‌داند که چه حال و زندگانی دارد و می‌گوید:

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
بر سر تربت من بی می و مطرب منشین
تا بـه‌بـویـت ز لـحـد رقـص‌کنان برخیزم

و منکم من یرد الی ارذل العمر لکی لایعلم من بعد علم شیئاً. به قول شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه:

نشاط جوانی ز پیران مجوی

که آب روان باز ناید به جوی

و مصداق مقالات ثعالبی که درباره‌ی خانم متزوجه‌ی خود سروده واقع گشته‌ام، بدون آن‌که معشوقه داشته باشم و به لذائذ آن رسیده باشم:

عجوزٌ تَمَنَّتْ أَنْ تکونَ فَتیئهً
و قد یَبُس‌الجَنْبانِ و احدودَب الظهر
تروح الی العطار تبغی شبابها
و هل یُصْلِحُ العطّارُ ما افسد الدهر
و ما غرنی الا خضاب بکفیها
و کحل بعینیها و اثوابها الصفر
بنیت بها قبل المحاق بلیله
فکان محاقا کله ذالک الشهر
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بـازی و ظـرافـت بـه جوانان بگذار

باری در چنین وقتی محض خدمت به شریعت مطهره اسلامیه و تشویق و تهییج ابناء وطن و جوانان به تحصیل کمالات علمیه و عملیه به تحریر این اوراق در علم اخلاق مبادرت جستم و تسمیه‌ی آن به «اخلاق امینی» مناسب افتاد و آن را مرتب گردانیدم بر چهار باب:

باب اول در حقیقت و مهیت علم، باب دوم در فضیلت علم، باب سوم در آداب تعلیم و تعلم و باب آخر در صفات رفیق صادق و صدیق موافق.

باب اول ـ در حقیقت و مهیت علم

بدان که در حقیقت و مهیت علم بین علماء و بزرگان اختلاف است. ابوالحسن اشعری، علم را امری دانسته است که امری دیگر به آن دانسته شود. قاضی باقلانی گفته است علم معرفت معلوم است بر آن‌چه که معلوم بر آن است. ابواسحق اسفراینی گفته است علم، تبیین و ظهور معلوم است در نزد عالم به آن و علم طلب ظهور حقایق است در نزد عالم. و ابن فورک اصفهانی گفته است علم امری است که صحیح باشد از کسی که متصف به علم است احکام و اتقان فعل. قفال گفته است علم اثبات معلوم است بر آن چیزی که معلوم بر‌ آن است و گفته است علم تصور معلوم است بر آن‌چه معلوم بر آن است. و امام الحرمین جوینی گفته است علم راه و طریق به تصور علم و تمیز آن از غیر آن به این است که بگوییم می‌یابیم از نفس خودمان بالبداهه‌بودن اشیاء یا جازم هستیم و یا غیرجازم. جازم که بودیم یا جزم ما با آن شیء مطابق واقع است و یا غیرمطابق. و مطابق یا موجب و سبب آن نفس تصور طرفین است و این علم را ضروری و اول گوییم و یا به‌سبب و موجبی است که حاصل می‌شود از علوم ضروریه و این را علم نظری نامیم و یا بدون موجب است و این اعتقاد مقلد است و یا غیرمطابق است و این را جهل گوییم.

و غیرجازم یا متساوی‌الطرفین است، این را شک نامیم و اگر متساوی نبود راجح از طرفین را ظن و مرجوح را وهم گوییم.

و علم در نزد معتزله اعتقادی است که مقتضی سکون و آرامش نفس است و بسا هست که گفته‌اند علم چیزی است که اقتضا کند سکون نفس را. و مشهور این است که علم صورت حاصله از شی‌ء است در نزد نفس و بعضی گفته‌اند علم صورت حاصله‌ی در نفس است مطابق با معلوم. و مرادشان به‌صورت حقیقت ذات شیء موجود است به‌وجود دیگر غیر از وجود خارجی که وجود ذهنی باشد. ولکن حق این است که علم به شیء به ایجاد نفس است صورتی را مطابق با موجود خارجی در ذهن نه از قبیل حال و محل بلکه به قیام صدوری، نه حلولی و نه سریانی و نه طریانی. بلکه به صدور از نفس نه قیام به نفس چنان‌که صدور اشیاء از حضرت حق و قیام اشیاء به حق قیام معلول است به‌ علت به قیام صدوری ـ یا من کل شیء قائم بک و انت قائم بنفسک ـ نه قیام معلول به علت و نه قبول انفعالی به آن که علت متأثر شود از معلول به توسط ماده از قبیل اشیاء حاره حرارت را به توسط آتش. و نه از قبیل قبول‌نمودن ماده آتش حرارت را به توسط صور نوعیه.

انسب آن است که بگوییم علم عبارت است از حصول ماهیت شیء از برای امر مستقل در وجود بنفسه و یا بصورته حصولاً حقیقتاً یا حکمیاً. به عبارت دیگر مرتبه‌ی علم به حصول شیء است بنفس هویت عینیه از برای امر مستقل‌الوجود ـ حصول حقیقی و مرتبه‌ی علم حصول شیء است به هویت آن علم شیء به هویت معلول عینی خود و از دوم است علم ذات مجرده به ذات خود و از هر دو تعبیر می‌شود به علم حضوری زیرا وجود معلول فی نفسه معقولیت و وجود معلوم است از برای عالم و مرتبه علم به حصول صورت شی‌ء است نه بنفس هویت و وجود آن‌که عین است از برای امر مستقل‌الوجود حصول حقیقتی چنان‌که مثل علم انسان به اموری است که حاصل می‌شود در ذوات‌النفوس و یا آیات نفوس از صور موجودات خارجیه و یا صوری که نفس مخترع آن صور است.

حقیقت علم، نفس وجود و حصول آن امور است. لهذا گفته‌اند بزرگان از حکما که نفس عالم و انسان به قیاس به مدرکات حسیه و خیالیه اشبه است به فاعل مخترع از آن نفس به قابل متضاف. باری هم‌چنان که عقل راضی نمی‌شود به آتش، هم‌چنین راضی نمی‌شود به جهل که آتش معنوی است و کسی که وارد در علم است، وارد در بهشت است و دارنده‌ی جهل فروزنده در آتش است من حیث لایشعر. اسمِ ندانستن، در دنیا جهل است و در عقبی آتش است. این به حسب ظاهر است و آن به حسب باطن و اختلاف اسم به حسب اختلاف نشأت است چنان‌که شیخ محمد ابوطالب فریدالدین عطار نیشابوری در اسرارنامه گفته است:

بلوغ این‌جاست در عقبی ظهورش
دلت این‌جاست در فردوس نورش
در و دیوار جنت از حیات است
زمین و آسمان او نجات است
درختش صدق و اخلاق است و تقوی
همه بار درخت اسرار و معنا
درخت طیبه آن‌جا بروید
که دست و پا سخن آن‌جا بگوید
بسا مردی که او ابن الصلات است
بـسـا زن آن‌زمـان اخت‌الزکات است

و در مقام مثل پنبه تخم همان پارچه است و نخ همان پنبه تخم است و پنبه همان تخژم است و خاک به توسط آب به گندم می‌رسد و علف می‌شود و قوه مولده تولید می‌نماید و آرد می‌شود و آرد نان می‌شود و جوهرش خون و بالاخره گوشت بدن انسان می‌شود. و هکذا علم. پس اسماء مختلف است امّا معنی یک چیز است. هکذا دانستن را در دنیا علم گویند و در بزرخ باغ است و در عقبی بهشت است، زیور بانوان در این دنیا، خلخال و گردن‌بند و دستواره و عقدرو و طلسم و بازوبند و سینه‌ریز و غیره اسم دارند، امّا زیور حقیقی که بانوان به آن متصف می‌شوند علم و دانش است:

بـانوان را بهتر از دانش نباشد زیوری

نوجوان را بهتر از دانش نباشد رهبری

 

انواع و اقسام علم

و علم بر سه قسم است: شرعی و ادبی و حکمی. علوم شرع هفت است تفسیر، قرائت، تجوید، اصول فقه، فروع فقه، کلام و اخلاق. امّا علوم ادبی پنج است: لغت، صرف، نحو، معانی و بیان. امّا علوم حکمی اقسام بسیار دارد و شامل همه‌ی فنون که از نظر عقلی یا عملی مفید باشد می‌شود مثل فلسفه و طب و حساب و هندسه و آهنگری و نجاری و غیر ذلک.

امّا موضوع کتاب حاضر، به یک اعتبار، مشمول علوم حکمی یعنی حکمت عملی بالاخص اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن و براساس قواعد عقلی است و به‌اعتبار دیگر مشمول علوم شرعی یعنی فقه و اخلاق و منجیات و مهلکات براساس شرع است.     ■